می‌گفتند چون خوشگل است یا چشمش فلان است و موهایش فلان آمده. خب باشد چه ایرادی دارد؟ مگر بد است آدم این‌ها‌ را داشته باشد؟ ولی مهم این است که بهرام رادان...
 
" خیلی‌ها‌ عقیده دارند بازیگری امروز ما مریض است و همه چیز در آن شده رنگ چشم، قیافه، و...آیا شما هم این را قبول دارید؟ "این اولین سؤالی است که از رضا کیانیان می‌پرسم. اما او جوابش را با این سؤال داد که "مریض یعنی چه؟" و بعد از توضیح من و سؤال‌ها‌ی دوباره خودش پیشنهاد داد که "بیا اصلا ً بحث را از یک جای دیگر شروع کنیم و به کس دیگری کار نداشته باشیم. نظر هر کسی برای خودش. بیا یک جور حرف بزنیم که فقط من و تو باشیم." و همین پیشنهاد مسیر گفت و گوی ما را عوض کرد و چیزی شد که در ادامه می‌خوانید. گفت و گو با رضا کیانیان کار ساده ای نیست. این را به جرأت می‌گویم چون خودش به این فن آشناست. برای جواب دادن زود قانع نمی‌شود درست مثل همان چیزی که در بالا گفتم و در جواب دادن سؤال‌ها‌. اول سؤال می‌پرسد و بعد جواب می‌دهد. رضا کیانیان آدم بی نظیری است بی هیچ شیفتگی و احساساتی این را می‌گویم. از مقایسه کردن و مقایسه شدن خوشش نمی‌آید و خیلی راحت درباره خودش حرف می‌زند. واقع بین و منطقی. می‌گوید: "هیچ وقت از دست خودم راضی نیستم و اگر از من بپرسی در این فیلم آخری ات چطور بودی؟ می‌گویم در فیلم بعدی بهتر می‌شوم." حرف‌ها‌یمان در مورد بازیگری و مسائل اطرافش اینقدر بالا گرفت و طولانی شد که دیگر مجالی برای صحبت در مورد چیزهای دیگر نماند. چیزهایی که همه را گذاشتیم برای فرصت و زمانی دیگر.
 
 به عنوان یک بازیگردان و به عنوان کسی که کار انتخاب بازیگر می‌کند معیار اصلی شما برای انتخاب بازیگر در یک نقش چه چیزهایی است؟
من گاهی این کارها را می‌کنم چون دوست دارم در هر جایی سرک بکشم. جایی که توانش را داشته باشم. این کار را هم چند دفعه‌ای بیشتر نکرده‌ام ولی فکر می‌کنم برای یک نقش باید کسی را انتخاب کرد که به آن نقش بخورد و از پس  آن بربیاید. می‌تواند آن آدم یک بازیگر حرفه ای باشد و می‌تواند اصلا ً تا حالا بازی نکرده باشد. مهم این است که آن کارگردانی که فیلم را کار می‌کند بتواند اینها را رهبری کند. البته همیشه قاعدتا ً ترجیح من برای این که کسی را بخواهم انتخاب کنم این است که بازی کرده باشد و تحصیلکرده این رشته. خیلی مواقع این امکان وجود ندارد. یعنی ما مؤسسات مختلفی نداریم که بانک اطلاعاتی تمام بازیگرها را داشته باشد و ما بتوانیم خیلی زود از میان آن‌ها‌ انتخاب کنیم. خیلی وقت‌ها‌ هم آدم بعضی‌ها‌ را فراموش می‌کند. به هر ترتیب این برایم مهم است که چه کسانی باید باشند که آن نقش و در نهایت آن فیلم خوب از آب دربیایند.
 
پس شما جزو طرفداران این نظریه هستید که کارگردان از بازیگر بازی می‌گیرد؟ 
قاعدتا ً باید این طوری باشد اما بعضی موقع‌ها‌ کارگردان‌ها‌ کسی را به عنوان دستیارشان انتخاب می‌کنند که او این کار را می‌کند. در آمریکا همه بازیگرها یک مربی در کنار خودشان دارند. پشت صحنه خیلی از فیلم‌ها‌ی آنها را که تماشا بکنید، می‌بینید که بازیگرها دارند با مربی خودشان حرف می‌زنند و او هم آنها را راهنمایی می‌کند. این مربی کسی است که همیشه با آن بازیگر هست. حتی بازیگرهای مسنی که الأن هستند مثل جک نیکسون یا رابرت دونیرو یا آل پا چینو و ... همه این‌ها‌ هم یک مربی دارند. آن مربی کسی است که به طور مرتب مواظب این‌ها‌ست که به لحاظ  بدنی همیشه در شرایط مناسبی باشند، به لحاظ صدا همین طور و ... این که در ورود آن‌ها‌ به نقش‌ها‌یی که انتخاب می‌کنند کمکشان می‌کنند. اما این به آن معنی نیست که سر آن فیلم بروند و بازیگردانی کنند.
