هرگز نگو كه دوست داری اگر حقیقتا بدان اهمیت نمیدهی.... درباره احساست سخن نگو اگر واقعاً وجود ندارد.... هرگز دستی را نگیر وقتی...
آن زمان که خورشيد قلب من برای هميشه غروب کرد.. آن زمان که خونی که در رگهايم جاری بود برای هميشه خشکيد.. آن زمان که لبهايم برای هميشه...
از خدا خواستم عادت بد مرا از من بگيرد.. فرمود: گرفتن عادتها کار من نيست تو خود بايد آنها را از خود دور کنی...
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است، دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم...
یادم باشد حرفی نزنم كه به كسی بربخورد.. نگاهی نكنم كه دل كسی بلرزد.. خطی ننویسم كه آزار دهد كسی را.. یادم باشد كه روز و روزگار...
نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت... نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت... نخستین کلامی که دلهای ما را به بوی خوش...
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی... آره بازم منم همون بهونه همیشگی... فدایه مهربونیات چه میکنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده...
کوری که ونوس را ندیده، نسترن، اطلسی و یـونجه برایـش فرقی نمی کند! مهم آبـی عشق است.....
شیشه پنجره را باران شست. از دل من اما، چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ من شکو فائی گلهای امیدم را در رویاها میبینم،...
آرام و آهسته خواهم رفت به دورها جایی كه اثری ازمن نباشد جایی كه نفس كشیدن را از یاد خواهم برد در كویری سوزان در انتهای یك قرن...