از اشتباهاتم نمیترسم
«چند ماه از دوران «درباره الی» گذشته و من در این مدت کار دیگری انجام نداده ام. به شکل آگاهانهای نمیخواهم کار کنم و در این مدت هم تمام لحظات کار را با خود مرور میکنم و لذت میبرم.» بهترین جمله ای که مریلا زارعی درباره فیلم «درباره الی» میگوید، همین است. همین که کار با فرهادی و گروه حرفه ای اش، تمام لذت ناب بازیگری را به او رسانده و شبیه یک رویای دوست داشتنی غرق لذتش کرده. مریلا به جز این، حرف تازه ای درباره فیلم نمیزند. اما در تمام مدتی که تلاش میکند تا اطلاعات تازه ای از فیلم ندهد. برق چشمانش از بین نمیرود. او بیشتر از هر کسی منتظر دیدن آخرین کار خود و فرهادی است. تجربه کار با فرهادی در سریال «داستان یک شهر» به او ثابت کرده که انتخابش برای قرار گرفتن در کنار ستارگان نسل جدید سینما، انتخاب اشتباهی نبوده و منتظر است تا نتیجه خوب این کار را روی پرده سینما ببیند و از بازی مریلا در سریال فرهادی تا بازی او در فیلم فرهادی، سالها ی زیادی میگذرد. سالهایی که یک کارگردان تلویزیونی به مقام کارگردانی سینمایی و صاحب سبک رسید و بازیگری که با تجربه مسیری متفاوت. جایگاهش را در سینما اثبات کرد. اما مریلا زارعی که پیش روی ما نشسته. با همه هیجان همان دختر چند سال پیش حرف میزند و با همان شور و شوق منتظر حرکت در مسیری است که حرفهای خوب به سینما را به او یاد میدهد و به تجربیاتش اضافه میکند. بازیگر پیش روی ما برای رسیدن به انتهای مسیر بازیگری از هیچ نمیترسد و آماده مبارزه است.
«چند ماه از دوران «درباره الی» گذشته و من در این مدت کار دیگری انجام نداده ام. به شکل آگاهانهای نمیخواهم کار کنم و در این مدت هم تمام لحظات کار را با خود مرور میکنم و لذت میبرم.» بهترین جمله ای که مریلا زارعی درباره فیلم «درباره الی» میگوید، همین است. همین که کار با فرهادی و گروه حرفه ای اش، تمام لذت ناب بازیگری را به او رسانده و شبیه یک رویای دوست داشتنی غرق لذتش کرده. مریلا به جز این، حرف تازه ای درباره فیلم نمیزند. اما در تمام مدتی که تلاش میکند تا اطلاعات تازه ای از فیلم ندهد. برق چشمانش از بین نمیرود. او بیشتر از هر کسی منتظر دیدن آخرین کار خود و فرهادی است. تجربه کار با فرهادی در سریال «داستان یک شهر» به او ثابت کرده که انتخابش برای قرار گرفتن در کنار ستارگان نسل جدید سینما، انتخاب اشتباهی نبوده و منتظر است تا نتیجه خوب این کار را روی پرده سینما ببیند و از بازی مریلا در سریال فرهادی تا بازی او در فیلم فرهادی، سالها ی زیادی میگذرد. سالهایی که یک کارگردان تلویزیونی به مقام کارگردانی سینمایی و صاحب سبک رسید و بازیگری که با تجربه مسیری متفاوت. جایگاهش را در سینما اثبات کرد. اما مریلا زارعی که پیش روی ما نشسته. با همه هیجان همان دختر چند سال پیش حرف میزند و با همان شور و شوق منتظر حرکت در مسیری است که حرفهای خوب به سینما را به او یاد میدهد و به تجربیاتش اضافه میکند. بازیگر پیش روی ما برای رسیدن به انتهای مسیر بازیگری از هیچ نمیترسد و آماده مبارزه است.
این هیجان و علاقه را در پشت صحنه همه فیلمها دارید، یا فقط در فیلم «درباره الی» این اتفاق افتاد؟
من درباره همه کارهایم همین طور هستم. اتفاقا ً آقای فرهادی این سؤال را پرسیدند که با این دقت، چطور در فیلمهایی بازی میکنی که نیازی به دقت و وسواس ندارد. من به ایشان جواب دادم که من دقیقا ً همان آدمی هستم که شما در آن فیلمها میبینید و هیچ فرقی با این جا ندارم. مگر در سال چند فیلم با تمام معیارهای درست و حرفه ای در سینمای ما ساخته میشود. از میان این فیلمها، چند تا از آنها به من پیشنهاد داده میشود؟ اصلا ً اگر پیشنهاد شود، چقدر برنامه زمانی من با آن یکی است؟ در نتیجه امکان حضور در فیلمهای خوب برای من احتمال کمی دارد. من به عنوان بازیگر موظف هستم در همین روال و روند کار کنم، در غیر این صورت از سینما حذف میشوم. اما به این هم معتقد هستم که بازی در این فیلمها شبیه گوش کردن به یک موسیقی ناکوک میماند. به همان اندازه که گوش دادن به این نوع موسیقی باعث تغییر سطح سلیقه ما میشود، تکرار بازی در این فیلمها هم باعث میشود تا برای آن نوع بازی تربیت شویم. نگاه و حس وحالمان عوض میشود. من با این نوع بازیگری که به شکل شغل ثابت و منبع درآمد است، اعتقاد ندارم.