بعضی اینها کار خودشان را می‌کنند و حتی با کارگردان فیلم هم صحبت می‌کنند و راهنمایی‌ها‌ی لازم را به کسی که مربی‌اش هستند می‌کنند. اما این که شغلی به اسم بازیگردان باشد که کارگردان همه بازیگرها را به او بسپارد، وجود ندارد.

 به این اشاره کردید که سعی می‌کنید بازیگرهایی را انتخاب کنید که سواد آکادمیک این کار را هم داشته باشند. به نظر شما چند درصد از بازیگری آموختن است و چند درصدش به استعداد خود آدم بستگی دارد؟
این که چقدر در وجود خود آدم است از آن بحث‌ها‌یی است که نه هیچ کس می‌تواند اثباتش کند و نه ردش کند اما این که کسانی استعداد کارهایی را دارند و کسانی ندارند، این‌ها‌ را هم به لحاظ علمی‌اش نمی‌فهمم اما همین طوری به هر حال واقعیت دارد. بعضی‌ها‌ کارهایی را بهتر بلد هستند انجام بدهند حالا به چه دلیل، خانوادگی، زیست محیطی یا اجتماعی است، نمی‌دانم. اما نکته مهم این است که هر استعدادی یا یا هر فنی _ که بازیگری فن هم هست _ احتیاج به آموزش دارد و بدون آموزش مثل علف هرز است. مثل یک باغ می‌ماند پر از گل است که در کنار آن کلی علف هرز هم روئیده. آموزش در واقع پرورش آن گل‌ها‌ست و وجین کردن آن علف‌ها‌ی هرز. خب این طوری بهتر است. به هر حال یک باغ تر و تمیز بهتر از آن باغ وحشی است. ولی بعضی مواقع در سینما احتیاج داریم که آن طرف وحشی باشد. یعنی نمی‌توانیم بگوییم همیشه باید آن طور باشد.

بعضی می‌گوید من بازیگر حسی هستم. بعضی دیگر خودشان را تابع نقش می‌دانند و باید و نبایدهای آن و ... آیا اصلا ً این مقوله وجود دارد که بشود گفت ما بازیگر حسی یا غیر حسی داریم؟ یا نه این فقط یک توجیه است، مثل خیلی چیزهای دیگر.
من زیاد این‌ها‌ را نمی‌فهمم. چون من در مورد بازیگری تا الأن پنج تا کتاب نوشته‌ام از مجموعه گفت و گوها و مقالاتم. پشت یکی از این کتاب‌ها‌ به اسم "شعبده بازیگری" نوشته ام :"بازیگری زندگی نیست، بازیگری نمایش است." خب این یک معنی دارد. اصطلاحا ً خیلی‌ها‌ می‌گویند که ما در نقش مان زندگی کردیم. ما در این نقش غرق شدیم. اصلا ً نفهمیدیم چی شد. از وقتی که داخل نقش رفتیم تا وقتی که از آن بیرون آمدیم از بس غرق آن نقش بودیم حال خودمان را نمی‌فهمیدیم و بعد مدت‌ها‌ درگیر آن حال بودیم و ... این یک نوع از بازیگری است که هست. به هر حال چون می‌گویند، هست. من اصلا ً آن نوع بازیگری را دوست ندارم. من فکر می‌کنم بازیگری مثل تمام فنون هنری که وجود دارد یک فن است. آن فن را باید آموخت؛ باید مؤلفه‌ها‌یش را فهمیده و تمام ریزه‌کاری‌ها‌یش را تجربه و اجرا کرد. کسانی هم هستند، شاید یک بچه یا پیرزن که فیلم بازی کند و بدرخشد. اما ما می‌دانیم که آن پیرزن یا آن بچه می‌درخشد به خاطر این که آن کارگردانی که دارد از او بازی می‌گیرد خوب انتخابش کرده و در جای مناسبی قرارش داده که باعث شده نسبت‌ها‌ و روحیات آن شخص در آن فیلم خیلی عالی باشد. ولی به نظر من بازیگر حرفه‌ای کسی است که هر نقشی را بتواند بازی کند. یعنی بتواند از قالب خودش خارج شود و در قالب‌ها‌ی دیگری حلول پیدا کند. مثلا ًاگر یک آقا یا