نازنینم نمی روم تا بودنم را باور کنی. می مانم تا بدانی نمی توانی... اینگونه آسان مرا از خود برانی..
 
 
 
نازنینم نمی روم تا بودنم را باور کنی.
می مانم تا بدانی نمی توانی
اینگونه آسان مرا از خود برانی.
می دانم هنوز لحظات بسیاری باید
در کنار تو باشم تا به من عادت کنی.
اینگونه از کنارت نمی روم.
اگر نگاهت را به زیر پایت بیاندازی مرا می بینی.
همیشه همانجایم. به تو نزدیک و به تو دور.

============================

دیروز با یک دسته گل اومده بود به دیدنم
با یک نگاه مهربون
همون نگاهی که سالها آرزو شو داشتم و از من دریغ می‌کرد
گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده
ولی من فقط نگاهش کردم ...
وقتی رفت سنگ قبرم از اشکش خیس شده بود.....
 
 
============================
 
صدایم کن!
تا امان یابد عابری خسته در شب باران
صدایم کن!
تا ببالم من در سحرگاهان با سپیداران
 
از آن سوی خورشید از آن سمت دریا
صدایم کن.صدایم کن.صدایم کن
تو لبخند صبحی پس از شام یلدا
از این تیرگیها رهایم کن
 
سکوت سرخ شقایقها را در این ویرانی، تو می‌دانی
غم پنهان نگاه مارا در این حیرانی تو می‌خوانی....