تیزر یک نوع چای هم به کارگردانی رامبد جوان کار آن‌هاست، که به علت صحنه‌های اکشن خفن از تلویزیون اجازه پخش نگرفت و تیزر بانک ملت و پایین آمدن چند نفر از...
 
 شگفت انگیزها
بر و بچه‌های تیم بدلکاری 13 سرشان درد می‌کند برای کارهای خطرناک.
یک محیط دیدنی، سالن پر است از مکعب‌های بزرگ لاستیکی رنگارنگ. گوشه دیگر دایو گذاشته‌اند و ملت شیرجه می‌روند توی سبدهای بزرگ پر از اسفنج. آن طرف‌تر، چند نفر ایستاده‌اند و کل‌کل می‌کنند که پایشان را در حال پرش 180 درجه باز کنند. یکی دیگر چند تا از مکعب‌ها را چیده روی هم و رفته بالایشان و می‌خواهند بپرند. هر چقدر می‌خواهید از این صحنه‌های هیجان انگیز واکنش توی ذهنشان بسیازید، مطمئن باشید که توی این باشگاه کوچک و نقلی، نظیرش اجرا می‌شود. ورزشکاران اما از خود حرکات، دیدنی‌تر هستند؛ یکی خلبان است، آن یکی راننده حرفه‌ای کارترینگ، یکی توی کیش مربی دلفین‌هاست و.... تنها وجه اشتراکی هم که می‌توان بین آن‌ها پیدا کرد، هیجان طلبی، شیطنت و بی قراری است؛ ویژگی مشترک اعضای گروه بدلکاری 13.

ایستاده با خطر
بر و بچه‌های این گروه همه نوع کاری انجام می‌دهند؛ از آتش گرفتن تا تصادف‌های خفن و از دیوار راست بالا رفتن.
داستان تشکیل گروه «بدلکاران» شبیه فیلم‌های حماسی است؛ یک نفر که سرش درد می‌کند برای کارهای هیجان انگیز و حسابی هم به این قضیه وارد است، تصمیم می‌گیرد یک گروه تشکیل دهد، ارشا اقدسی، مؤسس و مسؤول این گروه است. از همه جور ورزشی سر در می‌آورد، همه کاری هم کرده است؛ از ترمیم قالی گرفته تا مترجمی‌ زبان ایتالیایی. اما انگار به هیچ قیمتی حاضر به انجام نقش‌های پشت میز نشینی و کارهای آرام و بی سر و صدا نمی‌شده است.
 
ارشا به دلیل کارنامه خوب ورزشی‌اش برای کار در ارتفاع در حوزه نفتی عسلویه پذیرفته می‌شود. تصور کنید صبح دست و رویش می‌شسته و بعد از صرف صبحانه می‌رفته تا در ارتفاع 60_50  متری زمین، تجهیزات نصب کند. از عسلویه بر می‌گردد و به عنوان مربی بانجی جامپینگ استخدام می‌شود. بانجی همان سقوط آزاد است که در برنامه‌های تلویزیونی زیاد دیده اید؛ همان‌ها که یک طناب مطمئن وصل می‌کنند به پای آدم که از ارتفاع 40 متری _ به اندازه 13 طبقه _ یک سقوط آزاد ایمن را تجربه کند. استاد وقتی در توچال ملت را سقوط آزاد می‌داده، تصمیم می‌گیرد از این پتانسیل هیجان طلبی آن‌ها کمال استفاده را بکند. شماره تلفن‌های بچه‌های پایه بانجی بازی را می‌گیرد و به تیم دعوتشان می‌کند. بعد از دوره‌های آموزشی مختلف (شامل آتش نشانی، کمک‌های اولیه، کار در ارتفاع، غریق نجات، رانندگی حرفه‌ای، اسب سواری و چتر بازی) در 13 بهمن 86 گروه فعالیت خود را رسما ً آغاز می‌کند. در طول یک سال آن قدر فیلم و سریال و تیزر و تئاتر کار کرده اند که برای خودشان هم تعجب‌آور است. ارشا درباره اسم گروه که به نظر اکثریت، عدد نحسی است، می‌گوید: «همه مردم فکر می‌کنند 13، عدد نحسی است. در صورتی که اتفاقا ً این عدد آن قدر انرژی دارد که باورتان نمی‌شود. من اصلا ً خرافاتی نیستم ولی دیده ام که این عدد چه کار می‌کند» و می‌خندد.