خانم می‌تواند نقش کسی را بازی کند که آن کس به لحاظ  طبقاتی، گفتار و کردار و... شبیه طبقه خودش است و درآن جا می‌درخشد، در صورتی می‌توانیم به او بازیگر بگوییم که بتواند یک نقش را با یک گفتار، لحن و با یک کردار که 180 درجه متناقض و متفاوت با جایگاه اجتماعی اش هم هست بازی کند. خب او از نظر من می‌شود بازیگر. او هم البته بازیگر است و می‌شود به او بازیگر گفت اما بازیگر حرفه ای آموزش دیده در واقع کسی است که بتواند هر نقشی را بازی کند. الأن در سینمای ما کسانی هستند که بازی می‌کنند و در آن نقش‌ها‌یی که بازی می‌کنند خیلی هم خوب هستند ولی دایره و محدوده جولانی که می‌توانند در بین نقش‌ها‌ی مختلف بدهند کم است. یعنی مثلا ً یک تیپ اجتماعی را بیشتر نمی‌توانند بازی کنند. بعضی‌ها‌ کمی‌در دایره باز تری کار می‌کنند و چند تا تیپ اجتماعی خاص را بازی می‌کنند. اما آن بازیگری که من می‌گویم اصلا ً محدودیت ندارد. یعنی تو اصلا ً نمی‌توانی بگویی که او چه نقشی را نمی‌تواند بازی کند چون او همه چیز را نمی‌تواند بازی کند. کاری به خوب و بدش ندارم. برای تعریفش می‌گویم.

 یعنی شما تنها تعداد معدودی را با آن تعریفی که می‌گویید بازیگر حرفه ای به حساب می‌آورید.
گفتم که برای تعریف ذهنی من از بازیگر هیچ محدودیتی وجود ندارد. یعنی یک بازیگر باید بتواند هر نقشی را بازی کند. کاری هم به خوب و بدش ندارم. مثلا ً وقتی شما اسم تام کروز را می‌شنوی چه چیزی به ذهنت می‌آید؟ چند تا نقش خیلی مشخص. تام کروز اوایلش خیلی بهتر بود بعد در اواسط دوران کاری اش یک بازیگر تک نقش شد که بیشتر در کارهای اکشن بازی می‌کرد. اما این اواخر چند تا فیلم بازی کرد که دوباره متفاوت شد. ولی آخرش هر کاری بکنی از یک تعداد نقش‌ها‌ی محدود آن طرف تر نمی‌رود. مثلا ً می‌گویی هریسون فورد. اسم او هم فقط فیلم‌ها‌ی اکشن را به یاد می‌آورد و شاید تعدادی نقش‌ها‌ی خانوادگی که پدر خوبی هم هست، اما پدر خوبی که یک اتفاق برایش می‌افتد و می‌رود پدر آدم بدها را در می‌آورد. یا مثلا ً بروس ویلیس. وقتی اسمش را می‌شنوی یک انسان خوشایند به ذهنت می‌آید ولی انسان خوشایندی که قرار است برود و عده ای را نابود کند. چیز دیگری هم به ذهنت نمی‌آید. مثلا ً یک شاهزاده یا یک آدم بدبخت به ذهنت نمی‌آید. این نشان می‌دهد که آن بازیگر در دوران کاری اش فقط یک پرسونای خاص را بازی کرده و از آن جا آن طرف تر هم نرفته. من نمی‌دانم توانایی‌اش را داشته یا نه اما نرفته. اصلا ً نشده. خب پس ما هم فقط همین تصور را درباره اشداریم. حالا می‌آییم درباره بازیگرهای خیلی بزرگتر و مهم تر و معروف تر صحبت کنیم، مثل رابرت دونیرو. تا می‌گوییم رابرت دونیرو چه چیزی به ذهنت می‌آید؟ اول از همه یک گنگستر. اما یک آدم خوب هم به ذهنت می‌آید، دو سه تایی نقش فان هم می‌آید و ... اما باز هم تمام می‌شود. یا مثلا ًوقتی می‌گوییم آل پاچینو اول از همه یک پلیس به ذهن آدم می‌آید. بعدش یک تعداد از نقش‌ها‌ی دیگر هم به ذهن می‌آید. اما پلیسی که به ذهنت می‌آید یا آن دزدی که در مورد دونیرو به ذهنت می‌آید یک پلیس یا دزد معمولی نیست. مثلا ً یک پلیس خواب آلود است. یک پلیس است که با زنش دعوا می‌کند و یک معشوقه پیدا می‌کند ولی در عین حال نمی‌داند کدام یک را بپذیرد. با آن گنگسترهایی که رابرت دونیرو بازی می‌کند گنگسترهای پیچیده ای هستند. یک بعدی نیستند و زوایای بسیاری از آن‌ها‌ را در نقش‌ها‌یشان بازی می‌کنند. ولی به هر حال اولین مؤلفه‌ها‌ی آن‌ها‌ به ذهن شما می‌آید. چرا؟ چون او این نقش‌ها‌ را بیشتر بازی کرده، کاری با این ندارم که خودش خواسته یا نه اما به هر حال آنها را بازی کره و ما هم آنها را از او دیده ایم. حالا بازیگرهای دیگر را می‌بینیم مثل کوپن اسپینی، تا اسمش را می‌شنوی چه چیزی به ذهنت می‌آید؟ هیچ چیز به ذهنت نمی‌آید. فقط می‌گویی یک بازیگر خیلی عالی چون پرسونای خاصی را بازی نکرده و سراغ هر نقشی رفته درجه یک بوده. ولی در عین حال خودش آن نشده. مثلا ً بگو ماکس فونسیدو. هیچ چیزی به ذهنت نمی‌آید. از یک قاتل حرفه ای بازی کرده تا یک پیرمرد دهقان مهربان. از شیطان بازی کرده تا آدم خیلی معصومی‌ که فرشته‌ها‌ هم به پایش نمی‌رسند. مثلا  الک گینس که خدا بیامرزدش. با شنیدن این اسم بلافاصله یک بازیگر خوب به ذهن آدم می‌آید نه فلان نقش.

یعنی این طوری بازیگرها دسته بندی می‌شوند. خب حالا فرق مثلا ً این اولی با آن آخری چیست؟ همه این‌ها‌ بازیگر شدند.
من می‌گویم این‌ها‌ مراتب بازیگری است. همه این‌ها‌ هم بازیگر هستند. از آن پیرزن یا یک کودک یا آقایی که از یک شهرستان آمده و یک نقش خاصی را بازی می‌کند بازیگر هستند؛ خیلی هم خوب است... تا مثلا ً کوین اسپیسی. این طیف بازیگرند اما مراتب دارند. مراتبشان می‌شود کسانی که وقتی اسمشان را می‌بری هیچ نقشی در ذهنت نمی‌آید. یک مجموعه نقش توی ذهنت می‌آید و با خودت می‌گویی عجب بازیگر خوبی بود. این‌ها‌ می‌شوند آن بازیگر آموزش دیده که در واقع همه نقشی را می‌تواند بازی کند. اما بازیگرانی هم هستند که تک نقش هستند یا دو نقش یا سه نقش. یا n نقش اما بازیگرانی هم همه نقش هستند. آن‌ها‌ از نظر من آخر بازیگری یا به قول شما "اند" بازیگری هستند اما در عین حال همه بازیگرند و هر کدام جای خودشان را دارند. مثلا ًتماشاگر عامی‌که در سراسر جهان به سینما می‌رود به تفریح احتیاج دارد. احتیاج دارد که فیلمی ‌را ببیند که داستان زیبایی داشته باشد که در طول آن بخندد یا هیجان زده شود یا گریه کند و بالأخره احساساتش برانگیخته شود و بعدش هم برگردد به خانه‌اش. این آن سینمای اصیل است که نمی‌دانم چرا به آن بدنه می‌گویند. سینمای قصه پرداز و سینمایی که تماشاگر عام دارد برود و آن را ببیند. این سینمای اصلی ماست. بقیه انواع سینما، هر نوعش را که بگویی، از سینمای تجربی تارکوفسکی بگیر تا جیم جارموش یا کیارستمی ‌و ... این‌ها‌ سینمای خاص هستند. انواع خاصی از سینما. این‌ها‌ تجربه می‌کنند و پنجره‌ها‌ و راه‌ها‌یی را به روی سینما باز می‌کنند که بعدا آن راه‌ها‌ می‌آید در سینما بدنه و سینمای بدنه مدام رشد می‌کند و پیچیده تر می‌شود و در کنار آن هم ذهن تماشاگر رشد می‌کند و پیچیده تر می‌شود.
