مگر نگفتند که من و تو، ما میشویم؟! از همان ابتدا دروغ گفتند! مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" میشویم؟! پس چرا حالا "من" اینقدر تنهاست!...
می خواهم فراموشت کنم اما ...! دسـت هایم تـو را می بینند... چشـمانم لمسـت می كنند... و لبهـایم تـو را می بوینـد...!
پیام عاشقانه ارسالی کاربران برای عزیزانشان! سلام گل من .. مرضیه جان .. وقتی به خاطرات پر فرازو نشیب زندگی مشترکمون نگاه میکنم عاشقتر از همیشه میشم...
پیامهای عاشقانه ارسالی کاربران برای عزیزانشان! مژگان عزیزم دوستت دارم. گرچه 18 سال است که گهگاه میگویی از من دلگیری!! تورا دوست دارم همانقدر که تنها...
پیامهای عاشقانه ارسالی کاربران! سلام بهونه قشنگ من برای زندگی. احسان من، فدای نگاه و صدای و خندههای گرمو شیرینت خیلی دوست دارم...
دیوونه از قفس پرید! ساعت و لحظههام گذشت، چشمام به کوچه خیره بود . من منتظر بودم بیاد، خیلی دلم تنگ شده بود...
ع.ش.ق. عشق! «فرزاد حسنی» ... ع ش ق، سه حرفی که تمام کلمات را با جادوی خود تسخیر کردهاند. سه حرفی که...
شاید میخواد رقیب من به آرزوهام برسه... ... فکر نمیکردم بذاری زار و زَمینگیر بشم . فکر نمیکردم که یه روز این جوری تحقیر بشم...
کجاست بگو! کجاس بگو.اون که بَرات میمُرده کو.اون که قسم میخورده که دوسِت داره.اما به جاش با یه قَسَم هرچی که داشتی بُرده کو.
کنار ایستگاهی که بوی تورا میدهد، میمانم حالا که رفتهای.میمانم کنار همین ایستگاه.که بوی تو را میدهد.میمانم و دست تکان میدهم.برای مسافرانی که تو رو گم کردهاند...
حالا که آمدهای (4) حالا که آمدهای.هِی برنگرد و هی پشت سرت را نگاه نکن.گنجشکهای آن شهر دوردست هم.برای خود فکری میکنند...
حالا که آمدهای (3) حالا که آمدهای. همهی گلدانها خوشحالند.دوباره این آبپاش زرد.هر روز ساعت هفت صبح.به سراغشان خواهد رفت...
حالا که رفتهای (1) حالا که رفتهای . پرندهای آمده است . در حوالی همین باغ روبهرو . هیچ نمیخواهد . فقط میگوید: کو کو؟...
حالا که آمدهای! (2) حالا که آمدهای.از این چمدان میترسم.این چمدان را بر میدارم.این چمدان را به دریاهای دور میاندازم...
حالا که آمدهای (1) حالا که آمدهای. گریه نمیکنم. حالا که آمدهای. کیفَت را باز کن. دستمالی به من بده.