روی نیمکت پارک نشسته بود. دلش می‌خواست یک دوست پیدا می‌شد تا با او درد دل کند...
 
روی نیمکت پارک نشسته بود. دلش می‌خواست یک دوست پیدا می‌شد تا با او درد دل کند. کبوتری روی زمین مشغول خوردن خرده نان‌های ساندویچ او که روی زمین ریخته شده بود شد. نگاهی به کبوتر کرد و با خود گفت، در این دوره زمانه باید چیزی داشته باشی تا دوستان دورت جمع شوند وگرنه تنها خواهی ماند.
 
گردآوری: گروه سرگرمی سیمرغ
www.seemorgh.com/entertainment
منبع:آینه ها هم دروغ می‌گویند/ محمد احتشام
بازنشر اختصاصی سیمرغ
 
مطالب جالب دیگر:
نماز به امامت يک زن در اکسفورد!! (+عکس)
زنی که 60 سال خوابیده زندگی کرد!! (+عکس)
کوتاه درمورد سمند SE، سمندی متفاوت
تصاویر افرادی که شبیه هستند، اما هیچ نسبتی ندارند!!
دفتر یادداشت دیجیتالی مایکروسافت