من درباره همه کارهایم همین طور هستم. اتفاقا ً آقای فرهادی این سؤال را پرسیدند که با این دقت، چطور در فیلمهایی بازی میکنی که نیازی به دقت و وسواس ندارد. من به ایشان جواب دادم که من دقیقا ً همان آدمی هستم که شما در آن فیلمها میبینید و هیچ فرقی با این جا ندارم. مگر در سال چند فیلم با تمام معیارهای درست و حرفه ای در سینمای ما ساخته میشود. از میان این فیلمها، چند تا از آنها به من پیشنهاد داده میشود؟ اصلا ً اگر پیشنهاد شود، چقدر برنامه زمانی من با آن یکی است؟ در نتیجه امکان حضور در فیلمهای خوب برای من احتمال کمی دارد. من به عنوان بازیگر موظف هستم در همین روال و روند کار کنم، در غیر این صورت از سینما حذف میشوم. اما به این هم معتقد هستم که بازی در این فیلمها شبیه گوش کردن به یک موسیقی ناکوک میماند. به همان اندازه که گوش دادن به این نوع موسیقی باعث تغییر سطح سلیقه ما میشود، تکرار بازی در این فیلمها هم باعث میشود تا برای آن نوع بازی تربیت شویم. نگاه و حس وحالمان عوض میشود. من با این نوع بازیگری که به شکل شغل ثابت و منبع درآمد است، اعتقاد ندارم.
اما در کارنامه کاری شما به همان اندازه ای که کار خوب هست، فیلمهای سینمای تجاری هم وجود دارد؟
به هیچ عنوان بازی در این فیلم را منع نمیکنم، چون نیاز سینما است. اما تکرار بازی در این فیلمها باعث میشود تا برای بازی در همین فیلمها تربیت شوم. اما فیلمی نظیر «درباره الی» در کنار یک گروه خوب و حرفه ای با کارگردان خوب، شبیه یک بدنسازی است. در این فیلم من به شخصه آن بخشی از بازیگری ام را که دوست دارم و دلم برایش تنگ میشود دوباره زنده کردم. حالا ممکن است که شما فیلم را ببینید و بگویید نه یا بگویید بله. من از این کار لذت بردم و از آن برای بالا بردن تجربه و دانشم استفاده میکنم.
به هیچ عنوان بازی در این فیلم را منع نمیکنم، چون نیاز سینما است. اما تکرار بازی در این فیلمها باعث میشود تا برای بازی در همین فیلمها تربیت شوم. اما فیلمی نظیر «درباره الی» در کنار یک گروه خوب و حرفه ای با کارگردان خوب، شبیه یک بدنسازی است. در این فیلم من به شخصه آن بخشی از بازیگری ام را که دوست دارم و دلم برایش تنگ میشود دوباره زنده کردم. حالا ممکن است که شما فیلم را ببینید و بگویید نه یا بگویید بله. من از این کار لذت بردم و از آن برای بالا بردن تجربه و دانشم استفاده میکنم.
پس این تصمیم آگاهانه برای کار نکردن از همین بدنسازی به موقع و مناسب میآید؟
دقیقا ً. مثل این است که یک غذای خوشمزه بخوری و غذاهای بعدی برایت مزه ویژه ای نداشته باشد. آن وقت برای این که مزه آن غذا باقی بماند تا جایی که بتوانی غذای دیگری نمیخوری و مواظب هستی که با یک طعم معمولی این مزه را خراب نکنی.
آن وقت با گرسنگی چه میکنید؟
این طور هم نیست که گرسنه بمانم، آخر امسال خیلی هم کم کار نبوده ام. چهار فیلم بازی کرده ام که دو تا از آن فیلمهای «دعوت» و «درباره الی» در بخش سینمای اجتماعی بود و دو تا دیگر فیلمهای «یک اشتباه کوچولو» و «خروس جنگی» در بخش سینمای تجاری. به شخصه دوست داشتم که فقط همین یک فیلم را بازی میکردم اما متأسفانه شرایط سینما باعث میشود تا گاهی اوقات کارهایمان انبار شود و ناگهان همه با هم اکران شود. من سعی کردم که جلوی این اتفاق را بگیرم و کارهای اکرانم بیشتر از این حدی که هست نشود یا اینکه کارهای متفاوتی باشند و نقشهایم با هم فرق داشته باشد.
پس آن نقطه تعادل را بین این دو سینما پیدا کردید. با این شرایط با آن ذهن پر از سؤال چه میکنید؟
من نمیتوانم درباره این که به تعادل رسیده ام یا نه، نظر بدهم. این را شما باید به ما بگویید چون شما از بیرون شاهد حرکت سینما هستید و این مسیر را بهتر میبینید. اما من بازیگر، گاهی در یک شرایط ناخواسته تصمیم میگیرم که حرکتی را انجام دهم. من در لحظه بر اساس شرایطی که دارم؛ این که کجا هستم و چه کاری به نفع و صلاح بازیگریم است، تصمیم میگیرم.
در این تصمیم گیریها به چه نکته ای بیشتر از بقیه دقت میکنید؟
به ماندگاری و سالم ماندن. به همین دلیل است که گاهی اوقات صلاح میبینم کاری را انجام دهم و گاهی اوقات هم شش ماه بازی نکنم. یک جورایی شبیه این است که خودم به خودم استراحت میدهم، با این که خودم خودم را تنبیه میکنم، یا تشویق. ما در حرفه مان ناگریزیم که یک جور سلیقه هنری داشته باشیم تا در این آشفته بازار سینما ماندگار شویم و از لحاظ بازی کار قابل قبولی را انجام دهیم. این هم زمانی اتفاق میافتد که بازیگر تمام وجودش را صرف کار کند و البته آن کار هم این ظرفیت را داشته باشد.
با توجه به اینها انتخاب یک نقش خوب در کاری خوب کار خیلی سختی نیست؟
بله، متأسفانه خیلی از کارها این گنجایش را ندارند و من مجبورم از همین فرصتهایی که هست استفاده کنم و نمیتوانم که منتظر فرصتهای بعدی بنشینم. در نتیجه یک زمانی تشخیص میدهم که حتما ً باید یک کار تجاری انجام دهم و سعی میکنم که با یک معیار متوسط و گاهی اوقات هم خوب (چون یک کار تجاری میتواند کار خوبی باشد) یک انتخاب درست انجام دهم. اتفاقا ً در این نوع کار هم تمام انرژی ام را میگذارم اما متر و معیارش چیز دیگری است.
