معدود افرادی که این فیلمنامه را خوانده اند، اعتقاد دارند که اگر"خوابگرد" ساخته می شد، بهترین فیلم و اوج کارنامه ی کاری ملاقلی پور در می آمد...

 

خوابگرد

بخشی از یک فیلمنامه منتشر نشده رسول ملاقلی پور

رسول ملا قلی پور در شرایطی که تازه فیلم امیدوارکننده اش- "میم مثل مادر"- اکران شده بود و در تدارک ساخت "ظهر روز دهم" بود.  از سینمای ایران هجرت کرد و جامعه سینما را سوگوار خود کرد."ظهر روز دهم" تنها فیلم او نبود که به سرانجام نرسید؛"خوابگرد" را هم می توان به این پروژه های ناتمام اضافه کرد؛ همان فیلمی که ملاقلی پور بلافاصله پس از"مزرعه پدری" می خواست جلوی دوربین ببرد اما فرصتی برای ساختنش فراهم نشد. معدود افرادی که این فیلمنامه را خوانده اند، اعتقاد دارند که اگر"خوابگرد" ساخته می شد، بهترین فیلم و اوج کارنامه ی کاری ملاقلی پور در می آمد؛ مثلا علی ملا قلی پور آن را بهترین فیلمنامه پدرش می داند. یکی از عمده ترین دل مشغولی های رسول- یعنی رفت و برگشت مدام بین خیال و واقعیت که در "سفر به چزابه"، "هیوا" و "مزرعه پدری" هم وجود داشت- در "خوابگرد" به اوج خود رسیده. "خوابگرد" را می توان یک "تریلرسورئالیستی" توصیف کرد؛ داستانی پرتنش و پرتحرک که در فضایی وهم آلود رخ می دهد. فیلم ماجرای دانشجویی به نام "پریسا" است که برای انتشار کتابش به یک ناشر رجوع می کند. ناشر، کتاب او را برای چاپ رد می کند اما ماجرا همین جا تمام نمی شود و به شکل غیر منتظره، تلاش ناشر برای نابودی کتاب و نویسنده آن(یعنی پریسا) شروع می شود.این گزیده از فیلمنامه، نمونه خوبی است برای توصیف فضای شوم"خوابگرد". در این جا پریسا برای پیدا کردن کار به یک دفتر اداری مراجعه می کند. مدیر غیر عادی این دفتر، یکی از اولین نشانه های دنیای ترس و وحشتی است که پریسا، نادانسته دارد به آن پا می گذارد.

روز-داخلی –شرکت

سالن نسبتا بزرگ با دیوارهای سفید و بدون هیچ قاب عکسی و در جلوی یک میز نیم دایره با تلفن و فکس، کامپیوتر و صدای آرام موسیقی که از آن شنیده می شود. پریسا نزدیک میز می رسد.در پیچ سمت راست، اتاقی با در بسته و بالای آن دوربین مداربسته و در کنار دیوارها چند گلدان با گل های متنوعی قرار دارد. آشپزخانه اوپن و کوچکی نیز در سمت چپش می بیند. به اطراف کنجکاوانه نگاه کرده و آب دهان را قورت می دهد.

پریسا:...سلام

کسی را نمی بیند. در دیگر پشت سرش بسته اشت و در دیگری در سمت راست قرار دارد. به طرف در مقابل می رود. روی در تابلوی مدیرعامل قرار دارد. صدای جوش کتری روی اجاق گاز را می شنود. به مقابل در رسیده و با انگشت یک ضربه به در می زند. از پشت سر صدای مرد را می شنود. یکه خوردت بر می گردد.

صدای مرد: بله

پریسا: ...سلام

مرد 60 ساله با موهای رنگ شده و کت و شلوار، از اتاق آن سو جلو می آید.

مرد:سلام،خانم؟

پریسا: پاینده

مرد: اسم؟

پریسا: پریسا

مرد: پریسا پاینده؟

مدیر: بله، ببخشید درست اومدم؟ آقای داوودی؟

پریسا: بله، من داوودی هستم؛ مدیرعامل شرکت واردات و صادرات. تشریف بیارین داخل اتاق.

