پدر بزرگ گفت و رفت. و من تا صبح به نامت به رنگ شال گردن ات به لباس هایی که میپوشیدی فکر میکردم که قرار است یک عمر برایم باقی بماند.
اینجا زلزله نیست. اما من پسرم را همانطور كه خواب است تنگ در آغوش مى گیرم. چرا كه باور دارم مهر ورزیدن و امنیت بخشیدن مسری است.
من در برابر آنچه می کنم و آنچه انتخاب می کنم که نادیده بگیرم، مسئولم...
پس از پایان رابطه ای عاشقانه هنوز هم می توان خوشحال و خوشبخت بود.
ویلان الدوله از آن گیاهانی است كه فقط در خاك ایران سبز می شود و میوه ای بار می آورد كه "نخود هر آش" می نامند.
آه...انسانها...من ازشما بسیار چیزها آموخته ام ..من دریافته ام که همگان میخواهند درقله کوه زندگی کنند بی آنکه بدانند خوشبختی واقعی جاییست که سراشیبی به سمت قله را می پیماییم..
دیروز بعدازظهر که حدود ۴۰ دقیقه گریه می کردم هیچ عابری نگاهم نمی کرد؛ هیچ کسی هیچ سوالی نداشت و احدالناسی مزاحم خلوتم نمیشد.
مردی که همه عمر آرزوی داشتنش را داشتم مرا به قدم زدن کنار ساحل باپاهای برهنه دعوت کند و باز هم بدون استرس نگاه های دیگران دستش را بگیرم و با اوقدم بزنم.
بین رفتن و ماندن مانده بود. با خودش گفت از آدمها که آبی گرم نمیشود، اگر ازشان بپرسی بروم یا بمانم؟
ژان پل سارتر نویسنده و فیلسوف برجسته فرانسوی در سال 1964 برنده جایزه نوبل شد ولی به دلیلی عجیب آن را نپذیرفت.
داستان زیر یک داستان از کتاب" تصویب شد" اثر حسین علائی نژاد می باشد.