نجار پیری بود که میخواست بازنشسته شود. او به کارفرمایش گفت که میخواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بیدغدغه در کنار همسر و خانوادهاش لذت ببرد.
کارفرما از اینکه دید کارگر خوبش میخواهد کار را ترک کند، ناراحت شد و از نجار پیر خواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد، اما کاملا مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه، از مصالح بسیار نامرغوبی استفاده کرد و با بیحوصلگی، به ساختن خانه ادامه داد.
وقتی خانه به پایان رسید، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید در خانه را به نجار داد و گفت:" این خانه متعلق به توست. این هدیهای است از طرف من برای تو."
نجار شوکه شده بود. مایه تاسف بود! اگر میدانست که دارد خانهای برای خودش میسازد، مسلماً به گونهای دیگر کارش را انجام میداد...
گردآوری: گروه سرگرمی سیمرغ
www.seemorgh.com/entertainment
هفده داستان کوتاهِ کوتاه