ماجرای قهر کردن گنجشک با خدا روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا میگرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه میگفت....
خلوص پیرزنی که به کلیسا می رفت اما چیزی یادش نمی ماند یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته خانم نسبتا مسن محله، داشت از کلیسا برمیگشت...
دسته گلی برای مادر! دختر گفت: میخواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک...
داستان خوشبخت ترین آدم! پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که...
راننده های باحجاب! همیشه وقتی از اتوبوس و یا تاکسی پیاده میشوم، سعی میکنم طوری پول را به راننده بدهم که دستم به دستهایش برخورد نکند...
تلفن های من به ماری! قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد میایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم...
داستان دختر سی دی فروش پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت.
داستانی بسیار زیبا و خواندنی! با قلبی ملایم وحساس وارد میشوید وبا یک قلب سخت وبی احساس خارج میشوید...
افسانه زیبای خارپشت ها! آنها آموختند که با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد زندگی کنند...
ماجرای ایرانیای که کارمند آمریکایی را مات کرد! همین چند هفته پیش بود که یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت...
پیش از پاسخ دادن مطمئن شوید سئوال را به خوبی متوجه شده اید چون ...!!! پیش از پاسخ دادن مطمئن شوید سئوال را به خوبی متوجه شده اید و جواب آن را میدانید...
ماجرای صحبت حضرت سليمان و مورچه روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد....
وقتی که همسرم از من خواست با زن دیگری برای شام بیرون بروم! اومیگفت که پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام بیرون بروم...
میلیونر ژاپنی و چشم دردش! میگویند در كشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میكرد كه از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای...