اینگونه بود كه میشد او را دوست داشت و بازی خوب قریبیان كه سالها منتظر چنین نقش و فیلمی مانده بود او را دوست داشتنیتر میكرد. وقتی صدای انفجار سكانس آخر «گوزنها» تمام شهر را پر كرد، نام چهره جدید بازیگری در سینمای ایران دهان به دهان چرخید، اما او با همه موقعیتهایی كه برایش به وجود آمده بود، تن به شرایط حاكم بر بازار نداد و به همان سیاقی كه انتظار رسیدن به «قدرت» را كشیده بود، چشم به راه نقشها و فیلمهای قدرتمند باقی ماند. كیمیایی كه پیشتر در نقش كوتاهی در نخستین فیلمش «بیگانه بیا» و نیز در فیلم خاك (یكی از دو نقش اصلی) به فرامرز قریبیان فرصت بازیگری داده بود، بار دیگر در «غزل» نقش یكی از دو برادر را به دوست قدیمیاش سپرد، اما غزل نتوانست توفان گوزنها را تكرار كند و فقط به عنوان اثری متفاوت در چند سال باقی مانده به انقلاب، باعث دور ماندن قریبیان از ابتذال رایج در سینمای ایران شد تا او در جایگاه بازیگری متفاوت بتواند در سینمای بعد از انقلاب به كارش ادامه دهد. او البته در همان حوالی انقلاب در دو فیلم متفاوت دیگر (سایههای بلند باد و جنگ اطهر) ایفای نقش كرد كه بهویژه حال و هوای دومی (ساخته شده توسط محمدعلی نجفی از شاگردان دكتر علی شریعتی كه بعدها سریال سربداران را ساخت) بسیار به معیارهای ساخت فیلم در سینمای بعد از انقلاب نزدیك بود.
احمدرضا احمدی، مسعود كیمیایی، اسفندیار منفردزاده، اكبر معززی، سعید پیردوست و فرامرز قریبیان، بچهمحلهای جنوب شهریای بودند كه در حوالی سالهای 1320 (مقارن جنگ جهانی دوم و سقوط پهلوی اول) به دنیا آمدند. این نسل نهضت ملی شدن نفت و كودتای 28 مرداد 1332 را در كودكی و ابتدا نوجوانی تجربه كردند و از سینما رفتنهای خود خاطرههای زیادی دارند (كیمیایی در جایی نقل به مضمون گفته است: نواب صفوی را گاهی در محلهمان میدیدم. او به هر كودكی كه از كنارش رد میشد و به او سلام میكرد، یك قرآن میداد. من هم برای آنكه پول بلیت سینمایم را جور كنم، گاه در یك روز چند بار از مقابلش رد میشدم و سلام میكردم. او هم با آن كه میدانست چند بار به من یك قرآن میداد و به این ترتیب، پول بلیت سینمایم را فراهم میكردم)!
این نسل، همچنان كه پای در سنین جوانی میگذاشت، یك پایش هم در سینما بود و به این ترتیب هم با سینما آشنا میشد و آیندهاش را میساخت و هم از مسائل روز آگاه میشد و هم قهرمانپروری و قهرمانپردازی، فصل مشترك سینما و جامعه آن روز بود.
آنها هم قهرمانهای خیالی خود را، ابتدا در ذهن ساختند و سپس به روی پرده سینما آوردند و «خود» برای سالها و دههها به قهرمانهای مردم سینمارو تبدیل شدند (قریبیان بعدها و از پی اندوختن تجربههای فراوان در بازیگری كه فرصت ساختن سه فیلم را یافت، در هر سه فیلم جدال در تاسوكی، قانون و چشمهایش به سرگذشت قهرمانان یكه و تنها پرداخت و در مصاحبهای تلقی و انگیزهاش از فیلمسازی را همان باورهای قهرمانپردازانه مربوط به دنیای كودكی و نوجوانیاش خواند.)
نكته جالب اینكه این عده جزو معدود عاشقان سینما در ایران بودند كه از مرحله رویاپردازی در زمینه كار در سینما تا فعالشدن و حتی محبوب شدن و تثبیت موقعیت فاصله زمانی چندانی را طی نكردند و هنوز هم بیشتر آنها در سینما شهره و مشغول به كارند.
سالها بعد، وقتی قریبیان را با همنسلانش مقایسه كردم با مرور كارنامهاش دریافتم كه این بازیگر دستكم دو تفاوت عمده با آنها دارد؛ اول اینكه از حوالی سال 1357 تقریبا در هیچ فیلمی نامش در جایی به جز صدر اسامی بازیگران نیامده است. (حتی در معدود فیلمهایی هم كه چنین اتفاقی افتاده نام قریبیان و آن یكی بازیگر هم اندازه او، هر یك در یكی از دو پوستر جداگانه در بالای همه نامها آمده یا به گونهای در پوستر و تیتراژ قید شده است كه هر دو نامها به نوعی بازیگر نقش اول فیلم به نظر بیایند.) تفاوت عمده دیگر اینكه قریبیان تاكنون در هیچ نقش منفیای ظاهر نشده است. هر دوی این ویژگیها بیگمان به همان ایده قهرمانپروریای برمیگردند كه او سینما را با آن شناخته و اصلا در ساخت هر 3 فیلمش بدانها تكیه كرده است.