اتاق مدیرعامل را نشان می دهد؛ به طرف اتاق می روند.

مدیر: اینجا کاملا راحت باشین، راحتی جزء لاینفک زندگیه.

پریسا:ببخشید اون کتری داره می جوشه.

مدیر: خوبه، باهوش هستید. کامل پرفکت،گوش هاتون هم کاملا تیز، شما بفرمایید داخل من الان میام.

به طرف آشپزخانه میرود. پریسا پشت در می ایستد.

مدیر: گفتن بفرمایید داخل

پریسا: ...بله بله

پریسا در را بازکرده و داخل اتاق من شد. مقابل پنجره یک میز بزرگ قرار دارد که تلفن و وسایل دیگری از جمله چند مجسمه کوچک روی آن است. در لب میز حدود 30 عدد انواع پیپ قرار دارد. مقابل میز چند عدد مبل نارنجی رنگ و یک میز پذیرایی است که روی آن قند، نسکافه و... گذاشته اند. مقایل میز مدیر نیز یک کاناپه تختواب شو قرار دارد که باز بوده و روی آن یک حوله است. کنار میز مقابل، چند عدد مانیتور روی یک میز قرار دارد. مدیر در پشت سرش با 2 لیوان ماگ می رسد.

مدیر: ... ببخشید اینجا یه مقدار نامرتبه،  لیوانتو بگیر...

پریسا لیوان را می گیرد، تلفن زنگ می زند.

مدیر: اون تلفن را جواب بده!

پریسا: ... من!؟

مدیر حوله را بر می دارد.

مدیر : بله

پریسا ناباورانه خم شده و گوشی را بر می دارد.

پریسا: بله ... الو؟

صدایی نمی آید، گوشی را می گذارد. مدیر تختواب را با فشاری جمع کرده و به شکل کاناپه در می آورد.

مدیر: اینها هم جزء لاینفک زندگیه... چرا ایستادی؟ بشین.

پریسا نشسته و لیوانش را روی میز گذاشته و مدیر پشت میزش می نشیند.

مدیر: نشکافه اس، بخور!

پریسا:ممنونم!

مدیر: خب، از خودت بگو.

پریسا: مدیریت بازرگانی خوندم...

مدیر: بله

پریسا: سابقه کار توی 2 تا شرکت دارم.

مدیر: کجا؟

پریسا: ببخشید شما کارمند دیگه ای ندارین؟

مدیر: کم کم پیداشون می شه، اینجا یکی از شعبه های جدید التاسیس شرکت منه( کاغذی را مقابلش گذاشته و با خودنویس یادداشت می کنمد).

مدیر: پدرت چه کارهاست؟

پریسا: نجار بزرگیه،بود...

مدیر: بود یا هست؟

پریسا : (احساس خطر کرده است) می دونید پدرم آدم خوبیه ولی هیچ وقت نفهمید چه جوری با بچه هاش باید رفتار کنه، فکر کنم شما یه پدر موفق باشید.

مدیر به صندلیش تکیه می دهد.

مدیر: چیه راحت نیستی؟

به روسری او اشاره می کند؟

پریسا: خیلی ممنون، عادت دارم تو محیط کار...

مدیر: اینجا که کسی نیست... راحت باش! راحتی جزء لاینفک زندگیه.

پریسا: بله، ببخشید آقای مدیر فکر می کنید من می تونم باهاتون همکاری داشته باشم؟

تلفن زنگ می زند.

مدیر: وقتی به ات گفتم جواب تلفن بده؛ یعنی استخدامی.

پریسا در حال بلند شدن گوشی را بر می دارد.

پریسا: خیلی ممنون... بله؟ سلام خانم؟... درسته، با عرض پوزش، استخدام؟(به مدیر اشاره می کند)... نه متاسفانه... خواهش می کنم، خداحافظتون.

گوشی را می گذارد.

مدیر: کامیونیکیشن خوبی دارین.