این تضادها در موقعیت حرفه ای اذیتتان نمیکند؟
خیلی زیاد. چون آن مریلای مشتاق و نادان که هزار علامت سؤال در ذهنش دارد به واقعیت من نزدیکتر است. بازی در فیلمی مثل فیلم آقای فرهادی شبیه رفتن به دانشگاه است. چون تو از تمام آدمهای اطرافت یک چیزی یاد میگیری. چنین اتفاقی در سینما کم پیش میآید و برای من شانس بزرگی بود. حالا این که من با چه نمرهای این درس را پاس میکنم بعد از اکران فیلم مشخص میشود. اما من کلاس را دوست داشتم، همکلاسیهایم، استادم و همه چیزهایی که از آن یاد گرفتم.
حالا این شاگرد خوب، نمره خوبی هم میگیرد؟
اصلا ً درباره نمره صحبت نمیکنم. من زمان دانشجویی ام هم به نمره درسهایی که دوستشان داشتم، فکر نمیکردم. خیلی دوست دارم که نمره خوبی بگیرم اما به آن فکر نمیکنم. چون تمام کلاس حاضر بودم و به درس گوش دادم. امیدوارم که نمره خوبی بگیرم، اما بین این که بیست بگیرم یا ده، این دیگر دست من نیست.
برای این شاگرد خوب که با حسش سر کلاس مینشیند، چقدر امکان اشتباه وجود دارد؟
زیاد، اما من از اشتباهاتم نمیترسم. همیشه سعی میکنم که از آنها درس بگیرم. من همیشه با حسم تصمیم میگیرم، اما همان حس هم ناشی از عقل و منطق و حساب دو دو تا چهارتا است. ولی بخشی که به تو این را القا میکند که من خیلی حسی تصمیم میگیرم، بخشی است که شرایط ایجاد میکند. من نمیتوانم توضیح بدهم که زمانی که فلان فیلم را بازی کرده ام، بین چه فیلمهایی این فیلم را انتخاب کرده ام. چون نه یادم میماند و نه درست است که این مطلب را بگویم. در کار ما اتفاقات زیادی تأثیر گذار است، حس و حال خودمان، شانسهایی که ممکن است به دست بیاوریم یا از دست بدهیم. من در این شرایط به تقدیر خیلی اعتقاد دارم. یعنی وقتی اتفاقی برایم میافتد، مطمئنم که بهترین اتفاق بوده، حتی اگر از بیرون بدترین اتفاق به نظر بیاید. همیشه با خودم فکر میکنم؛ شاید من نیاز دارم که از این اشتباهات درس بگیرم؛ شاید نیاز دارم که تنبیه شوم، شاید نیاز دارم که مردم بگویند چرا این فیلم را انتخاب کردی و ... وقتی تقدیر برایم تصمیم میگیرد، تسلیم میشوم و تلاش میکنم تا اشتباهاتم را جبران کنم.
فکر نمیکنید این تن دادن به تقدیر خطر سقوط را بیشتر میکند؟
دقیقا ً. برای همین در زمان بازی در یک فیلم، همیشه فکر میکنم که این آخرین کاری است که انجام میدهم. همیشه در این سؤال را از خودم میپرسم که آیا این کار ادامه دارد؟ کار بعدی چه خواهد بود؟ آیا باز هم کار میکنم؟ و ... این استرس همیشه با من است.
این طور که به جایی نمیرسید، راه حلی برایش پیدا نکردید؟
چرا، همیشه به مسیری که آمده ام، نگاه میکنم. تمام بازیگرانی که در سینمای ایران هستند یک مسیر مشخص کاری دارند که با یکدیگر نقاط مشترک دارند و ماحصلش فرق میکند. اما مسیری که من آمده ام با مسیر تمام بازیگران فرق دارد و هیچ نقطه مشترکی با آنها ندارد. معتقدم که هر اتفاقی که باید برای من بیافتد، میافتد. اما این ایدئولوژی باید پایدار بماند. یعنی این که من در پایان مسیرم باید بتوانم بگویم، با همین مسیر متفاوت هم میشود به آن نقطه ای که میخواهیم برسیم. من مجبورم که در این راه خودم را نگاه دارم و این را حفظ کنم.
چطور این کار را انجام میدهید؟
آن بخش مادی حرفه ام را برای خودم پررنگ نمیکنم و این باعث میشود تا برای انجام هر کاری وسوسه نشوم.
اما آخرش ممکن است که پشیمان شوید و فکر کنید که باید همان راهی را میرفتید که بقیه رفتند؟
نمیدانم، شاید در انتهای مسیر به کسی توصیه کنم که کاری را که من کرده ام انجام ندهد. اما بگذارید یک نفر این مسیر را برود. البته من بازیگر گزیده کاری نیستم، اما استدلالم در انتخابهایم متفاوت است.
پس زندگی تان چه میشود، چه نتیجه ای از آن میگیرید؟
من به عنوان کسی که هم تئاتر را تجربه کرده، هم تلویزیون و سینما در ژانرهای مختلف، دلم میخواهد این تجربیات به جایی برسد که دو نفر از آن درس بگیرند و به بن بست نرسد. دنیای بازیگری پر از فراز و فرود است، گاهی اوقات باید آن فرودها را تجربه کنی تا لذت صعود را بچشی. باید یک بار بیفتی تا دفعه بعد با آگاهی و دانش بیشتری بلند شوی. باید بدانی که بعد از یک سقوط چطور بلند شد. من از این افتادنها بدم نمیآید. حتی اگر در این روال کاری دچار اشتباهی شوم و سقوط کنم، این برایم جذاب تر از بالا رفتن مدام است.
چه جالب ...
آخر آن بالا ترسناکتر است. من ترجیح میدهم که پله پله بالا بروم تا اگر بادی وزید از پله 100 به صفر سقوط نکنم. ترجیح میدهم طوری بالا بروم که اگر سقوط کردم از پله 10 به 9 بیفتم. برای همین وقتی به اشتباهات گذشته ام فکر میکنم، میبینم که آنها باعث شده تا الأن درست تر قدم بردارم.
