نیم رخ جعــفر روحبخش
شرحی بر نیـم رخ
همیشه از تمام رخ آدمها ترسیدهام. همیشه از پس تاریکی، از پس روزنه ای، از پس دیواری یا شکاف کوچک کاغذی، نیم رخی از آدمی را دیدهام. ترس حضور در مقابل تمام رخ آدمها؛ اما در رؤیت نیم رخ دقیقم کرد. دقیقم میکند. نیم رخ آدمهای نقاش، تلاش میکند، آنان که از تمام رخِ یک آدم میترسند، در نیم رخی از او دقیق شوند. انگار همه از تمام رخ آدمها در این سال ها ترسیده ایم و به چهره آنان نگاه نکرده ایم. نیم رخ میخواهد، کم اما طولانی، به چهرههای گریخته شده از ما نگاه کند!
تا لحظه مرگ، از تأثیر رنگهای مذهبی شهر زادگاهش (مشهد) جدا نشد. از خانواده «عینی»های معروف این شهر بود و چشمهای عجیبی داشت. از نوجوانی، آن چشمهای نفوذگر و زیبا را پشت عینکی ته استکانی و مُحدب پنهان میکرد. چشمهای به شدت زیبایی داشت و شدّت؛ زیبایی را ترسناک میکند. ترسناک بود. نقوشی نیز میکشید ترسناک. آکرولیکهای روی بومش، کمپوزیسیونهایی بود وهم انگیز و غریب. برگرفته از نقوش کولی وار و تصاویری که پیشتر از آنچه به وجود بیاورد، در نقش طلسمها و رمل و اسطرلاب میدیدید؛ یعنی رنگهایی میزد و بعد خط خطیشان میکرد و با ضرب در، به اضافه و خطهایی منهامانند، جورشان میکرد. عاشق رنگهای انگشتری بود. در اغلب تابلوهایش نگینهای انگشتری دیده میشود. از سینه ریزهای هندی تا گردن بندهای کولیان و سرخپوستها در کار او دیده میشود. با این که در اوج و درخشش نقاشی مدرن در ایران (در دهه چهل) در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران درس میخواند اما سنتی هم بود. یعنی فکر میکرد و میگفت که هر چه بعد از سنت پیش بیاید از خود سنت بر میآید. در نتیجه با این که نقاشی آبستره شناخته میشد اما این توهم امپرسیونیستی نیز همیشه با مخاطبین و منتقدینش نیز بود. و این شروع تناقض سنت و مدرنیته در کار او بود. رفتاری که در اولین نمایشگاه انفرادی اش در سالن تلوزیون ایران (سال 1345) نیز دیده میشد؛ یعنی میدانستی که او شاگرد حسین بهزاد است و درس خوانده مدرنترین مرکز دانشگاهی در پایتخت! اتفاقاً، از پی درس آموزی از بهزاد، هیچ گاه هم نتوانست از کشیدن خطوط مینیاتوری رهایی یابد. ظرافت و ریزه نگاریهای یک مینیاتور در آثارش به خوبی دیده میشود. اگر در مقطع فوق لیسانس وارد رشتة معماری داخلی دانشکده هنرهای تزئینی نمیشد، شاید برای همیشه او را مینیاتوریست میشناختیم؛ چون در همین سالها (1348 و 1349) شیفتگی عجیبی به