چيز غريبی است . تا زمانی که آن را از نزديک لمس نکنی ، نمی توانی در موردش اظهار نظر کنی ..
 
چيز غريبی است . تا زمانی که آن را از نزديک لمس نکنی ، نمی توانی در موردش اظهار نظر کنی . تازه اين لمس کردن هم به اين سادگی ها نيست . بستگی به قدمت زمان لمستان دارد ، به علاوه تستی که بايد بابت قدرت درک حس لامسه تان بدهيد ...... 
 
آن وقت می توان به نظر شما ، ای   استنباطی کرد. من که تا ديروز فکر می کردم طبق نظر علما و دانشمندان ، عجايب ما هفتگانه است .  اما حالا با قاطعيت می توانم بگويم که فعلاً هشتگانه است . برای اثبات همه چيز که نبايد در کتابها جستجوکرد. هستند مواردی که در هيچ دفتری ثبت نشده اند ، اما اين دليل برعدم وجودشان نيست . به هر حال چيز غريبی است .
بيماری افسردگی را می گويم .
شايد شما هم اطلاعاتی در مورد اين بيماری قرن اتم و عصر ارتباطات داشته باشيد. اما اين آگاهي ها همه آن واقعيتها نيستند. نخست آنکه اين عارضه تا مدتها مثل سايه ای همراه شماست بدون آنکه متوجه حضور آن باشيد. هرجا که می رويد ، هر کاری که می کنيد و در همه زمانها يار غار شماست. درحالی که شما تصور تنهايي می کنيد ، به خيال خود به دنبال همراهی می گرديد تا در فراز و نشيب زندگی همراهی تان کند . غافل از آنکه اين بيماری مثل يک بختک به روی شما چنگ انداخته . به گونه ای که شما نمی دانيد از کدام دست سيلی می خوريد . تازه بعد از مدتها که با وجود قرائن و شواهد فراوان پی به وجود اين مسئله برديد ، نمی دانيد که چه کنيد؟!!
بعد از گذراندن دوران حيرت و زمین گذاشتن  «کاسه چه کنم » اول به کمک اهل فن و کارشناسان متخصص سعی می کنيد تا اين هيولا را خفه سازيد. اما توجه داشته باشيد که تنها چند روز (البته اگر آدم خوش شانسی باشيد ) می توانيد اين بيماری را پنهان سازيد. يا حداقل گزينشی رفتار نماييد . يعنی مکانها و زمانهايي که ملزم به پنهان کاری هستيد ، اگر از حد استاندارد بيشتر نباشد ، می توانيد تا حدودی موفق شويد .
به شرطی که قول دهيد بعد از اين ، ساعاتی را در خلوت خود اختصاص دهيد به اينکه اين افسردگی عرض اندام کند. و اين روال ادامه دارد با پريودهای متفاوت . اما نکته جالب اينست که بعد از آنکه روزهايي را در ظاهر بی اعتنا به اين همراه گذرانديد ، و اطرافيان جشنی بابت بهبودی شما ترتيب دادند ،  احساس می کنيد که دلتان برايش تنگ شده ! بله دلتنگ آن افسردگی می شويد که با هزار زحمت ، سعی بر درمانش داشتيد!
وقتی می گويم يکی از عجايب هشتگانه ، بی دليل نيست. چون اين حالت خودآزاری به اين سادگی ها هم نيست.  می گويند افسردگی بيماريی است که تنها توسط خود بيمار درمان می شود و هيچ کس ديگر نمی تواند به شخص افسرده کمک کند . اما از آنجا که بيمار به آن حالت خلسه و بی تفاوتی انس می گيرد ، معمولاً اين پارادوکس حل نمی شود. اذعان می فرماييد که يک جا بی حرکت نشستن و به يک نقطه ثابت خيره شدن فارغ از همه دغدغه های دنيوی و معنوی و فکر کردن به هيچی و غرق شدن در اين دريای ناکجاآباد ، امتيازات ويژه ای است که به آسانی نصيب همه نمی شود. آن هم در اين دنيای وانفسا که همه با هم مسابقه می دهند تا به خط پايان برسندو همه خدا  را شکر،  بازنده نهايي هستند.
پس بيمار افسرده به تماشای اين مسابقه می نشيند ، بدون صرف انرژی و دوندگی . اما با همه اين احوال اگر آدم قوي ای باشيد ، تصميم می گيريد تا بر اين بيماری قرن غلبه کنيد. آخر هر قدر هم در عزمتان راسخ باشيد که در آن حالت بمانيد ، به هر حال سنگينی هندوانه های شريف آبادی که اطرافيان زير بغل شما می گذارند تا ثابت کنند که شما قدرتمنديد و می توانيد پيروز شويد ، موجب حرکتی هر چند آهسته در ذهن شما می شود که البته تا نرونها اين پيام را به اعصاب شما برسانند ، مدت زمانی معادل حداقل چندين ماه وقت لازم است تا شما ارنجون خود را برنجونيد و تصميم کبری را جايي معتبر ثبت کنيد که ، بعله من می توانم ! همان گونه که هميشه توانسته ام ، باز هم می توانم به خودم دروغهای زشت و زيبا و تلخ و شيرين بگويم تا باز هم مثل خر عصاری به دور خود بچرخم برای شنيدن به به و چه چه دوستان و آشنايان که ، دست مريزاد ! ما که می دانستيم تو می توانی . فقط بايد تنبلی و تلقين را کنار می گذاشتی که خوب به هرحال گذاشتی . هرچند نسبی ، اما خوب از آنجا که هيچ چيز اين دنيا مطلق نيست ، اينهم روی بقيه .
بنابراين با تشويق اطرافيان مصمم هستيد تا قدرت خود را ثابت کنيد . تا حدودی هم موفق می شويد . هرچند اين دروغهايي که به خود می گوييد ، فاصله شما را با روحتان بيشتر کرده است ، اما خوب اشکالی ندارد ، نتيجه عمل مهم است و اينکه شما ديو افسردگی را به زمين بزنيد. حالا اگر خودتان هم با آن به زمين خورديد ، ديگران قول می دهند که نديده بگيرند. به هر حال يکی از خواص سيبيل برای آنست که بعضی چيزها را از زيرش درکنند!
 با همه اينها يک روز صبح که از خواب که چه عرض کنم ، از ديدن سريال کابوسهايتان بيدار می شويد،  احساس می کنيد که آسمان رنگ آبی معروف خود را ندارد . زمين ، زمينی نيست که بتوانيد محکم بر آن قدم برداريد . هوا ، هوای تنفس نيست. دنيا جور ديگری است .

