پایان دوم هم این بود كه حشمت فوت میكرد، او را یك جوری گریم میكردند، روی ویلچر مینشاندند و میآوردند پایسفره عقد و وقتی عاقد خطبه میخواند دستش را...
جومونگ كه بیشتر وقت خود را به خوشگذرانی سپری میكرد، وقتی متوجه میشود برادران ناتنی او یعنی فرزندان امپراتور، قصد كشتن و خارج كردن او را از صحنه رقابت دارند...
یک گوش دراز، یک گوش کوتاه، یک موجود آس و پاس که معلوم نبود از کجا آمده به خانه یک مهندس جوان با همسر نویسندهاش. صدایشان میکند مادر خانومی و آقای پدر. یک اسم سخت...
در اینگونه سریالها كه در تلویزیون ما كم هم نیستند اكثر شخصیتها دیالوگ میگویند كه اصطلاحا لال از دنیا نروند و فیلمنامهنویس هیچ اهمیتی برای سخن و...
در این مدل سریالسازی دیگر مهم نیست كه فیلمنامه تبیین كند چرا دختری به زرنگی رقیب عشقی فرق بین 25 میلیون و 250 میلیون را نمیفهمد یا چرا بازیگر نقش عمو شجاع...
آن زمان سعید پور صمیمی، مسوول گروه نمایش تلویزیون بود و خیلی پایه بود تا کار خوبی از آب در بیاید. برای درآوردن شخصیت خیلی تمرین کردند. مرضیه برومند با کمک...