تمام فیگورهای از شکل افتاده در گرایش های معاصر ریشه در بیان این به هم ریختگی و هویت چند پاره انسان دارد که...

 

تعریف
به دایره ای از فعالیتهای اجرایی طراح، که معطوف به ترسیم پیکره انسان وحیوان باشد، طراحی فیگوراتیو گویند. هر چند در خیل جانداران انسان به عنوان موجودی پیچیده و نقش تعیین کننده اش در هستی جهان، او را از دیگر موجودات متمایز کرده است، وبه یمن حضور اوست که بیرون و درون در این کرانه معنا می شود. پس بی علت نیست حجم عظیمی از انرژی در خوانش بصری آثار برای آشکار کردن وجوه متفاوت و پنهان آدمی در این زمینه هزینه شود. همواره درک موقعیت و درک لایه های روانی پیکره انسان از جمله دغدغه های اصلی طراحان معاصر بوده است. شاید بتوان گفت مهم ترین پرسش فلسفه نیز معطوف به خود انسان است. به دور از وجه افتراق انسان با دیگر جانداران، در هیات و مکانیزم طبیعی سازواره، مشابهت عجیبی با فرم های ارگانیک دیگر موجودات زنده دارد. مباحث نظری آن در علوم جانور شناسی که به پشتوانه تفکر داروینی شکل منسجمی به خود گرفت . تا بدانجاپیش رفت که پیکره آن را تکامل یافته گونه های پیشین خود دانسته اند. به هر حال از لحاظ ریخت شناسی انسان زیر مجموعه این گروه در طبیعت قرار میگیرد و طراحی از آن در گام نخست فعالیت فیگوراتیو در مفهوم کلی اش قلمداد می شود. غالبا طراح در مسیر کارتجربی اش به شکل های متفاوتی برای ترسیم از پیکره موجودات و انسان ترغیب شده است. گاهی در روند آموزش آکادمیک برای یادگیری و درک درست از تناسبات به آن روی آورده و گاهی هم موضوع و اسلوب هنری اش را بر تعریف تازه ای از آن استوار کرده است. خاصه در قرنی که پشت سرگذاشتیم،  به دلیل عواقب شوم ونتایج زیانبار شماری از دستاوردهای بشری و خسارت های جبران ناپذیرش، پیکره، برای شناخت و بیان قاموس واقعی انسان،دست مایه هنرمندان بسیاری قرار گرفت وبدین منظور کالبد شکافی شدند. خاطره قرن نشان داد که سیمای حقیقی انسان در مرز میان تمام موجودات معلق است. خوی ددمنشانه انسان و شرارت هاو سرکشی های افسارگسیخته اش در آشوب ها و خودکامگی های بی پایان، زخم های کاری بر روح تاریخ گذاشت. ترسیم عینی پیکره به عنوان بیان یکپارچه هویت انسان، دیگر برای طراح، خیالی دروغین به حساب می آمد. روایت شخصی از درونیات، اعتراف به این شکل های کاذب بود، یکپارچگی کههنوز سنت دینی بر آن پافشاری می کند، در این سده از هم پاشید. تنهایی عریان آدم ها و عمق فاجعه زیستن در کلان شهرها در فریاد معترض آثار شنیده شد. ریشه این هراس ها وخفقان انباشته، در ناموزونی پیکره های مچاله شده قرن به وضوح نمایان است.
برای فهم دقیق تر از شاخه هایی که از طراحی فیگوراتیو منتج می شود، نیاز به درک تعابیر اجتماعی از مفهوم هویت انسان معاصر است. در آنجاست که می توان علت های روانی ترسیم هویت های چندپاره و همچنین دخالت های ساختاری را در آنها دریافت. بررسی و تشریح چالش های آموزش استوار به طراحی فیگوراتیو، که وجه غالب متدها در کلوپ های طراحی وکلاس های دانشگاهی است، در ادامه ضرورت و پرداختن به این موضوع است.
طراحی از پیکره انسان
هرچند ترسیم آرمانی از پیکره انسان را می توان در گذشته تمام ملل به شکلی مشاهده نمود، اما نه فقط تمام گرایش های معاصر طراحی،بلکه آن دسته از آثار طراحان که فیگورهاشان ارجاعی دارند به پیشینه تاریخی ( به فیگورهای شماتیک اساطیری)، همه خوانشی است از منظر جهان معاصر و روایت تازه ای از گذشته. در نتیجه پیش از اینکه چنین تجربه ها را به تاریخ نسبت دهیم، باید بر آن باشیم که بدانیم چرا انسان امروزی خویشتن را بدین گونه بیان می کند؟ این همه مستلزم درک ما از وضعیت و بحران هویت انسان امروزی است.
در ایتالیا و در اوج تحولات رنسانس، نه فقط تناسبات طلایی یونان شکوه خود را در پیکره آدمی بازمیافت، بلکه نقطه عزیمت انسان به حساب می آمد. انسان محور جهان بود و انسانگرایی (اومانیسم) بر فضای ذهنی آن دوره سایه افکنده بود. فیگورهای عظیم الجثه، تنومند، روح و نگرش انسان خردگرای دوران را آشکار نمی کرد. اما آنچه از این زمانه با جوهره طراحی معاصر خوانا شد، یادداشت های ترسیمی نقاشان ومجسمه سازانی است که غالبا به نیت اتود و پیش طرح، جهت اجرای کار اصلی انجام گرفته اند. روانی و بداهگی این خطوط، یادداشت های فیگوراتیو در هم برهم و اتودهایی را که مدام روی یک پیکره ترسیم شده اند، به تجربه های ذهنی امروزی نزدیک می کند. ما امروزه آنها را متعلق به ژانر طراحی می دانیم. همخوانی این اتودها با تنش های بصری به هم ریخته این قرن نشان می دهد، آن هیبت های غول آسای ذهنی وقتی به قرن بیستم رسیدند،چگونه از هم پاشیده و به شکل طاقت فرسایی تکه تکه شدند.
