اجرای متفاوت دو کمدین در خندوانه
در ابتدا رامبد جوان شادی این قسمت از برنامه را به کسانی تقدیم کرد که به راحتی به مخاطبشان ابراز علاقه می کنند و می گویند که دوستشان دارند.در ادامه سپند امیرسلیمانی و سجاد افشاریان که از نویسندگان خندوانه و کارگردان تئاتر است،به عنوان کمدین وارد صحنه شدند. پس از قرعه کشی قرار شد سپند امیرسلیمانی به عنوان نفر اول در این مسابقه اجرا کند.
سپند امیر سلیمانی در مورد استندآپ کمدی خود گفت : می خواهم موضوع ازدواج را مطرح کنم، او در قسمتی از صحبت هایش چهره خانواده عروس و داماد را در زمان تعیین مهریه ی بالا تقلید و توصیف کرد، وی همچنین خاطره ای از اولین قرار دوستش با پدر عروس تعریف کرد،که در آن از رفیق او تنها دو سوال میپرسند، یکی این که بیمه دارد یا نه و با شنیدن جواب منفی میگوید: قسط چطور؟ میتوانی قسط فرش دهی؟ که با شنیدن جواب مثبت به او میگوید: فردا 7 صبح دم در خانه ما باش. سپند امیرسلیمانی در ادامه گفت: صبح شد و من به همراه دوستم به آن خانه رفتیم ولی تا زنگ در را زدیم همان آقاگفت: 5فرش جلوی در را ببر، فعلا برای شروع همین کافیه. من و او که متعجب شده بودیم، بالاخره فهمیدیم تمام این مدت پدر عروس در کار فرش بوده و ما را با کسی که در این رابطه با او دقیقا همان روز قرار داشته اشتباه گرفته است. در نهایت این دو به هم رسیدند ولی ماجراهای بعدی که پدر برای درآوردن آن اتفاق از دل ما انجام میداد، شروع شد. او بازهم خاطراتی در این زمینه و آسان گیری امر ازدواج تعریف کرد و در آخر خود را بی نمکترین فرد این گروه بزرگ خواند.
پس از رفتن اولین کمدین ، سجاد افشاریان در حالی که روی یک کاناپه نشسته بود، کنترل به دست در جایگاه ویژه حاضر شد و با سکوت کامل شروع به دیدن قسمتی از حضور آقای همساده در کلاه قرمزی در ال سی دی های دو طرف صحنه کرد و بعد اعلام کرد که قصد دارد اولین استندآپش را از شهر خودش، شیراز شروع کند.
سجاد افشاریان، رامبد جوان و سپندامیرسلیمانی درخندوانه
وی ابتدا با اشاره به کاناپه گفت: نگران نباشید، قرار نیست خیلی از آن استفاده کنم و فقط همین که اینجاست احساس آرامش به من می دهد، نمیدانم می دانید یا نه که ما شیرازی ها زیاد استراحت داریم و وقتی هم که در آن حالتیم انرژی ذخیره میکنیم. او در ادامه از کودکی و روز اول مهر در مقطع اول ابتدایی تعریف کرد و گفت: همان روز که به پدرم گفتم من هم می خواهم به مدرسه بروم، او من را به پدر بچه همسایه واگذار کرد و گفت که با آنها برو.
وی همینطور از خاطرات و شادیهای آن زمان یاد کرد و افزود: اوج خلاقیت ما مسابقه پرتاب آب دهان بود و کسی که رکورد میزد، تا وقتی که رکوردش شکسته شود قهرمان محله میشد. صحبت های او مدام با خنده و تشویق حاضرین همرا بود.
افشاریان همینطور پشت سرهم رخدادها و تعابیر مختلفی که در شهرشان برایش اتفاق افتاده بود را به صورت جذابی تعریف میکرد تا اینکه در میانه خاطره آخرش که در آن پدرش میخواست او را برای هنر آموختن با امین تارخ به تهران بفرستد، بوق پایان زمان به صدا درآمد و او که از این صدا یکه خورده بود با تحیر جایگاه را ترک کرد، البته قبل از رفتنش شادی ای که در این جریان ایجاد شده بود را به سه دوست مهربانش که همه ما میشناسیم، یعنی دریاچه ارومیه، نمک و پریشان تقدیم کرد.
در گزارشی که از پشت صحنه ورود سجاد افشاریان پخش شده بود، او خود را به عنوان نفر اول پیش بینی کرد و گفت: من زمان ارائه ایده این مسابقه، هیچ وقت فکر نمیکردم که خودم هم یکی از شرکت کنندگان شوم و الان هم تمام تلاشم را میکنم تا به مرحله بعد دست یابم و بتوانم در اجراهای دیگر، گونههای مختلف استندآپ کمدی را به نمایش بگذارم.
تهیه و تدوین : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ / فریبا بیات