لطفا ً با کفش وارد نشوید

بچه‌های تیم 13 را حتماً در تلویزیون دیده اید، تیزر یک نوع موکت و جنگولک بازی‌های آن را یادتان هست؟ آن دو تا آقایی که دنبال هم می‌کنند و روی سقف و دیوار کله معلق می‌زنند، بچه‌های همین گروهند. تیزر یک نوع چای هم به کارگردانی رامبد جوان کار آن‌هاست، که به علت صحنه‌های اکشن خفن از تلویزیون اجازه پخش نگرفت و تیزر بانک ملت و پایین آمدن چند نفر از سر و کول ساختمان شیشه ای آن هم از کارهایی بوده که به وضوح می‌توان حضور یک تیم بدلکاری حرفه‌ای را در آن تشخیص داد. با این حال، بچه‌های تیم به خاطر توانایی در طراحی و اجرای صحنه‌های اکشن در تعداد زیادی فیلم و سریال هم شرکت کرده اند. هر جا انفجار، آتش سوزی، تصادف، سقوط و هر چیز خطرناک _ یا به اصطلاح خودشان هیجان انگیز _ دیگری در فیلم لازم باشد، فورا ً می‌روند و از خجالتشان در می‌آیند. ارشا بدلکاری در سینما را یک موقعیت دو سر برد درست و حسابی می‌داند؛ «جالب است که هم صحنه‌های هیجان انگیز فیلم را به ما می‌دهند و هم پول پرداخت می‌کنند!». کل کل کردن بچه‌های این گروه حکایت خودش را دارد. به سوختن تنها رضایت نمی‌دهند و دوست دارند هنگامی ‌که آتش از تمام هیکلشان زبانه می‌کشد، حرکات خاص هم بکنند. یا این که شرطشان برای انجام یک حرکت خفن، این بوده که مسؤول گروه بگوید هیچ کس نمی‌تواند این تصادف را عملی کند. سر فیلم برداری موقع ناهار حوصله شان از پشت میز نشستن سر می‌رود و از ارتفاع 28 متری دکل کشتی شیرجه می‌زنند وسط خلیج فارس بین بچه کوسه‌ها؛ آن هم 2 بار 2 بار! این سطح از خوشحالی و هیجان طلبی باعث شده که وقتی روی در یک اتاق نوشته شده: «لطفا ً با کفش وارد نشوید»، بالا رفتن از دیوار را به در آوردن کفش‌هایتان ترجیح دهند!

مرگ در می‌زند

 به قول ارشا _ رئیس گروه _ هر چقدر هم که توانایی‌های خودت و قوانین فیزیکی را بشناسی، باز هم حوادثی هستند که نمی‌توان آن‌ها را پیش بینی کرد؛ مثلا ً ماشینی که روی هوا معلق می‌زند یا انفجاری که درون اتاق یک خودرو اتفاق می‌افتد، چندان راحت مهار نمی‌شود، پس مرغ بدلکار هر چقدر هم که زیرک باشد به دام حادثه گرفتار می‌آید! برای همین است که ارشا از موتور بدش می‌آید. شاید به خاطر این که در یک صحنه که موتور سوار بوده و باید تصادف می‌کرده است، مچ دستش خورده شده و تا چند هفته 3 تا میله پلاتینی توی دستش جا خوش کرده بودند؛ سوختگی درجه 3 که تا سرتان نیاید، متوجه نمی‌شوید یعنی چه! اما جالب ترین بلایی که سر قهرمان قصه ما آمده، خفگی است! می‌پرسیم پس چرا زنده ای؟ «برای یک صحنه انفجار درون ماشین یک ماده جدید ریخته بودند. وقت انفجار باید دهانت کاملا ً باز باشد تا بر اثر نیروی ناشی از آن، پرده گوش یا مویرگ‌هایت پاره نشوند. دهانم باز بود و دود این ماده جدید رفت ته حلقم. تا یک هفته خلط سیاه از سینه ام می‌آید؛ این یعنی خفگی». گرچه برای اجرای هر صحنه کلی اقدامات ایمنی بلدند اما گاهی سهل انگاری‌های کوچک، مخاطرات بزرگی به دنبال دارد. تعلل چند ثانیه ای دستیاران در خاموش کردن آتش لباس بدلکار یا سهل‌انگاری در چک کردن طناب‌ها و چفت بست‌ها را نمی‌توان دست کم گرفت؛ برای همین است که ارشا می‌گوید: «در حرفه ما، اولین اشتباه آخرین اشتباه است».
 
با وجود این همه دقت، در یک سفر آموزشی به شمال کشور یکی از بچه‌های پاراگرایدر سوار روی یک درخت بلند فرود می‌آید. «GPS» نداشته اند و خلبان بد شانس هم نمی‌دانسته کجای این جنگل کوهستانی گیر کرده است، تصور کنید اعضای گروه با کمک جنگلبان و شکار چیان محلی از ساعت 7 عصر تا یک نیمه شب توی جنگل سرد و تاریک و کوهستانی دنبال او می‌گشته اند. حالا فهمیدید که بدلکاری گاو نر می‌خواهد و مرد کهن!

