یکی از صحنه‌های معروف این فیلم، صحنه‌ای است که مادر و دختر در کافه‌ای، برای اولین بار، یکدیگر را ملاقات می‌کنند و این در حالی است که حتی بازیگران هم نمی‌دانند چه اتفاقی می‌افتد...

نا امیدی‌های یک الکی خوش
در جشنواره فجر بخشی را به نمایش آثار مایک‌لی اختصاص داده بودند تازه‌ترین فیلم او هم حسابی در دنیا سر و صدا راه انداخته.
 
اسمش را بگذاریم خوش سلیقگی؛ این که اعضای هیأت انتخاب بخش‌های مختلف جشنواره فجر امسال، بزرگداشت مایک لی فیلمساز را در برنامه شان جا داده اند و تعدادی از آثار این فیلمساز کمتر شناخته شده انگلیسی تبار را برای نمایش در جشنواره انتخاب کرده‌اند، آن هم به این خاطر که «الکی خوش» _ فیلم امسال مایک لی _ حسابی سر و صدا به پا کرده. الکی خوش نه تنها از نظر مضمون و لحن تا اندازه‌ای با دیگر ساخته‌های لی فرق دارد که بر خلاف غرولندهای همیشگی بسیاری از منتقدان، این بار به مذاق خیلی از آن‌ها چسبیده است. الکی خوش به غیر از این که در فهرست برترین‌های (10 عنوان برتر) بسیاری از منتقدان نشریه‌های معتبری همچون ورایتی و نیویورک تایمز قرار گرفته، توانسته جایزه گلدن گلوب و خرس نقره‌ای جشنواره برلین را برای بهترین بازیگری زن _ برای بازی سالی‌ هاوکینز _ از آن خود بکند. ضمن این که خود مایک لی هم برای نوشتن فیلمنامه الکی خوش، یکی از نامزدهای دریافت جایزه اسکار امسال است. مایک لی در مطبوعات و محافل سینمایی، به عنوان کارگردانی ترش رو و بدبین متهم است اما الکی خوش روی دیگری از شخصیتش را نمایان می‌سازد. اگر نگاهی مشابه با آنچه لی در این تازه ترین فیلمش بهمان پیشنهاد می‌کند، به اطرافمان داشته باشیم، می‌شود انتخاب این بخش برای جشنواره امسال را (صرف نظر از مقایسه نه چندان مناسب لی با کن لوچ) «خوش سلیقگی» به حساب آورد.
جایی از الکی خوش _ آخرین ساخته مایک لی _ خواهر بزرگ تر پاپی (سالی ‌هاوکینز) که تشکیل خانواده داده و منتظر بچه ای است که می‌خواهد به دنیا بیاورد، رو به پاپی و سوزی _ آن یکی خواهرشان _ که از دید او هیچ فکری برای آخر و عاقبتشان نکرده‌اند و همه‌اش به دنبال یل للی تل للی‌اند می‌گوید: «پاپی، تو الأن 30 سالته و 5 سال دیگه 35 ساله می‌شی. باید یه فکر جدی برای زندگیت بکنی ...». همه این‌ها را بگذارید کنار این که همان موقع همسر او بیشتر به فکر این است که به همراه 2 خواهر زن الکی خوشش، یک دست نینتندو بازی کنند. حال و هوای سر تا سر الکی خوش چیزی در همین مایه‌هاست؛ طی کردن روزمرگی و همه بطالت‌ها و تنش‌های مربوط به آن، به ویژه در جامعه ای مثل انگلستان که درصد زیادی از مردمش را قشر طبقه کارگر تشکیل می‌دهند.
مشهور است و در مطبوعات و رسانه‌ها زیاد گفته می‌شود که مایک لی، فیلمسازی بسیار عبوس و سیاه نماست. خودش که اعتقاد دارد همه این توصیف‌ها، شخصیتی است توهمی‌ که دائما ً رسانه‌ها به موازات شخصیت واقعی‌اش می‌سازند و این که نباید اصولا ً آن‌ها را جدی گرفت. اما سیاه بینی و تلخ‌اندیشی البته طنازانه لی در تمام فیلم‌هایش به اندازه ای هست که به این شایعه‌ها در باب اخلاق تند و تیزش دامن بزند. امسال گویا لی قصد داشته با ساختن الکی خوش به همه منتقدان و روزنامه‌نگاران ثابت کند که چقدر درباره افکارش اشتباه می‌کرده‌اند.

