آخرین مسابقه خنداننده برتر
در ابتدای برنامه خندوانه در شب گذشته ، نادر سلیمانی و مهران غفوریان دو کمدینی بودند که برای قرعهکشی وارد صحنه شدند، مهران غفوریان از بدو ورودش شروع به خندیدن کرد، در حدی که رامبد جوان شاکی شد و البته با لبخند گفت: دیگه بسه، الان 10 دقیقه است که برنامه همینطوری گذشت. اما خنده های او باعث خنده حضار نیز شد.
کمدین های خندوانه
بعد از یک رفت و برگشت نادر سلیمانی به روی سن آمد و شروع به تعریف کردن خاطره ای از حساسیتی که همسرش از ابتدای ازدواج تا همین چند وقت پیش روی دیده شدن دندانهای بالای او در زمان خندیدن داشت و گفت: از همان اول وقتی لباس نو می گرفتم و با خوشحالی می پرسیدم چطوره؟ او جواب میداد: خیلی خوبه، ولی دندونات چی؟! یک بازیگر باید دندوناش موقع حرفزدن و خنده سفید و معلوم باشد، و من هرچه میگفتم که مهم اینه دل سفید باشه، او نشنیده می گرفت و این داستان همینطور ادامه داشت تا من به این برنامه آمدم و گفتم بگذار حالا یک بار به خاطر عشقم دندون بذارم.
او در ادامه این صحبت ها، پشت به حاضران سریع دندان مصنوعی را که خیلی نامرتب و ترسناک بود در دهانش گذاشت ولی بعد گفت نه این اشتباه شد ،و باز برگشت و این دفعه با یک ردیف دندان مرتب و سفید برای مدتی به صحبت پرداخت و با اشاره به دریافت جایزه لبخند برتر خندوانه، افزود: از آن شب که مردم به خنده بی دندان من رأی دادند، خانومم بعد از 20 سال گفت: من الان متوجه شدم که بازیگری کاری به دندان سفید ندارد و آدم باید دلش سفید باشد. به همین خاطر از اینکه این برنامه باعث شد تا بزرگترین مشکل ما حل شود، خیلی خوشحالم.
نادر سلیمانی در خندوانه
سلیمانی در آخر از اینکه توانسته حتی برای همین 10 دقیقه خنده را به روی لب های خیلیها بیاورد، ابراز شادی کرد و گفت: من برای مسابقه نیامدم، بلکه آمدم تا برای 10 دقیقه درد و غم روی سینه خیلی از مردممون رو که قطعا ناراحتی هایی کشیدند را بردارم.
سپس مهران غفوریان وارد صحنه شد و گفت که سه خاطره و یک زاپاس دارد، به عنوان خاطره اولش به سراغ یکی از اقوام مادریش به نام پرویز رفت و گفت: باور کنید از خودش اجازه گرفتم که اسمش را بگویم. پس از این معرفی خاطرهاش را از این فامیل خانوادگی که درباره شیرکردن او توسط دوستانش برای رفتن به مسابقات کشتی بود را تعریف کرد و افزود: در پی همین جریان، پرویز تا مرحله استانی پیش رفت ولی در همان جا به شکل وحشتناکی متوقف شد؛ بعد از آن باز هم دوستان مهربان، او را به شرکت در مسابقات بوکس هدایت کردند که در این مورد دوباره در مرحله استانی شکستی بد که با رفتن به بیمارستان همراه بود، را متحمل شد.
عکس مهران غفوریان و نادر سلیمانی
او در آخر اعلام کرد که زاپاس را رو میکند و اظهار داشت: وقتی حدودا 10 ساله بودم، پدرم در نیروی هوایی بود و هر بار که میآمد چیزی همراه داشت؛ از جمله زیرسیگاری با فشنگ، خرج تانک و از این دست موارد، او خیلی سیگار میکشید و مدام از من زیرسیگاری میخواست، اصلا به همین دلیل تنبلیام بود که با سیگار مخالفم؛ خلاصه من روزی یک بسته از سیگارهای او را برداشتم و داخل آن مقداری خرج تانک جا دادم، اما من پدرم رو نکشتم، اون به مرگ طبیعی رفت، و مدام منتظر بودم تا ببینم چه اتفاقی میافتد، ولی آن روز پدر از آن بسته استفاده نکرد تا اینکه فردا بعد از ظهر که همه دور هم بودیم سیگاری از آن بسته برداشت و با پک دوم ، روی صورت او منفجر شد و من فقط به تلویزیون نگاه میکردم، اگر خنده آخرم نبود هیچکس متوجه موضوع نمی شد،البته این اتفاق باعث شد بابا که به سبیلهایش خیلی مینازید، مجبور به زدن آنها شود و این خیلی اتفاق جالبی بود.
در انتها مهران غفوریان برنام ههای آینده اش برای مراحل بعدی را بیان کرد و گفت : اگر به مرحله بعدی رفتم، اینها را از من خواهید دید: ماجرای اولین سفر من به خارج، بازی کوتاه یک تیپ تلویزیونیم که دوستش دارید، خاطره ماشینکشرفتن از بابام و بعد تصادف، و خاطره رفتنم به کره ماه و برگشتم به کره زمین.
تهیه و تدوین : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ / فریبا بیات