کار با تکنیک شیشه رنگی (ویترا) نشان داد و ویترا ناگزیر او را به خطهای مینیاتوری کشاند. سالی که از دانشکدة هنرهای تزئینی لیسانس گرفت (1346)، دو نمایشگاه انفرادی درخشان در گالری نگار و نگارخانه شهر (در پایتخت) برپا کرد. از همین جا دیگر رد آثار او را، به عنوان یکی از نقاشان مدرن ایرانی، منتقدین و تاریخ هنرنویسان پی گرفته اند. نمایشگاه او یک سال بعد، در دانشکدة هنرهای زیبا، او را به عنوان نقاشی سقاخانه ای معروف کرد؛ یعنی به اشتباه او را در زمره نسل دوم نقاشان سقاخانه ای قلمداد کردند. حال آن که؛ نقوش او نه مردمیو عوام پسند، بلکه بیشتر بر مبنای تاریخ و جغرافیا بود. امروزه با یک نگاه دقیق میتوان به ردی از نقشههای جغرافی (علمی) در کار او دست یافت. گاهی از نقشههای هوایی تخت جمشید استفاده میکرد و گاهی از نقشههای هوایی (از بالا) آتشکدهها بهره میبرد. زمانی که دقیق میشوید، میبینید که تابلوهای او را باید از بالا دید؛ یعنی نوع کار نقاشی (بوم را بر زمین یا میز میگذاشت و خود در بالای آن مسلط بود) باعث شده تا از روبه رو آنچه را باید، مخاطب نبیند؛ این مسأله از همان قضیه جغرافیای هوایی میآید. نقشههای هوایی آتشکدههای پیش از اسلام را جلو خود مینهاد و فضایی میساخت از آنها برای بومهایش. در حقیقت، میتوان گفت: نگاه او به جهان یک نگاه جغرافیاییِ هوایی و یک نگاه ویترایی است. ویترا (نقاشی روی شیشه)، نقش را از متن اثر درمیآورد و حجمی قابل لمس به آن میدهد. در کارهایی از او، حبابهای آب مثل بلور و دایره وار هزاران قطره را چون نقطههایی ریزودرشت در سطح اثر مینشانند. توّهم سقاخانه ای بودن او از خطوط ریز فارسی و عربی میآید، که به نهاییترین شیوة ممکن آنها را به نقاشی تبدیل میکرد و بر بوم مینشاند. آنچنان با حروف کار میکرد و آنها را از معنی میانداخت و بعد که بیمعنی میکرد، معنایی رنگی به آنها میداد؛ یعنی آن قدر از نقطه میگریخت و به حروف انحنا میداد که حرف را از معنی میانداخت. بعد که حرف تبدیل به خط شد، با خطوط کوفی و نستعلیق و چاق کردن حروف و پیچاندن شان در میان هم، توّهمیاز خط ساخت. این تصور، بینندگان او را به گفتن این حرف واداشت که: وی نقاشی سقاخانه ای است! اما، او فقط از این کار قصد داشت حروف را ابروبادی کند. زمینة همه کارهای او، به خاطر همان جغرافیای هوایی، از مربع و مستطیل تشکیل شده است. دایرههای کارهای او، در دل یک مستطیل یا مربع، میدانی از نقشه یک شهر را نشان میدهد.
دانشجوی معماری داخلی؛ باعث شد تا در کارهای بعد از 1349، بیشتر به ترسیم نقشه در نقاشی رو بیاورد. حتا به کارهای بزرگ دیواری (فرسک) تمایل نشان داد و مدت مدیدی گرفتار یک تابلوی هشت متری و دیواری به نام «هفت خوان رستم» شد. اما همیشه به اشراقات و الهامات درباره نقاشی نیز اعتقاد داشت؛ یعنی میپنداشت: این روح هنرمند است که نقاشی را به انتهای نگاه او میرساند، نه تکنیک یا ابزار نقاشی. امروزه از دید رِیکی و انرژیهای شفابخش میتوان از آثار روحبخش به عنوان کمپوزیسیونهای رنگی آرامبخش استفاده کرد. تمامی آثاری که بر بوم نقش زده، از رنگهای چاکراهای بالایی (سه چاکرای بالای ناف تا پیشانی که از جنبه انرژی مثبت اند) ساخته شده است. در نتیجه، در بومهای مربع او، یک نوع آرامش حضور و تمهای آرامِ رنگ دیده میشود. خود، در جوانی و در اوج تلاشهای کاری، وقتی اسماعیل خوئی در گفت وگویی پرسید، در آفرینش هنری به دنبال چه هستید؟، گفت: «من در نقاشی به آنچه میآفرینم، هرگز نمیاندیشم، طبیعت در آفریدههای خویش به دنبال چیست! نمیدانم القای اندیشه به وسیلة رنگ و بوم یعنی چه! من از نقاشی لذت میبرم. در نقاشی تولد مییابم. در کار خود به نتیجه نمیاندیشم. حاصل کار نتیجه را نشان میدهد. برخی از بینندگان آثارم میگویند: تابلوها خیلی زیباست؛ آرامش میدهد؛ در این شرایطی که بعضی از ماشینیسم و سایر مظاهر تمدن امروزی دم میزنند، آدم در این تابلوها یک نوع امیدوار بودن و پویایی حس میکند؛ خوب، رسیدن به یک نوع زیبایی، که از نظر تکنیک و هماهنگی با تحولات سبکی تا آن حد موفق باشد و بتواند بیننده امروز را این چنین برانگیزاند، میتواند هدف آفرینش هنری باشد.»1
ریشه این آرامش بخشی اما پیشتر از آن دیده میشد. اغلب مفاهیم تابلوهای او را میتوان در نقوش پارچههایی دید که در زمان قاجار از روسیه به ایران میآمده. بعدتر، در نقوش لباسهای ترکمنی نیز دیده شد. چارخانههایی در میان هم، با گل وبته و پرندگانی بی شکل، که چون چاپ دستی بر هم ادغام شده اند. ریشه آثار جعفر روحبخش را در نقوش ترمههای قاجاری و پارچههای مخمل دورة پهلوی اول (هر دو نمونه از روسیه میآمد) به وضوح نیز میتوان دریافت. اگر به تابلویی از او (کمپوزیسیون)، که در 1369 کشیده، دقت کنیم، با یکدست کردن و خنثی نمودن رنگ، به نقشة جغرافیای تخت جمشید برمیخوریم! در کل، با خنثا کردن رنگ در کارهایش نقشههای عجیبی از دل آن بیرون میآید: نقشه هوایی زیگورات چغازنبیل در شوش، نقشه محله سکتور پنج در شوشتر، و نقشه پرستشگاه زرتشتیان در محله سرمسجد شهر مسجد سلیمان!
جعفر روحبخش، در 1353، بورسیه ای از دولت فرانسه (بنیاد مگ) گرفت و در زمینه گراور- حکاکی و چاپ چیزهایی آموخت. در دو سالی که آنجا بود (1976- 1974)، بهترین دوره کاری عمر خود را در گالری سیروس و گالری بلشاس در پاریس نمایش داد. در همین سالها زیبایی چشمهایش در معرض خطر قرار گرفت و او را روانه بیمارستان کرد. در بازگشت از پاریس، بر خلاف همه نقاشان ایرانی که بوزاری میشدند، حسین بهزادی شد؛ یعنی تمایلات نقوش سنتی در کارش هویداییِ بیشتری یافت. حتا در آخر عمر، از پی ذهنیتی اشراقی که داشت به بهشت میرفت؛ گرفتار گل وبلبل و نقوش تزئینی شده بود. تا قبل از انقلاب (1357)، در نگارخانه گلی مقتدر (لیتو) کارهایش را به نمایش گذاشت؛ اما انقلاب و جنگ، نگارخانهها را بست و نقاشان را خانه نشین کرد. نمایش درخشان دیگری از او در ایران و در بعد از انقلاب دیده نشد.2
اما، خارج از ایران، تازه لُپ آثارش گل انداخت. هرچند چشمهایش دیگر جهان را نمیخواستند. گزارشی میگوید: در سال 1371، وی با خطر از دست دادن بینایی مواجه شد؛ عمل جراحی پیوند قرنیه با عدم موفقیت روبه رو شد و او مجبور به اقامت طولانی، تحت نظر پزشک معالج، در کشور سوئیس شد. اما، علی رغم مشکل جدی بینایی، در این دوره نیز به مطالعه و خلق آثار همت گماشت ...3
کجا و برای کی؟ سؤالی است برای پژوهندگان هنر نوین ایران در دهههای 60 و 70 هجری شمسی؛ چون، او پس از انقلاب 1357، دیگر بیشتر معلم یا استاد رشتههای طراحی، نقاشی و چاپ در دانشکدههای هنری بود تا نقاش خاصی که رنگ در تابلوهایش انرژیک بودند.