پریسا: خیلی ممنون... می شه یه مقدار از کاری که باید اینجا داشته باشم را بفرمایید.

مدیر:حتما تشریف بیارین.

بلند می شود. پریسا به دنبال او داخل راهرو شده. به کنار میز منشی می رسد.

مدیر: در پشت مردان بزرگ زنان بزرگی هستند. می تونید از همین جای منشی استفاده کنید. اتاق من هم جزء لاینفک این شرکته.

پریسا:...بله

مدیر: بشین، راحت باش، شماره یک داخلی هم مربوط به اتاق منه.

پریسا: بله آقا

پشت میز می نشیند. مدیر برگشت یهو به طرف اتاقش می رود. پریسا نگاهش می کند. تلفن زنگ می زند. مدیر در را پشت سرش می بندد. پریسا گوشی را بر می دارد.

پریسا: بله

صدای دختر: سلام خانم شما یه آگهی استخدام

پریسا:استخدام کردیم.

صدا: کثافت ها!

پریسا:بله؟

صدا قطع شده و گوشی را می گذارد. به در اتاق بسته مدیر نگاهی کرده و سپس کامپیوتر و وسایل روی میز و کشوهای داخلی را یکی یکی نگاه می کند. کنار میزش یک گلدان بزرگ مصنوعی قرار دارد. گوشی را برداشته و شماره ای را می گیرد. صدای فریبا از پشت تلفن شنیده می شود.

صدای فریبا: بله؟

پریسا دستش را مقابل دهان و گوشی گرفته و در حال نگاه به اتاق مدیر آهسته صحبت می کند.

پریسا: سلام

فریبا:سلام دختر، چی شد؟

پریسا: آدم عجیب غریبیه...

فریبا: حواستو جمع کن، مهم اینه که استخدام بشی، بذارش سرکار، یه جوری خرش کن.

در باز شده و مدیر با لیوان به طرف او می آید.

پریسا: آره خاله جون، خواستم بگم نگران نباشید.

پریسا به احترام بلند می شود.

پریسا: باشه خاله جون، نه حتما میام، قرص هاتونو بخورید، خداحافظ

گوشی را می گذارد.

پریسا: ببخشید، گفتن خاله ام نگران نشه.

مدیر لیوان را به طرف او می گیرد.

مدیر: کار خوبی کردین، لیوانتون، یه کاپوچینوی خوشمزه.

پریسا: ممنون0لیوان را می گیرد).

مدیر: چه حس خوبی دارم. خیلی وقته که این جوری نبودم.

پریسا: خوشحالم

مدیر: زندگی خوبی ندارم پریسا، تو رو محرم می دونم. زنم سال هاست از سرطان رنج می بره، تقریبا تنهام.

پریسا: متاسفم.

مدیر: ولی با حضور شما فکر کنم یا اتفاق های خوبی برای بیفته... احساس می کنم راحت نیستید؟

پریسا: هستم.

مدیر : قهوه تون.

به طرف اتاقش می رود. مقابل در، لحظه ای به عقب بر میگردد، پریسا لیوان چای را مقابل دهانش می گیرد. مدیر در را پشت سرش می بندد. پریسا می خواهد جرعه ای بنوشد. منصرف شده و آن را داخل گلدان خالی می کند. نفسی کشیده و به اطراف نگاه می کند. چشمش به دوربین مداربسته مقابل می افتد. نگران می شود. از کیفش دفترچه ای بیرون آورده و صفحات نوشته شده را ورق شده و می خواهد در صفحه سفید بنویسد.دستش را در فکر، زیر چانه قرار می دهد. چشمش به گلدان می افتد. مایعات ریخته شده از زیر گلدان روی زمین جاری شده است. هول شده، داخل آشپزخانته به دنبال پارچه ای می گردد. کشوهای کابینت را جست وجو می کند. همه خالی است. با عجله برگشته و از روی میز چند دستمال کاغذی برداشته و روی زمین را خشکمی کندو همچنان از زیر گلدان مایع بیرون می آید. کلافه به دوربین مدار بسته روی سقف نگاه می کند.دستمال ها را داخل سطل آشغال می اندازد. بلند شده و پشت میز می نشیند. دیزالوبه خودش که روی میز خم شده است. دیزالو پشت به پنجره ایستاده است. صدای زنگ را می شنود. دنبال آیفون به اطراف می نگرد و مدیر بیرون می آید. آیفون را به پریسا نشان می دهد.پریسا به طرف آیفون می رود.

