اشعاری عاشقانه از کتاب حالا که رفته ای سروده محمدرضا عبدالملکیان را آماده کرده ایم که در ادامه خواهید خواند
اشعار حالا که رفته ای از محمدرضا عبدالملکیان
حالا که رفتهای
این روزها دلتنگم
دلتنگم که رفتهاند
آن روزها
*****
حالا که رفتهای
پرندهای آمده است
در حوالی همین باغ روبهرو
هیچ نمیخواهد
فقط میگوید:
کو کو؟
*****
حالا که رفتهای
گلدان کنار پنجره خالی است
بر میگردم
از پیراهنت گُلی میچینم
این گونه بهتر است
خاطرهها پیر نمیشوند
*****
حالا که رفتهای
نه باد میآید و
نه برگی دست تکان میدهد
انگار
زمان متوقف شده است برای من
که بی کلید
پشت همه درها ماندهام
*****
حالا که رفتهای
نامت را بر سنگی مینویسند
و به همین سادگی
زمستان آغاز میشود
*****
حالا که رفتهای
گمان نمیکنم برگردد
همان ابر آبی پوش
که میآمد بربالای کوهستان
تو را نگاه کند
گردآوری:گروه سرگرمی سیمرغ
seemorgh.com/entertainment
منبع: اشعار محمدرضا عبدالملکیان