 
 این طوری یعنی شما مرز بین سینمای خاص و عام را بر می‌دارید؟ چون سینمای خاص هم نهایتا ً می‌رود داخل سینمای عام.
بگذار این طوری بگویم، مثلا ً شما اکشن‌ها‌ی ده سال پیش را ببین. با اکشن‌ها‌ی امروز مقایسه کن و ببین امروزی‌ها‌ چقدر پیچیده شده اند و تماشاگر هم از آن‌ها‌ خوشش می‌آید. ده سال پیش اکشن یا کمدی این قدر پیچیده نبود. یا 20 سال پیش. یا 30 سال پیش. آن روزها پیچیدگی روابط آدم‌ها‌، پیچیدگی دکوپاژ، پیچیدگی فیلمبرداری و نورپردازی مثل امروز نبوده. حالا این‌ها‌ چرا رشد کرده اند چون کسانی مثل آن‌ها‌یی که نام برده بوده اند که پنجره‌ها‌ی جدیدی را به روی سینما باز کرده اند. پنجره‌ها‌یی که به رشد سینمای عامه پسند هم کمک می‌کند. این وسط بازیگر هم رشد می‌کند. مثلا ً شما فیلم‌ها‌ی دوره همفری بوگارت را ببین. بوگارت یک انسان بسیار خوش تیپ است که سیگار می‌کشد و در تمام فیلم‌ها‌یش یک جور است. همان موقع درجه یک هم هست. اما نوع بازیگری‌اش یک جور خاص است چون همه اش ژست دارد، همه اش چشم و ابرو برای ما می‌آید و برایش نورپردازی خاصی می‌کنند که آن پرسونایی که درست کرده همیشه به همان شکل باشد. همیشه ما را از زوایای خاصی می‌بیند و ... حالا یواش یواش می‌آییم این طرف تر و می‌رسیم به مارلون براندو. او اصلا ً از زاویه خاصی به ما نگاه نمی‌کند. هیچ وقت لباسش یک شکل نیست. نورپردازی خاصی روی او نیست و ... او نقش‌ها‌ی بهتری بازی می‌کند و پیچیده تر می‌شود. یعنی می‌رود سراغ آدم‌ها‌ی وسیع‌تری و زوایای بیشتری از روح آن‌ها‌ را به ما نشان می‌دهد. بعد از مارلون براندو بیا جلو. مثلا ًمی‌رسیم به کوین اسپیسی که من خیلی دوستش دارم. هیچ چیزی نیست. یعنی تو نمی‌توانی تعریفش کنی اما توی هر نقشی که می‌رود عالی است. هر کاری که می‌کند درست است. مثلا ً تام هنکس هم همین طوری است. فکر می‌کنم اگر کسی او را همین طوری در خیابان ببیند اصلا ً نمی‌فهمد که بازیگر است چون تیپش طوری نیست که بگوییم عجب تیپی داشت. صورت، رفتار و حرکات او مشخصه ای ندارد. وقتی او را می‌بینی فکر می‌کنی مرد خانواده دار باحالی است که احتمالا ً کارمند هم  هست. اما توی هر نقشی که می‌رود درجه یک می‌شود. ببین بازیگری از آن زمان تا حالا چقدر رشد کرده.