جاده ای به سوی واقعیت

الکی خوش حکایت یک معلم دبستان است به اسم پاپی که به طور کلی خوشحال می‌زند. پاپی که به همراه هم اتاقی‌اش، زو (الکسیس زیگرمن) و خواهرش سوزی در یک آپارتمان زندگی می‌کنند، اصولا ً تصمیم گرفته که مقابل هر گونه اتفاقی، سرخوشانه فقط بخندد؛ حتی در برابر سختی‌ها و ناملایمات روزمره. همان ابتدای ماجرا، دوچرخه خوشگل و البته چون خود «شاد»اش را که جلوی یک کتاب فروشی گذاشته، می‌دزدند و پاپی وقتی متوجه می‌شود، با بهتی ابلهانه فقط می‌گوید: «کاش می‌ذاشتن لااقل ازش خداحافظی کنم!». به همین خاطر وقتی به کتاب فروشی می‌رود و با چهره مثل آیینه دق آقای فروشنده مواجه می‌شود، سعی دارد که به هر ترتیب شده او را بخنداند. پاپی همان لحظه ورود، کتابی را از توی قفسه‌ها بر می‌دارد با عنوان «جاده‌ای به سوی واقعیت»، لبخند سرخوشانه ای می‌زند که «نمی‌خوام برم اونجا» و کتاب را سر جایش قرار می‌دهد.

همه یا هیچ

ماجرای شایعه ترش رو و عصبی مزاج بودن مایک لی، البته سر بسیار درازی دارد و رد آن را می‌شود توی داستان اولین فیلمش هم پیدا کرد. «لحظات ناامیدی» که در واقع اولین فیلم بلند در کارنامه فیلمسازی لی است، درباره روزمرگی‌های دختری است به نام سیلویا (ریت) که منشی‌گری می‌کند و با خواهر عقب مانده‌اش توی یک آپارتمان زندگی می‌کنند. او که همه‌اش فکر می‌کند اضافه وزن پیدا کرده، دائما ً به دنبال راهی می‌گردد تا تغییری اساسی در زندگی‌اش به وجود بیاورد و به خیال خودش، شادی به زندگی روزمره اش تزریق کند. خب، لابد المان‌ها و مؤلفه‌های تکراری و آشنا را توی همین 2 فیلم اول و آخر مایک لی، به وضوح می‌توانید ببینید، پرداختن به جزئیات و شرح دقیق لحظه‌های معمولی زندگی، رفتن سراغ دنیایی کاملا ً زنانه و رفاقت‌های صمیمانه‌شان، پرداختن به شخصیت‌های متعلق به قشر متوسط بریتانیا و ...، حالا دیگر همه و همه، جزو مهر و امضای کاملا ً شخصی و اورجینال مایک لی هستند، پای اثرش.

حرفی نیست؛ زمانه افتضاح است
 
جالب این که یکی از گیرهای سه پیچ منتقدان به الکی خوش، فضای آرام و سرخوشانه اثر، در این دوره افتضاح پسا 11 سپتامبری است. نکته ای که تا پیش از این (مثلا ً در «برهنه» (1993) یا «ورادریک» (2004)) همواره یکی از کمبودهای ساخته‌های لی عبوس به حساب آمده است. به علاوه این که با مرور دقیق‌تر الکی خوش و با وجود شخصیتی همچون اسکات (با بازی عالی ادی مارسان)_مربی تعلیم رانندگی پاپی_ هیچ جای شکی باقی نمی‌ماند که لی در واقع وجهه‌ای کاریکاتور گونه از شخصیت‌های تلخ اندیش همیشگی‌اش ارائه داده است. شخصیتی که هر گاه زیپ دهانش را می‌گشاید، همه سیاهی‌های جامعه را به ملاج اطرافیان می‌کوباند. اسکات توی یکی از جلسه‌های تعلیم رانندگی‌اش به پاپی خوشحال می‌گوید، «... ما توی زمونه‌ای هستیم که دیگه رؤیای آمریکایی کارش تمومه، حالا فقط کابوس آمریکایی هست. می‌دونی طول و عرض خرابه‌های برج‌های تجارت جهانی چقدر بود؟ 111 و 555 پا که جمعش می‌شه 666. می‌دونی یعنی چی پاپی، 666! ».

قصه‌های آقای تلخ

باقی فیلم‌های مایک لی
در این بخش نگاهی کرده ایم به دیگر فیلم‌های مهم مایک لی، فیلمسازی که تا قبل از فیلم آخرش، آخر نگاه تلخ و بدبینانه به دنیای دور و برش بود.