تمام فیگورهای از شکل افتاده در گرایش های معاصر ریشه در بیان این به هم ریختگی و هویت چند پاره انسان دارد که فلسفه علوم انسانی و خاصه دانش روان شناسی کوشیده است دلایل آن را نشان دهد. همچنان این گستره بر روح هنر معاصر سایه افکنده است.
در قرن بیستم پیکره موجودات خیالی، که در پیشینه تاریخی هر قومی یافتنی بود، به هویت انسان نسبت داده شد ورفته رفته در این مسیر به فیگورهای عروسکی منتهی شد که در ژانر انیمیشن در هنرهای تصویری به حرکت درآمد،تا بیان استعاری رفتار بازیگوشانه و گاهی مضحک آدم ها را در قاموس راوبط اجتماعی و حتی سیاسی شود. طنز تلخ دومیه نمونه اعلای تعریف از انسانی بود که راه را گشود تا بعدها گستره کمیک فیگورهای انسانی در رشته کاریکاتور نمایان گردد. اغراق های فرمیک در پیکره ها خصلت های درونی انسان را بیرون ریخت و در ادامه ژانر طراحی کوشید آنیت و روان لحظه ای فیگورها را نمود عینی  بخشد. واکاوی لایه های حسی ودرونی پیکره، پیش رفتن تا مرز رشته های عصبی، کالبد شکافی بصری بود که با امکان روانی خط در مرز بداهگی میسر گشت. و هنوز هم این جستجو و عریانی شکل انسان دغدغه اصلی عده ای از طراحان معاصر است.
آسیب شناسی آموزش فیگوراتیو
نبود اهداف مشخص و نیت مند در روندآموزش طراحی فیگوراتیو، تجربه طراحان را در این زمینه در حد کیفیت های بصری صرف تقلیل داده است. در این راه شماری از این تناقضات به درونمایه کار طراح باز می گردد و علت های دیگر آن، به روند کند و نفس گیر روش های آموزشی مربوط می شود که به فراخور بحث بدان اشاره می کنم.
طراحی عینی وطراحی ذهنی از فیگور
پاره ای از روش ها و متدهای آموزشی، که طراحی را پایه و اساس کار خود به حساب می آورند، در اجرا از طراحی عینی آغاز می کنند. این عده بر آنند که طراحی عینی اسلوب ومقدمات اصلی شناخت تناسبات و درک میانی تصویر را برای هنر اموز میسر می کند. از این رو عینیت چیزها یاد می کنند؛ یعنی فرآیند دیدن و ترسیم کردن.
در مقابل کارذهنی را زمانی جایز می دانند که هنرجو بعد از تکمیل و ممارست در طراحی، آماده برای ترسیم اشکال ذهنی خود باشد. گروهی دیگر از بدو شروع آموزش، به موازات کار دیداری کار ذهنی را پیشنهاد می کنند. کارکردها و نتایج روش های مذکور هدف این نوشته نیست. چه بسا عده ای از عینیت چیزها آغاز کرده و بعد کار ذهنی خود را به سرانجام رسانده اند و طراحان و نقاسان قابلی اند. عکس آن هستند افرادی که از کار ذهنی آغاز کرده و تماما مبانی کارشان را با این سوژه ها پیش برده اند. آنچه مهم است اندیشیدن به مرزهای فکری این روش هاست، که اگر درست تشریح شود، شاید به طراحان کمک نماید تا بتوانند در مسیری نیت مندی تجربه های هنری خود را جهت دهند. برای بررسی این مقوله شاید طرح پرسشی از این دست ما را در پیش برد بحث یاری رساند. در کجا کار عینی از کار ذهنی جدا می شود؟ و آیا می توان مرزی بین آنها قائل شد؟
آنچه می بینیم وترسیم میکنیم، از ذهنیت ما می گذرد. امکانی را نمی توان تصور کرد که در پروسه انجام عملیات اجرایی، آنچه به چشم می آید از ذهنیت نگذرد. پس کار عینی هم به نوبه خود کار ذهنی است. هر دو از یک مدخل و مجرا بیرون میریزند. آنچه می بینیم با آنچه تصور میکنیم هر دو از پیش انگاشته های ما ریشه می گیرند. پس هر گونه تمایز قاطعی که بخواهد مرز بین اسن دو فرآیند را فاصله گذاری کند، جز تلف کردن انرژی فایده دیگری نخواهد داشت. آنچه گاهی به اشتباه به آن کار عینی می گوییم، باید تصحیح نمود و کار با مدل زنده و کار با مدل ذهنی را جایگزین آن کرد. اما این که به اتکای کدام یک می توان روش اجرایی خود را پیش برد و در پی آن باشیم که روشی را از دیگری بهتر بدانیم بحث دیگری است. نقاشان و طراحان بارها و بارها ثابت کرده اند مسیر انجام و تثبیت اثر هنری بسان روش های علمی، منطقی و به قاعده نبوده و نیست. باید دید میزان اعتماد افراد به روش هاشان چه قدر است وبا متدی که برگزیده اند، چه میزان از فضای بصری دلخواه شان را نمایان و تا کجا پیش رفته اند. به کمان من تنها جایی که می توان این روش ها را به دید انتقادی نگریست، پیش کشیدن بحران ها در تخمین آینده کاری آنهاست.        
                                                                                          ادامه مطلب