این جا هم پس مراتب بازیگری را در دوره‌ها‌ی مختلف داریم؟
بله. یعنی یک انقلاب بازیگری در سینما زمان مارلون براندو و جیمز دین و ... اتفاق افتاد. یک انقلاب بازیگری هم زمان رابرت دونیرو و ... اتفاق افتاد. یک انقلاب بازیگری هم همین الأن در حال اتفاق افتادن است. ولی چیزی که در زمان مارلون براندو اتفاق افتاد خیلی انقلاب بزرگی بود چون یکدفعه از چیزی به چیز دیگر تبدیل شد و کمیت و کیفیت با هم تغییر کرد اما اتفاقاتی که الأن می‌افتد شبیه اصلاحات می‌ماند. به مرور اتفاق می‌افتد و ما ظاهرا ً متوجه‌شان نیستیم ولی کمی‌که عقب بیاییم و از دور به آن‌ها‌ نگاه کنیم می‌فهمیم که این‌ها‌ چقدر با هم فرق دارند. مثلا ًوقتی می‌گوییم الک گینس یا آقای کوین اسپیسی اگر این دو تا را با هم نگاه کنی خیلی با هم فرق می‌کنند یعنی کوین اسپیسی خیلی جلوتر از الک گینس است به خاطر همه چیزش. در نتیجه وقتی به آن سؤال اولیه‌ات بر می‌گردم که یک عده با چشم و ابرو و پارتی بازی می‌آیند، به نظر من هیچ ایرادی ندارد. اصلا ً باید بیایند. اگر نیایند سینما یک چیزی کم دارد. برای این که ما توی سینما احتیاج داریم جوانان بسیار زیبا را ببینیم. یعنی تماشاگر عام وقتی به سینما می‌رود دوست دارد لذت ببرد. ما باید به او لذت بدهیم. او در نهایت آرزوها و رویاهایش را در این بازیگر می‌بیند. او می‌خواهد خودش را در آن بازیگر ببیند پس چه بهتر که خوشگل باشد تا معمولی. این اصلا ً ایراد نیست و جزو ذات سینماست. بعد هم بحث پارتی بازی را مطرح می‌کنند. یعنی چی پارتی بازی؟! من هنوز این را نمی‌فهمم. مثلا ً می‌گویند فلانی پول داده و رفته سینما بازی کرده. خب توانسته، داده، دمش گرم پول داده و رفته اما الأن بازیگر است یا نه؟ این را درباره چند نفر می‌گویند، خب اگر او الأن بازیگر است پس برای سینمای ما محترم است و جزو سرمایه‌ها‌ی سینمای ماست. خیلی‌ها‌ می‌توانند به هر ترتیبی وارد این سینما بشوند ولی مهم این است که بمانند. یعنی آن کسی که می‌ماند پس هست و یک چیز دارد که مانده.
 پس این چیزها را یک جور غرغر محض می‌دانید؟
مثلا ً شما فکر کن بهرام رادان. می‌گفتند چون خوشگل است یا چشمش فلان است و موهایش فلان آمده. خب باشد چه ایرادی دارد؟ مگر بد است آدم این‌ها‌ را داشته باشد؟ ولی مهم این است که بهرام رادان ماند و الأن یکی از بهترین بازیگرهای ماست. سواد دارد، خوب می‌داند، خوب هم کار می‌کند و خوب هم انتخاب می‌کند. حالا چون چشمش آبی است یا موهایش روشن است گناه کرده؟ نه زیباست. خیلی هم خوب است. من همین طوری بهرام رادن را که می‌بینم لذت می‌برم. توی همین فیلم هم که می‌بینم لذت می‌برم. بازی اش هم خوب است و روز به روز دارد رشد می‌کند. مثلا ً محمدرضا فروتن. خوب است. دارد رشد می‌کند و روز به روز بهتر می‌شود. چه کسی می‌گوید او بد است؟ مثلا ًحامد بهداد یا ترانه علیدوستی. من خیلی دوستش دارم. برای این که هم دختر باشعور و فهمیده و خیلی خوب است و بعد دنیای خیلی زیبایی در ذهنش دارد. خیلی از سنش عمیق تر است. خب حالا چون یک روزی شانسی "من ترانه 15 سال دارم" را بازی کرده بازیگر نیست؟ مهم این است که او شانس آورد اما از شانس استفاده کرد. یعنی خواند، ادامه داد، دید، فهمید و در عین سال یک ساختار ذهنی پیچیده ای دارد که به او اجازه می‌دهد نقش‌ها‌ی خیلی متفاوت و گوناگونی را بازی کند. کی باور می‌کرد که ترانه علیدوستی توی "کنعان" این قدر خوب باشد که مثلا ًبیشتر از سن خودش را بازی کند. دختری که تا حالا ازدواج نکرده آن جا دارد طلاق را به ما نشان می‌دهد. این خیلی عالی است. من نمی‌فهمم این بحث‌ها‌ی این طوری را. این بحث‌ها‌ بیشتر تخریبی هستند. یعنی این که چرا ما نیستیم. خب تو هم باش. کسی توی دنیا جای کسی را تنگ نمی‌کند. هر کسی هر جا که هست باشد. می‌تواند ادامه بدهد خب بدهد اگر هم نمی‌تواند خب ندهد.