اما واقعیت زندگی، رسیدن به هدف و پیروزی در مسیر است؟
دلم میخواهد، طوری این مسیر را بروم که در نهایت جای پایم محکم باشد و با هر نسیمی سقوط نکنم. ضمن این که آن بالا خیلی ترسناک است. درست است که قله ای در بازیگری وجود ندارد اما آن آخرین نقطه هم جای حساس و خطرناکی است. چون دیگر پله ای وجود ندارد که برای رسیدن به آن تلاش کنی و ممکن است که به بن بست برسی با عقب گرد کنی، به همین دلیل ترجیح میدهم که صبور باشم.
دقیقا ً. مثل این است که یک غذای خوشمزه بخوری و غذاهای بعدی برایت مزه ویژه ای نداشته باشد. آن وقت برای این که مزه آن غذا باقی بماند تا جایی که بتوانی غذای دیگری نمیخوری و مواظب هستی که با یک طعم معمولی این مزه را خراب نکنی.
آن وقت با گرسنگی چه میکنید؟
این طور هم نیست که گرسنه بمانم، آخر امسال خیلی هم کم کار نبوده ام. چهار فیلم بازی کرده ام که دو تا از آن فیلمهای «دعوت» و «درباره الی» در بخش سینمای اجتماعی بود و دو تا دیگر فیلمهای «یک اشتباه کوچولو» و «خروس جنگی» در بخش سینمای تجاری. به شخصه دوست داشتم که فقط همین یک فیلم را بازی میکردم اما متأسفانه شرایط سینما باعث میشود تا گاهی اوقات کارهایمان انبار شود و ناگهان همه با هم اکران شود. من سعی کردم که جلوی این اتفاق را بگیرم و کارهای اکرانم بیشتر از این حدی که هست نشود یا اینکه کارهای متفاوتی باشند و نقشهایم با هم فرق داشته باشد.
پس آن نقطه تعادل را بین این دو سینما پیدا کردید. با این شرایط با آن ذهن پر از سؤال چه میکنید؟
من نمیتوانم درباره این که به تعادل رسیده ام یا نه، نظر بدهم. این را شما باید به ما بگویید چون شما از بیرون شاهد حرکت سینما هستید و این مسیر را بهتر میبینید. اما من بازیگر، گاهی در یک شرایط ناخواسته تصمیم میگیرم که حرکتی را انجام دهم. من در لحظه بر اساس شرایطی که دارم؛ این که کجا هستم و چه کاری به نفع و صلاح بازیگریم است، تصمیم میگیرم.
در این تصمیم گیریها به چه نکته ای بیشتر از بقیه دقت میکنید؟
به ماندگاری و سالم ماندن. به همین دلیل است که گاهی اوقات صلاح میبینم کاری را انجام دهم و گاهی اوقات هم شش ماه بازی نکنم. یک جورایی شبیه این است که خودم به خودم استراحت میدهم، با این که خودم خودم را تنبیه میکنم، یا تشویق. ما در حرفه مان ناگریزیم که یک جور سلیقه هنری داشته باشیم تا در این آشفته بازار سینما ماندگار شویم و از لحاظ بازی کار قابل قبولی را انجام دهیم. این هم زمانی اتفاق میافتد که بازیگر تمام وجودش را صرف کار کند و البته آن کار هم این ظرفیت را داشته باشد.
با توجه به اینها انتخاب یک نقش خوب در کاری خوب کار خیلی سختی نیست؟
بله، متأسفانه خیلی از کارها این گنجایش را ندارند و من مجبورم از همین فرصتهایی که هست استفاده کنم و نمیتوانم که منتظر فرصتهای بعدی بنشینم. در نتیجه یک زمانی تشخیص میدهم که حتما ً باید یک کار تجاری انجام دهم و سعی میکنم که با یک معیار متوسط و گاهی اوقات هم خوب (چون یک کار تجاری میتواند کار خوبی باشد) یک انتخاب درست انجام دهم. اتفاقا ً در این نوع کار هم تمام انرژی ام را میگذارم اما متر و معیارش چیز دیگری است.
این تضادها در موقعیت حرفه ای اذیتتان نمیکند؟
خیلی زیاد. چون آن مریلای مشتاق و نادان که هزار علامت سؤال در ذهنش دارد به واقعیت من نزدیکتر است. بازی در فیلمی مثل فیلم آقای فرهادی شبیه رفتن به دانشگاه است. چون تو از تمام آدمهای اطرافت یک چیزی یاد میگیری. چنین اتفاقی در سینما کم پیش میآید و برای من شانس بزرگی بود. حالا این که من با چه نمرهای این درس را پاس میکنم بعد از اکران فیلم مشخص میشود. اما من کلاس را دوست داشتم، همکلاسیهایم، استادم و همه چیزهایی که از آن یاد گرفتم.
حالا این شاگرد خوب، نمره خوبی هم میگیرد؟
اصلا ً درباره نمره صحبت نمیکنم. من زمان دانشجویی ام هم به نمره درسهایی که دوستشان داشتم، فکر نمیکردم. خیلی دوست دارم که نمره خوبی بگیرم اما به آن فکر نمیکنم. چون تمام کلاس حاضر بودم و به درس گوش دادم. امیدوارم که نمره خوبی بگیرم، اما بین این که بیست بگیرم یا ده، این دیگر دست من نیست.
برای این شاگرد خوب که با حسش سر کلاس مینشیند، چقدر امکان اشتباه وجود دارد؟
زیاد، اما من از اشتباهاتم نمیترسم. همیشه سعی میکنم که از آنها درس بگیرم. من همیشه با حسم تصمیم میگیرم، اما همان حس هم ناشی از عقل و منطق و حساب دو دو تا چهارتا است. ولی بخشی که به تو این را القا میکند که من خیلی حسی تصمیم میگیرم، بخشی است که شرایط ایجاد میکند. من نمیتوانم توضیح بدهم که زمانی که فلان فیلم را بازی کرده ام، بین چه فیلمهایی این فیلم را انتخاب کرده ام. چون نه یادم میماند و نه درست است که این مطلب را بگویم. در کار ما اتفاقات زیادی تأثیر گذار است، حس و حال خودمان، شانسهایی که ممکن است به دست بیاوریم یا از دست بدهیم. من در این شرایط به تقدیر خیلی اعتقاد دارم. یعنی وقتی اتفاقی برایم میافتد، مطمئنم که بهترین اتفاق بوده، حتی اگر از بیرون بدترین اتفاق به نظر بیاید. همیشه با خودم فکر میکنم؛ شاید من نیاز دارم که از این اشتباهات درس بگیرم؛ شاید نیاز دارم که تنبیه شوم، شاید نیاز دارم که مردم بگویند چرا این فیلم را انتخاب کردی و ... وقتی تقدیر برایم تصمیم میگیرد، تسلیم میشوم و تلاش میکنم تا اشتباهاتم را جبران کنم.