همینها بهعلاوه كاراكتر مشهور چریك (قدرت) در فیلم گوزنها، قریبیان را در سینمای بعد از انقلاب، در زمان بیش از یك دهه (و اگر فیلمهای جنگی او را نیز به لیست قهرمان بازیها اضافه كنیم دقیقا 2 دهه) به قهرمان انقلابی فیلمهای آن سالها بدل میكند. این بازیگر كه از «سفر سنگ» (فیلم پیشگویانه مسعود كیمیایی در خصوص وقوع و پیروزی انقلاب در ایران، محصول سال 1357) از دوست قدیمیاش در سینما دوری جسته بود، طبعا نمیتوانست در نقش منفی اولین فیلم بعد از انقلاب كیمیایی بازی كند (در «خط قرمز» سعید راد بود كه مانند سفر سنگ، نقش اصلی را ایفا كرد).
مردم انقلاب كرده ایران نخستین بار با «سفیر» بود كه قریبیان را در سینمای نظام جدید دیدند. او در سفیر دقیقا نقش یك انقلابی را بازی میكرد. قیسبن مسهر سفیر امام سومع كه برای مردم كوفه پیام ایشان را میآورد و در راه به دست عمال ظلم و جور اسیر میشد و به شهادت میرسید. فروش خوب سفیر در سال 1362 راه را برای ادامه فعالیت این ستاره جدید سینمای ایران هموار میكرد، ضمن این كه طبق عادت مالوف، به این بازیگر امكان میداد تا در تكرار چنین نقشهایی موفقیتش را بیازماید. بازرس ویژه و پرونده هر دو فیلم دیگر این بازیگر در همان سال، به طور مستقیم به اتفاقات رژیم گذشته میپرداختند و قریبیان هر بار در كسوت یك مبارز انقلابی به ستیز با عمال رژیم مشغول بود. او همچنین با داشتن محاسن و ظاهری صددرصد مذهبی بعلاوه به جای آوردن نماز و آداب دینی، در آن سالها از خود چهرهای توامان انقلابی و دینی به نمایش میگذاشت.
قریبیان از معدود عاشقان سینما بود كه از رویاپردازی در زمینه كار در سینما تا محبوب شدن و تثبیت موقعیت، فاصله زمانی چندانی را طی نكرد
در سال بعد (1363) نیز قریبیان 2 فیلم را روانه اكران كرد كه در هر دو (ریشه در خون و سناتور) باز هم نقش یك مبارز را بازی میكرد. در اولی چریكی گریخته به جنگل بود و ماجراهایی كه با یك پیرمرد و ساواك داشت و در دومی یك استوار ژاندارمری در زمان شاه بود كه به همراه یك جوان (با بازی بیژن امكانیان) در دام قاچاقچیان گرفتار میشد و سرانجام در پی كشته شدن جوان سناتور انتسابی دربار و مرتبط با قاچاقچیان را قهرمانانه ترور میكرد.
فروش خوب چنین فیلمهایی كماكان او را به عنوان ستاره دهه شصت سینمای ایران معرفی میكرد و بر محبوبیتش در سینمای جدید و در حال شكلگیری آن سالها میافزود.
در نوروز سال 1364 با نمایش پایگاه جهنمی كه قریبیان در آن نقش یك رزمنده را ایفا میكرد فعالیت او در سینمای جنگ نیز شروع شد. این سینما اگرچه تفاوتهایی با آن سینمای انقلابی داشت، اما وجه مشترك آن تداوم امكان قهرمانپردازی برای این بازیگر شیفته این نوع سینما بود. كاری كه او با فیلمهای كمینگاه، كانیمانگا، انفجار در اتاق عمل و بسیاری آثار دیگر انجام میداد.
ضمن این كه با حضور گاه و بیگاه در نقش پلیسی، به نوعی همین كار قهرمانپردازی را در گوشهای دیگر از سینمای ایران تكرار میكرد و به جنگ دزدها و قاچاقچیان و آدم بدها میرفت. اما اوج كار قریبیان در نقش انقلابیون و در سینمای انقلابی به فیلم ترن مربوط میشد.
او در بهترین ساخته امیر قویدل در سال 1366 فرصت یافت تا بخوبی در نقشی بسیار مسنتر از خودش بدرخشد و در كنار زندهیاد خسرو شكیبایی لكوموتیو انقلاب را از گذرگاههای پرخطر و پرحادثه به سلامت برهاند. بازی خوب قریبیان به همراه گریم تازهاش نخستین سیمرغ بلورین بازیگری را بر شانههای او نشاند؛ سیمرغی كه در آن سالها اعتبار و وزن بسیاری نسبت به این سالها داشت و موقعیت و شرایط ویژهای برای ربایندگان آن فراهم میكرد.
قریبیان در سالهای بعد ضمن ایفای نقش مجدد در فیلمهای انقلابی (نظیر تبعیدیها)، دوبار دیگر توانست در جشنواره فجر برای فیلمهای بندر مهآلود و مرد بارانی سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول مرد را دریافت كند، اما ژانر سینمای انقلاب هیچگاه آن چنان كه باید و شاید در ایران شكل نگرفت تا او به عنوان یكی از شاخصترین بازیگران چنین سینمایی بتواند به تجربههای بهتری دست یابد.
این بازیگر دوستداشتنی و قدیمی سینمای ایران از آن به بعد بسیار سنجیدهتر نقش انتخاب كرد و گاه حتی سالی را بدون بازیگری گذراند و منتظر فیلمهای بهتری ماند تا بتواند از تجربه و توانش بخوبی استفاده كند، در حالی كه همچنان هر كسی كه بخواهد گذری و نظری بر سینمای انقلاب در ایران بیفكند نمیتواند از كنار نام او به عنوان بازیگر شاخص این سینما براحتی عبور كند.