همه حرف‌ها‌ی شما درست. حالا با توجه به شرایطی که ما داریم چرا بازیگرهای خیلی کمی ‌داریم که مثل کوین اسپیسی همه نقشی را بازی می‌کنند؟
آن جا مگر چند تا دارند؟ چرا همه اش ما فکر می‌کنیم که کم هستیم. ما چیزی نیستیم و آن‌ها‌ خیلی مهم هستند و دارا. اصلا ً این طوری نیست. یعنی مقایسه کلا ً کار بدی است. کار اشتباهی است. هیچ کس به هیچ کس ربطی ندارد. هر کس مدل خودش است. نمی‌شود شما را با کس دیگری مقایسه کرد اما می‌شود خودت را با خودت مقایسه کرد. وقتی ما یک چیز را با یک چیز دیگر مقایسه می‌کنیم یعنی آن چیز را نفهمیده ایم. نمی‌دانم این از کی مد شد؟ خیلی‌ها‌ به من می‌گویند رابرت دونیروی سینمای ایران. این بد است. برای چه این را می‌گویید؟! من رضا کیانیان سینمای ایران هستم. شاید به این دلیل ما را با هم مقایسه می‌کنند چون دو تا خال شبیه به هم داریم. یا مثلا ً از یک زوایایی صورت مان شبیه به هم است. همین. در صورتی که بازی من اصلا  ربطی به بازی رابرت دونیرو ندارد. اما خب آن‌ها‌ چون دوست دارند من را تحویل بگیرند این را می‌گویند اما در عین حال متوجه نیستند که دارند من را محو می‌کنند چون من را توضیح نمی‌دهند.

در سینما ما ستاره به اندازه کافی داریم اما وقتی بحث سوپراستار می‌شود یکهو فقیر می‌شویم. منظورم به آن معنای سوپراستار در سیستم جهانی است.
یعنی چی سوپراستار؟ 
 
 یعنی بازیگر گیشه یا آن بازیگری که به قول شما عامه مردم به خاطرش به سینما بروند. همان کسی که به قول خودتان قرار است جایگزین خودشان در رویاهایشان باشد. در این زمینه می‌گویم فقیریم. شاید یکی دو تا داشته باشیم.
مثلا ً؟ اسم ببر.
خب مثلا ً یکی مثل محمدرضا گلزار. نمی‌خواهم درباره تکنیک بازیگری حرف بزنم؛ از نظر ماهیت تماشاگر پسندش می‌گویم. از دید کسی که به سینما فقط به عنوان تفنن نگاه می‌کند.
این چه ایرادی دارد؟

ایرادی ندارد. می‌گویم چرا ما سوپراستار دیگری نداریم و یکدفعه 10 تا فیلم روی پرده می‌بینیم که همین یک نفر در همه آن‌ها‌ بازی کرده؟
ببین این تقصیر کسی نیست. تقصیر بخش یا وجه تجاری سینماست. تو باید به تهیه کننده حق بدهی . وقتی پولی را می‌گذارد خب انتظار برداشت و درآمد هم از آن دارد. خب وقتی تو می‌خواهی پول در بیاوری بالطبع باید محافظه کار باشی. یعنی مثل یک تاجر حساب کنی اگر دو زار خرج می‌کنی سه زار برگردد. مثلا ً در کشاورزی ما سال‌ها‌ پیش کیوی وارد شد. همه دیدن که چه فروشی دارد. همه در شمال درخت‌ها‌ی پرتقال و نارنج شان را قطع کردند و کیوی کاشتند. این قدر کیوی زیاد شد که ارزان شد. بعد پرتقال گران شد. مثلا ً امسال می‌گویند سیب زمینی در بازار کم است. همه می‌روند سیب زمینی می‌کارند. سال بعد سیب زمینی فراوان می‌شود و پیاز اصلا ً نیست خب این افراط و تفریطی که وجود دارد یعنی این آدم‌ها‌ فقط و فقط نوک دماغ شان را می‌بینند و به فردایشان فکر نمی‌کنند. خیلی از تهیه کننده‌ها‌ و کارگردان‌ها‌ی ما وقتی می‌خواهند فیلم بسازند به فکر این هستند که الأن چه چیزی می‌فروشد؟ خب الأن چون رضا گلزار می‌فروشد هی با او فیلم می‌سازند ولی آن‌ها‌ متوجه نمی‌شوند که رضا گلزار سرمایه این سینماست و این طوری حرام می‌شود و آخرش مثل آن کیوی می‌شود که گفتم و بعد تمام می‌شود. در صورتی که اگر به صورت معقول از او استفاده بکنند همیشه می‌ماند چون ما همیشه به رضا گلزار احتیاج داریم هم چنان که همیشه به یک میوه ای احتیاج داریم. خب حالا خود رضا گلزار چی؟ خود رضا گلزار هم باید کمی‌مواظب خودش باشد و این قدر تند تند بازی نکند چون زود نابود می‌شود. یعنی تو هم از سرمایه ای که خداوند به تو داده استفاده کن و مواظبش باش. حرامش نکن. این دیگر به خود رضا گلزار بستگی دارد. ولی سینما و بخش تجاری آن دوست دارد سود ببرد.