فکر نمیکنید این تن دادن به تقدیر خطر سقوط را بیشتر میکند؟
دقیقا ً. برای همین در زمان بازی در یک فیلم، همیشه فکر میکنم که این آخرین کاری است که انجام میدهم. همیشه در این سؤال را از خودم میپرسم که آیا این کار ادامه دارد؟ کار بعدی چه خواهد بود؟ آیا باز هم کار میکنم؟ و ... این استرس همیشه با من است.
این طور که به جایی نمیرسید، راه حلی برایش پیدا نکردید؟
چرا، همیشه به مسیری که آمده ام، نگاه میکنم. تمام بازیگرانی که در سینمای ایران هستند یک مسیر مشخص کاری دارند که با یکدیگر نقاط مشترک دارند و ماحصلش فرق میکند. اما مسیری که من آمده ام با مسیر تمام بازیگران فرق دارد و هیچ نقطه مشترکی با آنها ندارد. معتقدم که هر اتفاقی که باید برای من بیافتد، میافتد. اما این ایدئولوژی باید پایدار بماند. یعنی این که من در پایان مسیرم باید بتوانم بگویم، با همین مسیر متفاوت هم میشود به آن نقطه ای که میخواهیم برسیم. من مجبورم که در این راه خودم را نگاه دارم و این را حفظ کنم.
چطور این کار را انجام میدهید؟
آن بخش مادی حرفه ام را برای خودم پررنگ نمیکنم و این باعث میشود تا برای انجام هر کاری وسوسه نشوم.
اما آخرش ممکن است که پشیمان شوید و فکر کنید که باید همان راهی را میرفتید که بقیه رفتند؟
نمیدانم، شاید در انتهای مسیر به کسی توصیه کنم که کاری را که من کرده ام انجام ندهد. اما بگذارید یک نفر این مسیر را برود. البته من بازیگر گزیده کاری نیستم، اما استدلالم در انتخابهایم متفاوت است.
پس زندگی تان چه میشود، چه نتیجه ای از آن میگیرید؟
من به عنوان کسی که هم تئاتر را تجربه کرده، هم تلویزیون و سینما در ژانرهای مختلف، دلم میخواهد این تجربیات به جایی برسد که دو نفر از آن درس بگیرند و به بن بست نرسد. دنیای بازیگری پر از فراز و فرود است، گاهی اوقات باید آن فرودها را تجربه کنی تا لذت صعود را بچشی. باید یک بار بیفتی تا دفعه بعد با آگاهی و دانش بیشتری بلند شوی. باید بدانی که بعد از یک سقوط چطور بلند شد. من از این افتادنها بدم نمیآید. حتی اگر در این روال کاری دچار اشتباهی شوم و سقوط کنم، این برایم جذاب تر از بالا رفتن مدام است.
چه جالب ...
آخر آن بالا ترسناکتر است. من ترجیح میدهم که پله پله بالا بروم تا اگر بادی وزید از پله 100 به صفر سقوط نکنم. ترجیح میدهم طوری بالا بروم که اگر سقوط کردم از پله 10 به 9 بیفتم. برای همین وقتی به اشتباهات گذشته ام فکر میکنم، میبینم که آنها باعث شده تا الأن درست تر قدم بردارم.
اما واقعیت زندگی، رسیدن به هدف و پیروزی در مسیر است؟
دلم میخواهد، طوری این مسیر را بروم که در نهایت جای پایم محکم باشد و با هر نسیمی سقوط نکنم. ضمن این که آن بالا خیلی ترسناک است. درست است که قله ای در بازیگری وجود ندارد اما آن آخرین نقطه هم جای حساس و خطرناکی است. چون دیگر پله ای وجود ندارد که برای رسیدن به آن تلاش کنی و ممکن است که به بن بست برسی با عقب گرد کنی، به همین دلیل ترجیح میدهم که صبور باشم.
اما با توجه به شرایط سینمای ایران این صبر برای زنان بازیگر یعنی پیر شدن و از دست دادن فرصتهای مناسب بازیگری؟
دقیقا ً. در سینما برای بازیگران زن این صبوری همراه با گذر عمر است. این که شما دو سال از سینما دور باشی، نوع نقشهایت عوض میشود و نقشهایی به تو میرسد که شاید آنها را دوست نداشته باشی. این کناره گیری ممکن است باعث شود در بازگشت مردم تو را نخواهند.
از این ماجرا نمیترسید؟
چرا، اما تکیه ام به قدرتی است که محاسبه ندارد. اگر آن تکیه گاه نبود، همان که همیشه خودم را به او میسپارم، این اتفاقات برای من نمیافتاد. من به این حس از قلبم که از درونم میآید، خیلی اعتقاد دارم. برای همین حتی زمانی که اشتباه میکنم، پای آن میایستم. یک جایی با شما هم صدا میشوم و میگویم که اشتباه کرده ام. اما دلیل بر این نمیشود که انرژی کمیدر کارم گذاشته ام، من همیشه با تمام وجودم سر کار حاضر میشوم.
