بگذار باعث سرگرمي تو باشم ..
 
بگذار چيزي باشم...!


اگر نمی توانم هميشه مال تو باشم

اجازه بده گاهي ,زماني از آن تو باشم


و اگر نمي توانم گاهي زماني از آن تو باشم

بگذار هر وقت كه تو مي گويي,كنار تو  باشم


اگر نمي توانم دوست خوب و پاك تو باشم

اجازه بده دوست پست و كثيف تو باشم


اگر نمي توانم عشق راستين تو باشم

بگذار باعث سرگرمي تو باشم


اما مرا اين طوري ترك نكن

بگذار در زندگي تو دست كم چيزي باشم... 

..............

وقتي در شب راه مي رفتم
 
و در جستجوي پناهگاه گرمي بودم
از كنارم گذشت
گفتم:
هي نگاه كن!روي مژه هايت دانه هاي برف ريخته است
و او گفت:
اين برف نيست
پرهاي بالشي است كه خدا در آسمان تكانده است...
و سپس لبهاي خندانش را گشود
تا برفي را فوت كند
و ما هر دو خنديديم
بعد به چشمانش نگاه كردم
و ديدم كه چشمانش,گرمترين پناهگاه جهان است...

................  

من بيرون پناهگاهت ایستاده ام..                        وتو را تماشا ميكنم در حالي كه از هر سو بمب ميريزند
تو در داخل پناهگاهت چقدر خوشحال و سرحال و در امان به نظر ميايي
عزيزم من بيرون پناهگاه تو ايستاده ام

اما اميدورام كه در قلب تو باشم
 
.......................... 

صدف

من توي ساك كهنه اي كنار دريا ، يك صدف پيدا كردم
به او گفتم :
".آقا يا خانم - اجازه بدهيد شما را "جك" صدا بزنم
..آيا براي صرف يك فنجان چاي به خانه من مي آييد ؟
..و شايد هم كمي خوراك شبانه
..چون من كمي سس خوشمزه دارم
..كه مي توانم پشت بمالم "
صدف را در قابلمه بزرگ برنجي بار گذاستم
و آن را دم كردم و جوشاندم
چشمان سبزش سوسو زد
و هي بخار كرد و بخار كرد
و بزرگ و بزرگ و بزرگتر شد
او كه اول آنقدر كوچك بود
حالا نه پا قد پيدا كرده است
و من كم كم دارم ناراحت مي شوم
چون او دارد سوس خوشمزه ام را پشت خودم مي مالد
حالا فكر مي كنيد او ديگر چه كار مي خواهد بكند ؟!

....................... 

روز طولاني و سختي بود

انتهاي جاده جايي در آن طرف راهم را گم كرده بودم
وقتي انجا رسيدم گفتند دير امدي
حالا تو تنها كسي هستي كه ميتواني مرا راهنمايي كني

خب نميخاهي ترانه رنگين كمان را بخواني؟
با صداي بلند آن را بخوان
امشب آن را درست بخوان
چون مدت هاست كه درست خوانده نشده
سايه هاي غم در دل ادمي جا خوش كرده
پس اگر ميتواني ترانه رنگين كمان را بخوان
قطاري را كه ميخاستم ببينم رفته بود
انگار تمام وقتم را صرف سوار و پياده شدن كردم
فكرم را فروختم
روياهايم را بخشيدم
و فردا به جستجوي
ديروز خواهم رفت
تا ان زمان...

ترانه رنگين كمان را بخوان
با صداي بلند بخوان
امشب آن را درست بخوان
چون مدت هاست كه درست خوانده نشده
چه بسيار خواهشها كه آنها را درك نميكني

اگر ميتواني تراته رنگين كمان را بخوان...
اگر ميتواني اگر ميتواني
ترانه رنگين كمان را بخوان اگر ميتواني
 
...............

گوي بلورين

بيا زندگيت رو در گوي بلورين من ببين

پولش فقط بيست و پنج سنت ميشه ، همين


بگذار گذشته ت رو ببينم ، همين جاس ؛

نهاري كه خوردي ، اينجا پيداس ؛


سالاد تن ، پوره سيب زميني ،

سوپ نخود ، با آب سيب ، مي بيني ؟


برگ كلم ، گوجه فرنگي پخته

شير كاكائو ، خامه ليمو ، درسته ؟


قبول داري ؟ همه ش رو درست گفتم ؟

هيچ مي دوني ؟ يه چيزي بهت نگفتم ،


اينها رو با نگاه به گوي نگفتم ،

همه رو با ديدن لباست گفتم ...

 

................. 


"گوله برفي"

براي خودم يه گوله برفي ساختم

تا جايي كه شد ، خوب و حسابي ساختم


با خودم گفتم نگهش مي دارم عين عزيز دردونه ،

پيش خودم مي خوابونم ، بي هيچ عذر و بهونه .


براش لباسي دوختم ، قد تنش ،

با يه بالش كه بگذاره زير سرش .


اون وقت ديشب يكهو گذاشت فرار كرد ،

تازه قبلش هم رختخواب رو خيس كرد . 

                   ..........................