بحث من این است. چرا ما سوپراستار دیگری نداریم که جایگزین این یک نفر شود؟

پیدا که می‌کنیم. هر سالی یکی، دو تا هست. مثلا ً شما خانم هدیه تهرانی را در نظر بگیر. خب همه فیلم‌ها‌یش را می‌دیدند و پر فروش هم بود اما هدیه تهرانی یک عمق هم دارد. یک شعور هم دارد که باعث می‌شود خودش را به راحتی در واقع حرام و حیف و میل نکند. هنوز هم که هنوز است هدیه تهرانی با این که 4 سال است که بازی نکرده اگر در فیلمی‌بازی کند حتما ً پرفروش می‌شود. شبیه خانم تهرانی چند نفری را داشتیم اما خودشان را حرام کردند. خودت را حرام نکن. خودت را به موقع و به جا به کار ببر. وقتی همه ویترین‌ها‌ یک لباس باشد آن لباس سرنوشت معلومی ‌دارد اما وقتی لباسی در بعضی از ویترین‌ها‌ باشد آن ندرت قدرت انتخاب را بالا می‌برد. این هم به تهیه کننده مربوط است، هم به کارگردان و  هم به خود آن بازیگر. داریم. هر سال چند نفری هستند اما باید از آن‌ها‌ به موقع و درست استفاده کرد. سال‌ها‌ست وضع سینمای ما معلوم نیست که چیست؟ یعنی هیچ وزارت ارشادی تا حالا نتوانسته به طور مشخص بگوید که ما باید چه کار کنیم. چه فیلم‌ها‌یی بسازیم یا چه فیلم‌ها‌یی نسازیم. ما هنوز نمی‌دانیم چه چیزی بد است و چه چیزی خوب، چون هنوز هر کار می‌کنیم می‌گوییم نکند اجازه پخشش را ندهند و ... خب بالأخره باید ضوابط مشخص شود. باید قواعد و قوانینی باشد. چون الأن نیست سرمایه ای که توی سینما می‌آید و خرج می‌شود پایش روی هواست. یعنی نمی‌داند این اکران می‌شود یا نه؟ نمی‌داند باید چه کار کند که آن پول برگردد. در نتیجه آدم حریصی می‌شود. یعنی با خودش می‌گوید همین امروز هر چی بردم، بردم چون معلوم نیست فردا چه می‌شود. در نتیجه وقتی امروز گلزار می‌فروشد همه به سمت او می‌روند. نمی‌شود روی چهره‌ای سرمایه گذاری کرد که بعدا ً چهره بفروش بعدی بشود. اما در کشورهای دیگر که سینما قواعد دارد و یک تجارت تعریف شده می‌شود روی یک بازیگر سرمایه گذاری کرد. مثلا ً در سیستم استودیویی ‌ها‌لیوود با یک نفر برای 10 سال قرارداد می‌بستند. سه سال روی آن سرمایه گذاری می‌کرد و تبدیلش می‌کرد به یک بازیگر که همه مردم دوستش دارند و بعد هفت سال از او استفاده می‌کرد. اما ما نمی‌توانیم این کار را بکنیم چون نمی‌دانیم سال آینده چه می‌شود؟ و این خیلی بد است. در زمینه تجارت هم همین طور هستیم. چون نمی‌توانیم برای بلند مدت برنامه ریزی کنیم همین الأن را می‌چسبیم چون اگر همین الأن سود را بردی، بردی، اگر نبری فردا معلوم نیست چه می‌شود. 
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: ماهنامه نسیم هراز/ شماره 36
 بازنشر اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
مصاحبه با رضا کیانیان به مناسبت نمایشگاه عکسش
 کیانیان مردی برای تمام فصول سینما