پس نقش عقل و منطق کجاست؟ راه شما در این سالها آن قدر مشخص است که نمیشود حسهای لحظه ای را در مورد آن قبول کرد؟
عقل و منطق هم جای خود را دارد. میدانید، این مثل زندگی میماند. مثلا ً در زندگی با مشکل برخورد کردی و دنبال دلیلش گشتی. مثلا ً گاهی اوقات احساس میکنم که در کارم دچار روزمره گی شده ام و سعی کرده ام تا درستش کنم. یا مثلا ً آن عشقی را که چهار سال پیش برای بازی در یک فیلم داشتم حالا ندارم، آن را هم درست کردم. در این جور مواقع فکر میکنم چه چیزی در من تغییر کرده تا درستش کنم و به جواب برسم.
شکست را پل پیروزی کردید؟
دقیقا ً. مثلا ً وقتی از پله دوم به پله اول سقوط کردم، به دلیلش خیلی فکر کردم، خیلی راحت آن را قبول نکردم. هیچ وقت نگفتم: «حالا که سقوط کردم، اصلا ً بگذار بیفتم». یا در شرایطی دیگر با خودم فکر کردم که اصلا ً همین پله اول باید بایستم تا جایم محکم شود. گاهی هم نه؛ نشستم به دلیل اصلی سقوط فکر کردم تا زوائد و حواشی را پاک کنم.
آخرین بار کی این اتفاق برایتان افتاد؟
فیلم «دعوت» نشانه بارز همین اتفاق است. من قبل از این فیلم برای شش ماه کاری انجام ندادم و در این مدت سعی کردم که روی خودم کار کنم، فکر کنم و بازیهایم را دوباره ببینم. یک کار تحقیقاتی روی خودم انجام دادم تا ببینم که چه شد الأن این جا ایستادم. از خدا هم کمک خواستم تا نتیجه این ماجرا و این نقد از خودم را ببینم.
نتیجه هم گرفتید؟
بله، یک جور آزادگی به من داد که خیلی خوب بود. از آن هم عین یک کودک صادقانه کارم را شروع کردم و فیلم «یک اشتباه کوچولو» را بازی کردم و بعد ماجرای فیلم «دعوت» پیش آمد که خیلی برایم لذت بخش بود. من در این فیلم برای اولین بار لذت تحسین همزمان تماشاگر و منتقد را چشیده ام. روحیه و حس و حالم در زمان کار خیلی خوب و بد. صادقانه رفتم تا کار خوبی انجام دهم، انگار میخواستم که حاصل کار این شش ماه را ببینم.
چند پله از آن پله ای که سقوط کردید، بالاتر رفتید؟
نمیتوانم خودم را مورد قضاوت قرار دهم. نمیتوانم بگویم که یک پله بالا رفتم یا پایین. اما همین که حس و حالم خوب بود و همه از نتیجه کار راضی بودند، برایم کافی بود. خدا را شکر که آن عشق و صداقت جواب داد. شاید این اقبال عمومی یک بار در فیلم «دو زن» برای من پیش آمد. هم مردم و هم منتقدین بازی مرا دوست داشتند و هم فیلم را.
اما به لحاظ بازیگری این اتفاق در فیلم «سربازهای جمعه» برای من پیش آمده بود.
پس شماره پله را هنوز نمیدانید؟
الأن روی هیچ پله ای نیستم ... از آن حرفهای کلیشه ای زدم؟ (میخندد) نمیخواهم کلیشه ای حرف بزنم اما من برای کارم خیلی زحمت کشیدم و انرژی زیادی گذاشتم. هیچ وقت هم پشیمان نمیشوم، شاید 13 سال است که کار میکنم و این مدت هر حرکتی انجام دادم تا کارم سالم باشد. برای سالم ماندن تمام تلاشم را انجام دادم. به هر نیرویی متوصل شدم. هیچ برنامه، مقاله، کتاب یا فیلمی را که به بهتر شدن من کمک میکرد از دست ندادم. اما اگر بخواهم انتظار داشته باشم با تمام این تلاشها که حتی وارد زندگی خصوصی من شده، وارد مرحلهای شده باشم، خیلی اشتباه کردم. چون هنوز در مرحلهای نیستم که کنار بازیگران قدیمی و خوب سینمای ایران باشم. ما هنوز هم که هنوز است مشابه بازی آن بازیگران را نمیبینیم، برای همین است که میگویم؛ هنوز روی هیچ پلهای نایستادهام. اگر پله ای باشد، آن بازیگران روی آن ایستادهاند. آنها سختی کشیده اند که ما هیچ وقت نکشیدیم. من هر وقت بتوانم 4 یا 5 فیلم خوب پشت سر هم بازی کنم، احساس میکنم که تازه روی اولین پله ایستاده ام.
یک جورایی شکسته نفسی میکنید؟
نمیدانم این درست است یا اشتباه اما من به بازیگری خیلی با تقدس نگاه میکنم. میدانم که این نگاه الأن دیگر مد نیست و تقدس بازیگری در میان بازیگران نسل من دیگر کمرنگ تر شده، اما من سعی میکنم که این طور نگاه کنم. تا زمانی که این نگاه وجود نداشته باشد، ماندگاری هم در کار نیست. این را از بزرگترهایم یاد گرفته ام.
دقیقا ً. در سینما برای بازیگران زن این صبوری همراه با گذر عمر است. این که شما دو سال از سینما دور باشی، نوع نقشهایت عوض میشود و نقشهایی به تو میرسد که شاید آنها را دوست نداشته باشی. این کناره گیری ممکن است باعث شود در بازگشت مردم تو را نخواهند.
از این ماجرا نمیترسید؟
چرا، اما تکیه ام به قدرتی است که محاسبه ندارد. اگر آن تکیه گاه نبود، همان که همیشه خودم را به او میسپارم، این اتفاقات برای من نمیافتاد. من به این حس از قلبم که از درونم میآید، خیلی اعتقاد دارم. برای همین حتی زمانی که اشتباه میکنم، پای آن میایستم. یک جایی با شما هم صدا میشوم و میگویم که اشتباه کرده ام. اما دلیل بر این نمیشود که انرژی کمیدر کارم گذاشته ام، من همیشه با تمام وجودم سر کار حاضر میشوم.