رازها و دروغ‌ها / 1996

برنده نخل طلا
با هر معیاری، «رازها و دروغ‌ها» یکی از بهترین فیلم‌های مایک لی است. هر چند اسم لی به عنوان نویسنده کار، همه جا دیده می‌شود اما در واقع، این یکی از فیلم‌های بدون فیلمنامه اوست؛ فیلمی ‌که لی در آن نقش هر بازیگر و داستان کلی فیلم را برای بازیگران تعریف کرده بود و بعد از آن تمام حرکات و دیالوگ‌ها را به عهده خودشان گذاشته بود. داستان فیلم درباره یک زن سیاه پوست موفق (هورتنس) است که وقتی بسیار کوچک بوده، به فرزند خواندگی پذیرفته شده و پس از مرگ مادر ناتنی‌اش به جست و جوی مادر واقعی‌اش می‌رود.
یکی از صحنه‌های معروف این فیلم، صحنه ای است که مادر و دختر در کافه‌ای، برای اولین بار، یکدیگر را ملاقات می‌کنند و این در حالی است که حتی بازیگران هم نمی‌دانند چه اتفاقی می‌افتد. مادر دختر تحصیل کرده سیاه پوست، یک زن کارگر سفید پوست است.
لی برای ضبط این صحنه، 8 دقیقه بدون کات فیلم برداری کرده تا بهت واقعی بازیگرانش هدر نرود. فیلم تحسین شده مایک لی در نظرسنجی منتقدان، 94 درصد رأی مثبت دریافت کرد و برنده جایزه گلدن گلوب، نخل طلایی جشنواره کن و جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره شد اما با وجود نامزدی در 5 رشته، در گرفتن اسکار ناکام بود تا همچنان تئوری بی مهری اعضای آکادمی ‌نسبت به فیلم‌های مستقل قابل فرض باشد.
 
مایک لی در مورد فیلمش می‌گوید: «من در واقع اصلا ً انتظار چنین استقبالی را از سوی تماشاگران نداشتم. راستش، گاهی شما کاری می‌کنید که اعصاب خردکن است اما انجامش می‌دهید و حتی دوستش دارید. رازها و دروغ‌ها برای من چنین کاری بود.
تبعیض نژادی در وجود همه ما غربی‌ها پنهان است. ما مدام مردم را دسته بندی می‌کنیم؛ آن سیاه پوسته یا آن دختر آسیایی! می‌خواستم با این فیلم نشان بدهم که انسان‌ها قبل از این که سیاه یا آسیایی باشند، انسان هستند و هر انسانی ویژگی‌هایی دارد که می‌تواند بیشتر از رنگ پوست یا نژادش مورد توجه قرار بگیرد.»

بی سر و ته / 1999

مصائب آقای خلاق
«بی سر و ته» تا قبل از ساخته شدن الکی خوش، متفاوت‌ترین فیلم مایک لی بود. لی برای ساختن این فیلم در سال 1999، کمی ‌از جو تاریک و غمگین همیشگی فیلم‌هایش فاصله گرفت تا بتواند داستان دبلیو. اس. گیلبرت و آرتور سولیوان را روایت کند این فیلم موزیکال، زندگی این 2 سازنده معروف اپرا در قرن هیجدهم به تصویر می‌کشد. گیلبرت به بحران خلاقیت دچار شده و نمی‌تواند ترانه جدیدی برای اپرا بگوید و سولیوان هم درگیر اختلالات خانوادگی با همسرش لوسی است. به نظر می‌رسد کار برای این 2 هنرمند بزرگ به بن بست خورده و آن‌ها اولین شکستشان را تجربه می‌کنند. گیلبرت و سولیوان بعد از این شکست ناامید نمی‌شوند و با ایده‌هایی که از یک نمایشگاه ژاپنی گرفته اند، دوباره سخت مشغول کار می‌شوند؛ کاری که به خلق یکی از شاهاکارهای اپرا «میکادو» می‌انجامد. فیلم «بی سر و ته» در سینما به نمایش در نیامد؛ با وجود این، لی به خاطر این فیلم متفاوت _ چه در مضمون و چه در فرم _ تحسین‌های فراوانی را از منتقدین دریافت کرد. فیلم برنده جایزه‌های زیادی شده، 2 اسکار طراحی صحنه و گریم و همچنین جایزه بهترین بازیگر جشنواره و نیز برای جیم برودبنت (بازیگر نقش گیلبرت). مایک لی در مورد فیلمش می‌گوید: «من تا قبل از ساختن این فیلم، 5 تئاتر موزیکال را روی صحنه برده بودم؛ برای همین فکر کردم که این داستان خوبی است تا خودمان را معرفی کنیم، به مردم نشان بدهیم که پشت صحنه تئاتر چه اتفاق‌هایی می‌افتد، یک سازنده چقدر رنج می‌کشد و هر بار برای خلق یک اثر چطور به اعماق جهنم می‌رود و باز می‌گردد».