اصلاً حالتان بد است.

توجه داشته باشيد که امروز با ديروز هيچ تفاوتی نکرده است . اما برای شما قهرمان ضدافسردگی البته تفاوت بسيار دارد. امروز نه تنها زيباييي وجود ندارد ، بلکه همه چيز زشت  است . زشت تر از هميشه . همه غير قابل تحملند. اصلاً چرا راه دور برويم ، امروز تحمل خودتان را هم نداريد . خودی که آن همه با هم دوست بوديد . نه ! حالا اولين دشمن ، خودتان هستيد!!! 
حالا می خواهيد با خودتان کنار بياييد ، يا سراين دشمن را ازبدنش جدا کنيد ، فرقی نمی کند . اينجا ديگر اختيار با خود شماست . هر تاجی بزنيد به سر مبارک خود زده ايد ! اما اين را هم در نظر داشته باشيد که خانه خود را آتش نزنيد فقط برای  آنکه دودش همسايه تان را آزار دهد! اگر قدری تحمل کنيد ، يک روزی از همين روزها که از خواب دوشين بيدار می شويد ، همه چی خوب است . هوا هم خوب است حتی اگر ابری باشد. چون شماييد که حالتان خوب است. از من نپرسيد چرا ؟!! چون هيچ دليل منطقی برايتان ندارم . مهم اين است که شما خوبيد حتی بی دليل. حالا ديگر گور پدر دنيا و مشکلاتش . اما از من می شنويد خيلی هم خوشبين نباشيد ، که هيچ چراغی تا سحر نسوخته است . دنبال حل اين معما هم نباشيد ، که متخصصين فن هم نتوانستند بفهمند ،چه رسد به من و شما که انگ بيماری را هم در پيشانی مان داريم.چرا که درست وسط شادی و سروری که از اعماق دل سوخته تان خنده که چه عرض کنم ، قهقهه سر می دهيد ، يک دفعه اين خوشی همانطور از آن پايين مي زند زير دلتان و بالا و بالاتر می آيد تا به گلو برسد و بعد بغضی تمام مساحت قلب و محوطه اطراف گلويتان رامی گيرد که وصف شدنی نيست. شايد هم اطرافيان از شما بپرسند که چه اتفاقی افتاد؟
کسی حرفی زد که به شما برخورد ،  يا ... ؟!!
متاسفم که در اين لحظات هيچ توضيحی نداريد که خود را از اين سوالات و نگاههای عاقل اندر سفيه نجات دهيد.  حالا شماييد و نوسانات اين بيماری و برزخ بودن يا نبودن . 
حالا می خواهيد تنها باشيد . تنهای تنها در اين دنيای دراندردشت تا بلکه بفهميد سيلی را از دست که خورده ايد؟ اما زهی خيال باطل . اگر فکر کرده ايد که اين ملت هميشه در صحنه شما را تنها می گذارند ، سخت در اشتباهيد . خدا رحمت کند سعدی شيرازی را که گفت  :

 بنی آدم اعضای يکديگرند                که در آفرينش زيک گوهرند
سازمان ملل هم از آب گل آلود ماهی گرفت و اين بيت شاعر شيرين سخن پارسی را با خط زر بر سردر عمارت بی مصرف خود نوشت .  وگرنه مردم چه کار داشتند به تفحص دراحوالات ديگران !
حالا صبر کنيد ، يک روز که دلتان دارد می ترکد و می خواهيد با يکی از اين اعضای بنی آدم غمخوار درددلی کنيد ، هيچ کس پيدا نمی شود که مرهمی برزخم چرکينتان بگذارد . همين مردم هميشه در صحنه آنقدر صنم دارند  ، که ياصنم درآن گم می شود .
اصلاً مگر مردم  فضولند ؟!! چکار دارند که همسايه شان کيست و چيست ؟!!
حالا شما که گوش شنوايي پيدا   نمی کنيد ، حداقل بگرديد شايد در اين شهر آباد ، چاهی پيدا کنيد که سرتان را درونش برده و فرياد بزنيد.

 چاره چيست ؟ شما پيشنهاد بهتری داريد؟!! 
 
 نویسنده:مرجان پورحسینی