پس نقش عقل و منطق کجاست؟ راه شما در این سالها آن قدر مشخص است که نمیشود حسهای لحظه ای را در مورد آن قبول کرد؟
عقل و منطق هم جای خود را دارد. میدانید، این مثل زندگی میماند. مثلا ً در زندگی با مشکل برخورد کردی و دنبال دلیلش گشتی. مثلا ً گاهی اوقات احساس میکنم که در کارم دچار روزمره گی شده ام و سعی کرده ام تا درستش کنم. یا مثلا ً آن عشقی را که چهار سال پیش برای بازی در یک فیلم داشتم حالا ندارم، آن را هم درست کردم. در این جور مواقع فکر میکنم چه چیزی در من تغییر کرده تا درستش کنم و به جواب برسم.
شکست را پل پیروزی کردید؟
دقیقا ً. مثلا ً وقتی از پله دوم به پله اول سقوط کردم، به دلیلش خیلی فکر کردم، خیلی راحت آن را قبول نکردم. هیچ وقت نگفتم: «حالا که سقوط کردم، اصلا ً بگذار بیفتم». یا در شرایطی دیگر با خودم فکر کردم که اصلا ً همین پله اول باید بایستم تا جایم محکم شود. گاهی هم نه؛ نشستم به دلیل اصلی سقوط فکر کردم تا زوائد و حواشی را پاک کنم.
آخرین بار کی این اتفاق برایتان افتاد؟
فیلم «دعوت» نشانه بارز همین اتفاق است. من قبل از این فیلم برای شش ماه کاری انجام ندادم و در این مدت سعی کردم که روی خودم کار کنم، فکر کنم و بازیهایم را دوباره ببینم. یک کار تحقیقاتی روی خودم انجام دادم تا ببینم که چه شد الأن این جا ایستادم. از خدا هم کمک خواستم تا نتیجه این ماجرا و این نقد از خودم را ببینم.
نتیجه هم گرفتید؟
بله، یک جور آزادگی به من داد که خیلی خوب بود. از آن هم عین یک کودک صادقانه کارم را شروع کردم و فیلم «یک اشتباه کوچولو» را بازی کردم و بعد ماجرای فیلم «دعوت» پیش آمد که خیلی برایم لذت بخش بود. من در این فیلم برای اولین بار لذت تحسین همزمان تماشاگر و منتقد را چشیده ام. روحیه و حس و حالم در زمان کار خیلی خوب و بد. صادقانه رفتم تا کار خوبی انجام دهم، انگار میخواستم که حاصل کار این شش ماه را ببینم.
چند پله از آن پله ای که سقوط کردید، بالاتر رفتید؟
نمیتوانم خودم را مورد قضاوت قرار دهم. نمیتوانم بگویم که یک پله بالا رفتم یا پایین. اما همین که حس و حالم خوب بود و همه از نتیجه کار راضی بودند، برایم کافی بود. خدا را شکر که آن عشق و صداقت جواب داد. شاید این اقبال عمومی یک بار در فیلم «دو زن» برای من پیش آمد. هم مردم و هم منتقدین بازی مرا دوست داشتند و هم فیلم را.
اما به لحاظ بازیگری این اتفاق در فیلم «سربازهای جمعه» برای من پیش آمده بود.
پس شماره پله را هنوز نمیدانید؟
الأن روی هیچ پله ای نیستم ... از آن حرفهای کلیشه ای زدم؟ (میخندد) نمیخواهم کلیشه ای حرف بزنم اما من برای کارم خیلی زحمت کشیدم و انرژی زیادی گذاشتم. هیچ وقت هم پشیمان نمیشوم، شاید 13 سال است که کار میکنم و این مدت هر حرکتی انجام دادم تا کارم سالم باشد. برای سالم ماندن تمام تلاشم را انجام دادم. به هر نیرویی متوصل شدم. هیچ برنامه، مقاله، کتاب یا فیلمی را که به بهتر شدن من کمک میکرد از دست ندادم. اما اگر بخواهم انتظار داشته باشم با تمام این تلاشها که حتی وارد زندگی خصوصی من شده، وارد مرحلهای شده باشم، خیلی اشتباه کردم. چون هنوز در مرحلهای نیستم که کنار بازیگران قدیمی و خوب سینمای ایران باشم. ما هنوز هم که هنوز است مشابه بازی آن بازیگران را نمیبینیم، برای همین است که میگویم؛ هنوز روی هیچ پلهای نایستادهام. اگر پله ای باشد، آن بازیگران روی آن ایستادهاند. آنها سختی کشیده اند که ما هیچ وقت نکشیدیم. من هر وقت بتوانم 4 یا 5 فیلم خوب پشت سر هم بازی کنم، احساس میکنم که تازه روی اولین پله ایستاده ام.
یک جورایی شکسته نفسی میکنید؟
نمیدانم این درست است یا اشتباه اما من به بازیگری خیلی با تقدس نگاه میکنم. میدانم که این نگاه الأن دیگر مد نیست و تقدس بازیگری در میان بازیگران نسل من دیگر کمرنگ تر شده، اما من سعی میکنم که این طور نگاه کنم. تا زمانی که این نگاه وجود نداشته باشد، ماندگاری هم در کار نیست. این را از بزرگترهایم یاد گرفته ام.
شاید به همین دلیل است که در میان ستارگان زن نسل گذشته که با آنها وارد سینما شدید و ستارگان نسل جدید، هنوز هم یک استثنا هستید و فارغ از مسائل و مشکلات سینما راه تان را ادامه میدهید؟
نه، به نظرم اینها کار خداست. ببین من دلم میخواهد این اتفاق بیفتد اما نمیدانم که به چه دلیلی این اتفاق افتاده. من این کارها را انجام داده ام، اما نمیدانم این اتفاق به خاطر این کارها افتاده یا خواسته ای که ماورای این اتفاقهاست. این خواست آن نیرویی است که میخواهد تلاش من را بدون پاداش نگذارد.