عمر هنری جعفر روحبخش، سه دوره عجیب دارد؛ ابتدا به شدت شرقی است (دهة 40)؛ بعد به پاریس میرود و به شدت غربی باز میگردد (دهة 50)؛ و دوباره در اواخر همین دهه به شرق تمایل مییابد. گویی، در دهه 50، به حرف یکی از منتقدانش عمل کرده که درباره این دوره از آثارش میگفت: «آیا امکان دارد روحبخش در عناصر تشکیل دهنده فرمهایش گوشه چشمی هم به عناصر سنتی ایرانی داشته باشد تا هنرش دربست غربی جلوه نکند؟ اگر به دنبال چنین تمایلی باشد، میتوان گفت: آثار آینده این نقاش پلی خواهند بود از شرق باستانی به غرب مدرن.»4
گویی که ما (امروز)، در دیدار از آثار وی، به این گفته پرویز کلانتری نزدیک شده ایم!
گویی که ما (امروز)، در دیدار از آثار وی، به این گفته پرویز کلانتری نزدیک شده ایم!
جعفر روحبخش، متولد 1319 مشهد، در 1357، در میانه دهه پنجم عمرش بود که مُرد. مرگ او ساده و مراسم یادمرگش معمولی برگزار شد. بر یک کاغذ قطع A 4، عکسی از او چاپ کرده و در بالای آن نوشته بودند: «بازگشت همه به سوی اوست.» در پایین آن نوشته بودند: «ضمناً، مراسم شب هفت آن مرحوم، در روز جمعه، 14/02/1375، از ساعت 5/4 الی 6 بعد از ظهر، در بهشت زهرا، سالن 1، برگزار میگردد.» در همان جا اضافه کرده بودند: «حضور سروران عزیز باعث شادی روح آن مرحوم و تسلی خاطر بازماندگان خواهد شد.»
وقتی که داشت میمرد هم چشمهای به شدت زیبایی داشت و شدّت؛ زیبایی را ترسناک میکند.
وقتی که داشت میمرد هم چشمهای به شدت زیبایی داشت و شدّت؛ زیبایی را ترسناک میکند.
پی نوشت
1- مجله نگین، سی ویکم شهریور 1349، ص 17.
2- دو نمایش انفرادی البته داشت در 1362 (گالری کتابسرا) و در 1367 (نشر نقره).
3- گزارش روزنامة سلام، شماره 1521، به نقل از مجلة کلک، تیر- مهر 1375، شمارههای 76-79.
4- نقد پرویز کلانتری بر آثار عرضه شده روحبخش در گالری لیتو (1356). نگاه کنید به: مجلة جوانان رستاخیز، شماره 70، آبان 2535، ص 44.
تهیه شده توسط: مجله تندیس/ داریوش کیـارس
www.seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ
مطالب پیشنهادی:
وینچنزو بیانكینی زیباترین چشمها را داشت
پایان پروسههای عاشقانه و عارفانه نقاش
اسد بهروزان، ناگهان گُم شد و پیدا نشد
نقاشانی كه شاعراند و شاعرانی كه نقاشاند (بیوگرافی منوچهر شیبانی)
این هنرمند، نامی جز آیدین آغداشلو ندارد