مدیر: ناهار آورده؟

پریسا: بله...

مدیر از جیبش پول بیرون می آورد. پریسا در را باز می کند. مردی با 2 سینی غذا داخل می شود. مدیر اتاقش را نشان می دهد.

روز-داخلی- اتاق مدیر

مدیر درپوش بشقاب ها را بر می دارد. 2 بشقاب برنج و 2 ظرف خورش قورمه سبزی و 2 سالاد دیده می شود. پریسا سرپا ایستاده است. مدیر به او خیره می شود. پریسا می نشیند. متوجه مانیتورهای روشن می شود. مدیر از اتاق بیرون می رود. پریسا به غذاها نگاع می کند. چنگال را برداشته داخل سالاد زده و منصرف می شود. مدیر با 2 لیوان داخل می شود و یکی را جلوی پریسا و یکی دیگر را مقابل خود می گذارد. پریسا خورش را روی برنج ریخته و قاشقی می خورد. مدیر نیز با لذت غذا را می جود.

مدیر:delicious؛ دیوونه قومه سبزی هستم... همیشه این قدر کم حرفی؟

پریسا: ... شنونده خوبی هستم، بیشتر گوش می دم.

مدیر: از اون آب هم بخور... که این هم جزء لاینفک زندگیه.

پریسا نیشخند می زند.

مدیر: به نظر می رسه خیلی نگرانی دختر. درست می گم نه...؟!

پریسا: من... چرا باید نگران باشم؟

مدیر جرعه ای آب می نوشد. پریسا نیز با تردید فقط لب هایش را خیس می کند.

مدیر: چشمات نشون می ده که ادم فوق العاده باهوشی هستی. Image هاتو به کار بنداز، اگه به جایی نرسیدی، شرایط رو درک نکردی.

پریسا: تا شرایط چی باشه؟

مدیر: می تونم کاری کنم که موفق ترین زن عالم بشی، می تونی منشی من بشی.

پریسا: شما لطف دارین و لی چرا این همه محبت؟

مدیر: من آدم بدبختی ام پریسا.

پریسا: خدانکنه، به تون نمیاد.

مدیر: چرا از اون آب نمی خوری؟

پریسا: چشم ، می خورم.

مدیر: استخدامت کردم نه واسه اینکه جواب تلفن هارودی، تو باید منشی من باشی، سکرتم، همه چیز رو توی دست های قشنگت بگیری.

لیوانش را به طرف پریسا می گیرد.

مدیر: بخورش

پریسا: تشنه ام نیست.

مدیر: بخورش، اگه زهرماری چیزی توش ریخته بودم که توی لیوان خودم نمی ریختم. پریسا با تردید بلند می شود.

مدیر: بشین غذاتو بخور.

پریسا: ممنون، می رم سرکارم.

مدیر: گفتم بشین.

پریسا: ببینید آقا، من سعی می کنم شما رو درک کنم. می خواین خانومتون رو خبر کنم؟ شما حالتون خوب نیست.

مدیر: من بدبختم، خیلی بدبختم. می دونی؟ خیلی بدبختم، بشین.

پریسا در حال نشستن لیوان را روی میز ولو می کند.

مدیر: مهم نیست، می رم یه لیوان دیگه میارم.

پریسا: نه ممنون، تعارف نمی کنم.

مدیر می خندد، بلند می شود.

مدیر: نه تو شک داری، خیلی هم(مقابل پریسا خم می شود. به چشم های او خیره می شود) نترس، من آزارم به مورچه هم نمی رسه من یه اومانیست هستم.