نه، به نظرم اینها کار خداست. ببین من دلم میخواهد این اتفاق بیفتد اما نمیدانم که به چه دلیلی این اتفاق افتاده. من این کارها را انجام داده ام، اما نمیدانم این اتفاق به خاطر این کارها افتاده یا خواسته ای که ماورای این اتفاقهاست. این خواست آن نیرویی است که میخواهد تلاش من را بدون پاداش نگذارد.
اما خود تو هم در این اتفاق نقش مهمی داری، خیلیها همزمان با تو وارد سینما شدند. اما موفقیت تو را ندارند؟
اما مسیری که آمده ام، ویژه و خاص بوده. ملاک همه چیز در سینما متفاوت است اما من در همین سینما کار خودم را انجام داده ام. گاهی اوقات احساس میکنم که برای بازی من در یک فیلم چرا آن قدر اصرار وجود دارد؟ در این جور مواقع فقط به یک نتیجه میرسم؛ تا زمانی که آن قدرت لایزال نخواهد هیچ اصراری برای حضور من وجود نخواهد داشت و زنگی برایم به صدا نمیآمد.
این حرفها کمی کلیشه ای نیست؟
شعار هم که باشد، برای من مهم نیست. من از این حس در زندگی ام استفاده میکنم و باید خمس و زکات یا مالیاتش را با گفتن این حرفها بپردازم. زمانی که به من پیشنهاد بازی در فیلم «سربازهای جمعه» شد، تمام سینما من را از بازی در این فیلم منع کردند. همه میگفتند که نقش کوتاه در یک فیلم بلند زندگی حرفه ایات را نابود میکند اما همین حس ناگهان به سراغ من آمد و من تصمیم گرفتم که بازی کنم. با خودم گفتم که اگر قرار است، نابود شوم بهتر است که در فیلم یک کارگردان مولف و بزرگ نابود شوم. اما یادم نمیرود روز اولی که سر صحنه رفتم، فقط از خدا خواستم که به من کمک کند و برایم معجزه بیاورد. حالا چه کسی میتواند ثابت کند که من صاحب آن اتفاق هستم؟ من خودم مطمئنم که صاحب آن بازی نیستم. آن بازی دیگر تکرار نمیشود، خودم هم نمیتوانم تکرارش کنم. هنوز هم که هنوز است وقتی این فیلم را میبینم، تحت تأثیر قرار میگیرم.
این معجزه را برای بازی در فیلم «درباره الی» هم در خواست کردید؟
بله و اتفاقات جالبی هم برایم افتاد. در این دو ماه که برای فیلمبرداری فیلم به شمال رفته بودیم، من هر روز صبح به پدرم زنگ میزدم و از او میخواستم که برای من دعا کند، من هر روز این انرژی را از پدرم میگرفتم. بعد از اتمام کار هم با «خسته نباشید » مادرم دوباره انرژی دوباره میگرفتم. من نیازمند به امواج مثبت آدمهایی هستم که دوست شان دارم و در این فیلم به خصوص این اتفاق برای من افتاد. حالا معجزه ای که امیدوارم اتفاق بیفتد این است که همه آن لذتی را که از فیلم فرهادی توقع داریم ببریم.
اما مسیری که آمده ام، ویژه و خاص بوده. ملاک همه چیز در سینما متفاوت است اما من در همین سینما کار خودم را انجام داده ام. گاهی اوقات احساس میکنم که برای بازی من در یک فیلم چرا آن قدر اصرار وجود دارد؟ در این جور مواقع فقط به یک نتیجه میرسم؛ تا زمانی که آن قدرت لایزال نخواهد هیچ اصراری برای حضور من وجود نخواهد داشت و زنگی برایم به صدا نمیآمد.
این حرفها کمی کلیشه ای نیست؟
شعار هم که باشد، برای من مهم نیست. من از این حس در زندگی ام استفاده میکنم و باید خمس و زکات یا مالیاتش را با گفتن این حرفها بپردازم. زمانی که به من پیشنهاد بازی در فیلم «سربازهای جمعه» شد، تمام سینما من را از بازی در این فیلم منع کردند. همه میگفتند که نقش کوتاه در یک فیلم بلند زندگی حرفه ایات را نابود میکند اما همین حس ناگهان به سراغ من آمد و من تصمیم گرفتم که بازی کنم. با خودم گفتم که اگر قرار است، نابود شوم بهتر است که در فیلم یک کارگردان مولف و بزرگ نابود شوم. اما یادم نمیرود روز اولی که سر صحنه رفتم، فقط از خدا خواستم که به من کمک کند و برایم معجزه بیاورد. حالا چه کسی میتواند ثابت کند که من صاحب آن اتفاق هستم؟ من خودم مطمئنم که صاحب آن بازی نیستم. آن بازی دیگر تکرار نمیشود، خودم هم نمیتوانم تکرارش کنم. هنوز هم که هنوز است وقتی این فیلم را میبینم، تحت تأثیر قرار میگیرم.
این معجزه را برای بازی در فیلم «درباره الی» هم در خواست کردید؟
بله و اتفاقات جالبی هم برایم افتاد. در این دو ماه که برای فیلمبرداری فیلم به شمال رفته بودیم، من هر روز صبح به پدرم زنگ میزدم و از او میخواستم که برای من دعا کند، من هر روز این انرژی را از پدرم میگرفتم. بعد از اتمام کار هم با «خسته نباشید » مادرم دوباره انرژی دوباره میگرفتم. من نیازمند به امواج مثبت آدمهایی هستم که دوست شان دارم و در این فیلم به خصوص این اتفاق برای من افتاد. حالا معجزه ای که امیدوارم اتفاق بیفتد این است که همه آن لذتی را که از فیلم فرهادی توقع داریم ببریم.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: ماهنامه نسیم هراز/ شماره 37
بازنشر اختصاصی سیمرغ
مطالب پیشنهادی:
گفت وگو با مریلا زارعی درباره بازی در «درباره الی»
مروری بر فیلم دستهای خالی
«درباره الی»؛ یک شاهکار
"دعوت "به بسته خبری فیلم حاتمیکیا
بهرام رادان: بیصبرانه منتظر نقدهای بیرحمانهام!!