به کی داری فکر میکنی؟ هم گریهی شبهای من، به کی داری فکر میکنی؟ . مرهم گریههای من، به کی داری فکر میکنی؟
گریه غرورمو بهم میزنه...! گریه نمیکنم نه اینکه سنگم . گریه غرورمو به هم میزنه . مرد برای هضم دلتنگیاش . گریه نمیکنه قدم میزنه...
دیگر حوصله هیچ کس را ندارم حالا که آمدهای.دیگر حوصله هیچ کس را ندارم.حتی حوصلهی همین چند گنجشک پشت پنجره.که برایشان دانه نمیریزم...
دیوونه از قفس پرید! ساعت و لحظههام گذشت، چشمام به کوچه خیره بود . من منتظر بودم بیاد، خیلی دلم تنگ شده بود...
تا تو هیچ فاصلهای نبود! «فرزادحسنی» تا تو هیچ فاصلهای نبود . تا تو فقط من بودم و از تو فقط من مانده بودم . هرجا که خالی بود تو بودی...
ع.ش.ق. عشق! «فرزاد حسنی» ... ع ش ق، سه حرفی که تمام کلمات را با جادوی خود تسخیر کردهاند. سه حرفی که...
شاید میخواد رقیب من به آرزوهام برسه... ... فکر نمیکردم بذاری زار و زَمینگیر بشم . فکر نمیکردم که یه روز این جوری تحقیر بشم...
کجاست بگو! کجاس بگو.اون که بَرات میمُرده کو.اون که قسم میخورده که دوسِت داره.اما به جاش با یه قَسَم هرچی که داشتی بُرده کو.
کنار ایستگاهی که بوی تورا میدهد، میمانم حالا که رفتهای.میمانم کنار همین ایستگاه.که بوی تو را میدهد.میمانم و دست تکان میدهم.برای مسافرانی که تو رو گم کردهاند...
حالا که آمدهای (4) حالا که آمدهای.هِی برنگرد و هی پشت سرت را نگاه نکن.گنجشکهای آن شهر دوردست هم.برای خود فکری میکنند...
حالا که آمدهای (3) حالا که آمدهای. همهی گلدانها خوشحالند.دوباره این آبپاش زرد.هر روز ساعت هفت صبح.به سراغشان خواهد رفت...
حالا که رفتهای (1) حالا که رفتهای . پرندهای آمده است . در حوالی همین باغ روبهرو . هیچ نمیخواهد . فقط میگوید: کو کو؟...
حالا که آمدهای! (2) حالا که آمدهای.از این چمدان میترسم.این چمدان را بر میدارم.این چمدان را به دریاهای دور میاندازم...
حالا که آمدهای (1) حالا که آمدهای. گریه نمیکنم. حالا که آمدهای. کیفَت را باز کن. دستمالی به من بده.
تا...همیشه! «فرزاد حسنی» یادت میاد نوشتی رو بخار شیشه...دلت اگه با من باشه، گم نمیشی تا همیشه... رسم دل سپردهها نوشتم و تو خوندی... با خوندنت تو رو به من رسوندی، شبُ سوزوندی...