از اتاق بیرون می رود. پریسا کلافه چشمش به مانیتور می افتد. مدیر را می بیند که وارد آشپزخانه شده و از یخچال یک بطری آب برداشته و داخل لیوان می ریزد. از کادر مانیتور خارج می شود. پریسا می خواهد بیرون برود. مدیر لیوان را به طرف او می گیرد.

مدیر: بخورش.

پریسا:... چرا؟

مدیر: می خوام راحت بخوابی، هیچ دردی رو حس نکنی.

پریسا: آقای محترم من برای کار اومدم، نه پارتنر شما هستم، نه منیجر.

مدیر در را می بندد؛ می نشیند. پریسا بلافاصله در را باز کرده و داخل سالن میشود. مدیر عصبی بیرون آمده و جلوی او می پیچد.

مدیر: پریسا جون تو دچار سوءتفاهم شدی.

پریسا: اسم من خانوم پاینده است.

مدیر: پس این لیوان رو سربکش.

پریسا:چرا؟

مدیر: دیگه به هیچ چیز دلخوش نیستم، انگار همه ی لذت های دنیا از بین رفتن... من هرکاری تو زندگی ام دلم خواسته کردم ولی نمی دونم چرا دیگه... فقط دوست دارم استخون های قلم و دست و پاروبشکونم. نمی دونی صدای قرچ و قروچش چه کیفی داره، عشقمه وقتی نوک استخون ها از لای انگشت ها می زنه بیرون.

پریساوحشت زده عقب می رود. مدیر آستین چپ را بالا می زند. جای چند زخم روی دست نمایان است.

مدیر: چند وقت پیش کسی روگیرنیاوردم، مجبور شدم دست خودم رو بشکونم.

پریسا آرام به طرف در می رود.مدیر نیز هماهنگ با او قدم برمی دارد. پریسا لحظه ای سرش گیج می رود. به میز تکیه می دهد. مدیر به طرف او می آید و حرکات والس گونه ای انجام می دهد. پریسا کوله اش را یا احتیاط از روی میز بر می دارد.مدیر لیوان را به طرف او می گیرد.

مدیر: بخورش، راحت می خوابی..

پریسا به طرف در می دود، مدیر به مقابل او می پیچد.

پریسا:... ببین آقای محترم، من خودم اگه پا بده دیوونه تر از همه ام.

مدیر: چه خوب،معرکه شد.

با لیوان به طرفش می آید. پریسا لیوان را از اوگرفته و به دیوار می کوبد.

پریسا: معذرت می خوام، بذار برم.

مدیر: اون آرنجاتو بشکونم واستخون هاتو ببینم چه جوری از گوشت بیرون می زنه، بعدش برو. پریسا عقب رفته و به میز می خورد. مدیر به طرف پریسا هجوم می آورد. پریسا جاخالی داده ومدیر کیف او را می گیرد. دسته کیف پاره شده. پریسا به پشت میز رفته و صندلی را بر می دارد.

پریسا: دیوونه از سر راهم برو کنار، دادمی زنم.

صندلی را به شیشه پنجره می کوبد. شیشه خرد می شود.

مدیر: نکن این کارو.

صندلی را به طرف مدیر می گیرد، کیفش می افتد. خم می شود کیف را بر می دارد. مدیر دست او را می گیرد.پریسا جیغ می کشد.

مدیر: وای چه دست های قشنگی!

پریسا او را هول داده و مدیر به زمین می افتد. صندلی را به روی او می کوبد. مدیر و صندلی هر دو به زمین می افتند. پریسا دستپاچه کیف و کوله اش را بر می دارد و به طرف در می دود. مدیر با سر وصورت خونین و نامتعادل می خواهد بلند شود. پریسا در را باز کرده و می گریزد. مدیر عصبی بلند شده و قدم می زند، زیر لب غرولند می کند. در اتاق را باز کرده و دست خود را به داخل می برد. چشم هایش را بسته و در را محکم به طرف دست خود می کوبد.

 

 گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ

 منبع :همشهری جوان /شماره160/