نفس می‌کشید، چشم‌هایش هم باز بود ولی دکترها قطع امید کرده بودند. همه می‌گفتند...


نفس می‌کشید، چشم‌هایش هم باز بود ولی دکترها قطع امید کرده بودند. همه می‌گفتند زندگی نباتی را می‌گذراند.

پدر و مادرش هرگز فکر نمی‌کردند روز خواهد رسید که آنها در مورد اهدإ اعضای بدن فرزندشان تا صبح بنشینند و تصمیم بگیرند و بالاخره او رفت ولی قلبش هنوز می‌تپد.
 
 

 

گردآوری: گروه سرگرمی سیمرغ
www.seemorgh.com/entertainment
منبع: کتاب آینه‌ها هم دروغ می‌گویند/محمد احتشام
بازنشر اختصاصی سیمرغ
 
 
مطالب اختصاصی:
روزنامه نگار
کنار ایستگاهی که بوی تورا می‌دهد، می‌مانم
 
 
مطالب جالب دیگر:
زنی 25سال برای فرار از خُر و پُف شوهر، در ماشین می‌خوابید!!
جديدترين اتومبيل الکتريکی در جهان!(+عکس)
بخاطر ترس از القاعده، دیوید بکهام قراردادش را تمدید نمی‌کند!!
معرفی 16 غذای بدمزه كريسمس!
براد پيت ‌صد و پنجاه خانواده امريكايی را مديون خود كرد!!