 یک تصادف رایگان هدیه!

وقتی یک نفر برای کارش از جان مایه می‌گذارد، طبیعتا ً باید آن قدری حقوق بگیرد که به زحمتش _ والبته ریسکش بی ارزد. ارشا، قیمت دقیقی از خدماتی که به کارگردانان علاقه مند به اکشن می‌‌دهند، به ما چیزی نمی‌گوید. می‌گویند: «تصادف چند مدل دارد؛ بستگی دارد به نوع ماشین، سرعت، آب و هوا، معلق زدن، دستی کشیدن، 2 نفر ترک موتور به یک ماشین، 2 تا ماشین به همدیگر، ماشین به عابر، موتور به عابر و ...». ولی فیش آن‌ها به ازای حضور سر صحنه _ حتی اگر هیچ کاری هم نکنند _ 500 هزار تومان است و دستمزد به تناسب سختی کار، از یک تصادف ساده یک میلیون تومانی تا معلق زدن‌های 13 میلیون تومانی تغییر می‌کند.
بچه‌های تیم برای دیده شدن کارهایشان تدبیر خاصی دارند. آن‌ها می‌گویند: «الأن برای نشان دادن صحنه یک تصادف، افکت صدای ترمز را می‌شنویم، صحنه  فید _ سیاه _ می‌شود و یک مجروح می‌بینیم که روی زمین افتاده است.
 
تماشاچی هم این مدل را قبول کرده و انتظار دیدن تصادف واقعی را ندارد. ما برای بهتر شدن ویژگی‌های بصری یک اثر سینمایی و مهم تر از آن، دیده شدن کار خودمان، به ازای چند صحنه اکشن، یک صحنه تصادف را رایگان به کارگردان هدیه می‌کنیم تا حالش را ببرد!» بعضی کارگردان‌ها به گروه اعتماد کامل دارند و آن‌ها را در حیطه تخصصی خودشان آزاد می‌گذارند. اما از تعدادی هم دل خونی دارند و به صحنه‌های اکشن که طراحی غیر حرفه ای دارند، به عنوان سوژه خنده نگاه می‌کنند.

ارشا اقدسی
معتقد است کم کم با جا افتادن این فرهنگ که بازیگران تا حد توان کارهای مخاطره آمیز خود را انجام دهند، بازیگری و بدلکاری هر دو تخصصی تر دنبال خواهند شد.
انگار پولاد کیمیایی و شهرام حقیقت دوست زیاد از این جریان تازه بدشان نمی‌آید و خیلی هم با این گروه همکاری داشته اند.

 اعتیاد به ارتفاع!

تصور کنید یک آدمی‌ حالش بد است و به همه پرخاش می‌کند. هر فکری ممکن است به ذهنتان برسد، الا این که طرف 47 روزه که ارتفاع ندیده است؛ یعنی پرش ارتفاع نکرده است! آدرنالین و آدرفین را که می‌شناسید؛ 2 هورمونی هستند که وقت اضطراب و استرس یا هیجان زیادی ترشح می‌شوند.
اسپودین اما یک هورمون عجیب و غریب است، هنگام پرش عمودی با شتاب به صورت میلی گرمی‌ ترشح می‌شود و آدم را سر حال می‌آورد. جالبتر این که اگر با سرعت هزار کیلومتر بر ثانیه به صورت افقی حرکت کنید، از اسپودین خبری نیست. فقط هنگام سقوط آزاد در خون می‌ریزد و به نوعی اعتیاد آور است.
ارشا هم چون چندین سال است که پریدن بخشی از برنامه زندگی اش شده و حالا دوز مصرفش حسابی بالا رفته و ارتفاع‌های کمتر از 100 متر حالش را نمی‌سازد! آرزو دارد از بالای برج میلاد یک سقوط آزاد درست و درمان داشته باشد.
باشگاهی که بچه‌ها در آن تمرین می‌کنند در کرج است. آن را کرایه کرده اند. البته آن‌ها آن قدر خوشحال نیستند. هزینه کرایه و دوری راه از یک طرف و حمایت نکردن مسؤولان ورزش و سینمای ایران از طرف دیگر آن‌ها را از آینده کاری و ادامه حیات گروه نگران کرده است.
 
  
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 203
 بازنشر اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
نقش‌هایی كه دنیا را تكان دادند!
دلهره آورترین فیلمهای تاریخ سینما
برترین ما فوق بشری های تاریخ سینما
بازیگران بزرگ چگونه در نقش خود غرق می‌شوند؟!!
كوری یا بینا؟!