همه یا هیچ / 2002

یک فیلم ناراحت!
خیلی از فیلم‌های مایک لی در زمان حال می‌گذرند و زندگی عادی مردم معاصر را به چالش می‌کشند «همه یا هیچ» که مایک لی آن را در سال 2002 ساخته، یکی از همین فیلم‌هاست که به زندگی خانواده‌های متوسط و آشفته انگلیسی می‌پردازد. لی در این فیلم با نگاه تیزبین و نقادش، زندگی کسالت بار و ماشینی 3 خانواده اروپایی را روایت می‌کند که در آن تمام اعضای خانواده کار می‌کنند تا زندگی بهتر داشته باشند اما روابطشان سرد و بی روح است. چهره عبوس اروپا و خانواده‌های از هم گسیخته‌ای که مایک لی از آن‌ها حرف می‌زند، کمی ‌یادآور فضای فیلم برگمان است؛ تا این که یکی از این زوج‌ها، فیل و پنی، این این فرصت را پیدا می‌کنند تا در برابر یک دردسر غیر عادی خانوادگی، دوباره به هم نزدیک‌تر شوند و ارزش‌های از دست رفته در خانواده را احیا کنند. بسیاری انتظار داشتند که «همه یا هیچ» بتواند موفقیت رازها و دروغ‌ها را تکرار کند و نگاه غمگینش به زندگی، دومین نخل طلایی جشنواره کن را برای لی به ارمغان بیاورد ولی این اتفاق نیفتاد و فیلم لی فقط از طرف انجمن منتقدان لندن به عنوان فیلم سال انگلیس انتخاب شد. لی در مورد فیلمش می‌گوید: «خیلی‌ها می‌گویند که این فیلم غمگین و افسرده کننده است. من فکر می‌کنم که این فیلم در مورد پس گرفتن چیزهایی است که وام داده ایم؛ قبول دارم که فیلم ناراحت کنندهای است، نمی‌توانید از آن فرار کنید اما فکر می‌کنم روح این فیلم پر از چیزهای امیدوار کننده است. فیلم من، در مورد توانایی‌های بالقوه و آرزوهای ممکن ماست».

ورادریک / 2004

شیطان یا فرشته؟
یکی دیگر از فیلم‌های مشهور مایک لی که در بخش بزرگداشت آثار او در جشنواره فجر امسال هم به نمایش گذاشته شد، فیلم «ورادریک» است. لی که عادت ندارد با هیچ نویسنده‌ای همکاری کند و نوشتن یا بهتر بگوییم، ننوشتن فیلمنامه بیشتر فیلم‌هایش را خودش به عهده دارد، «ورادریک» را در سال 2004 و قبل از الکی خوش ساخته است. داستان فیلم، ماجرای زنی به نام ورادریک است که همه زندگی اش را وقف رسیدگی به خانواده اش کرده. زندگی همسر و فرزندانش، مادر پیر و همسایه بیمارش به او وابسته است؛ اما یک روز ورادریک به جرم کمک به سقط غیرقانونی جنین دستگیر می‌شود. جرم ورا قتل است. این جرم، روابط او را با اطرافیانش تیره و تار می‌کند و این آغاز دردسرهای دیگری برای ورادریک است. بازی بی‌نظیر ایملدا استانتن در نقش ورادریک و کارگردانی خوب لی باعث شد که این فیلم در سال 2004 نامزد 3 جایزه اسکار کارگردانی، فیلمنامه و بازیگر زن نقش اول بشود اما لی باز هم در بردن اسکار ناکام ماند؛ اروپایی‌ها، با اهدای شیر طلایی جشنواره ونیز و جایزه بهترین کارگردانی و بازیگری در جشنواره فیلم‌های اروپایی به ورادریک، از فیلم موفق کارگردان منتقد و مستقلشان تقدیر کردند. مایک لی در مورد ورادریک می‌گوید: «من در یک منطقه کارگری بزرگ شده‌ام. پدرم پزشک بوده و از وقتی که می‌توانستم خوب و بد را تشخیص بدهم، رنج کشیدن آدم‌ها را حس کرده‌ام، خوب یا بد، شیطان یا فرشته ... . تا نیمه‌های فیلم، خوبی و مهربانی بی نظیر ورا تماشاچی را مجاب می‌کند که او فرشته است. اما بعد، تصویر دیگری از ورا می‌بینیم؛ زنی که جنایتکار است. توی ‌هالیوود همه چیز روایت می‌شود. من می‌خواستم تماشاگر فقط ببیند. این فیلم، کمی‌ شخصی است و برای همین آن را به پدر و مادرم تقدیم کرده‌ام».
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 202
بازنشر اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
نگاهی به ستایش‌شده‌ترین فیلم سال
 یکی از بهترین فیلمهای ماورایی چند سال اخیر... 
 رازهای سر به مهر فیلم «تردید»
دیروز و امروز ستارگان سینما
عاشق جنایتكارها هستم!