عادت کردن به ندیدن انسان های موفق!
نوشته ای آماده شده است درباره افرادی که به ندیدن موفقیت های انسان های عادت کرده اند!

مادربزرگ هایمان در ما زنده‌اند؟

مادربزرگ من- خدایش بیامرزد- آمده‌بود نزد جاری خودش از هوویش گله می‌کرد که:
امروز تا فردا این هوو مرا روانه‌ی گورستان خواهدکرد!
جاری‌اش پرسید:
چه‌طور؟
مادربزرگ نالید که:
از بس لباس‌های تازه‌اش را به رخ من می‌کشد؛ هر ساعت یکی می‌پوشد و پیش چشم من سبز می‌شود!

جاری‌اش جمله‌ی حکیمانه‌ای گفت:
تو زودتر او را روانه‌ی قبرستان کن!
مادربزرگ، دست‌پاچه پرسید:
چه‌طور؟ زودتر بگو ببینم.
جاری فیلسوفانه گفت:
با ندیدن! همین؛ خیلی ساده است؛ نبین.

بعد هم توضیح داد:
این بهترین راه حل است؛ من دو تا جاری را همین طور، با ندیدن، روانه‌ی گورستان کرده‌ام!


*گمان می‌کردم این روش کارآئی‌اش را از دست داده‌باشد؛ اما نه؛ امروزه می‌بینیم بسیار خوب عمل می‌کند؛ یعنی هنوز جاری‌هائی هستند که برای مادربزرگ‌ها چنین نسخه‌هائی می‌نویسند؛ ولی اسمشان تغییر کرده‌است.
جاری‌ها و مادربزرگ‌ها همه جا هستند؛ در اداره، در بازار، در کارخانه و به‌یژه در فضای مجازی. در این فضا مخصوصاً خیلی جولان می‌دهند؛ می‌گوئید نه؟ پس بیائید تا شما را به دیدن چند نمونه از آنان ببرم.

شما دارید در خیابان با دوستی صحبت می‌کنید؛ دوست دیگری از چند قدمی شما می‌گذرد؛ ادب و احترام و شخصیت و جایگاه علمی‌اش زبانزد است؛ از دوستتان می‌پرسید که فلانی را دیدی؟ همین الآن از این جا گذشت؛ دستی هم به نشانه‌ی سلام برای من و تو تکان داد.
به حالات دوستتان توجه کنید؛ نخستین واکنش او به اطلاع‌رسانی شما این است:
ها؟
دوباره توضیح می‌دهید؛ می‌گوید:
ها!
و بی‌درنگ می‌گوید:
راستی، این روزها قیمت برنج خیلی بالا رفته؛ متوجه شدی؟ در این برخورد دو پیام نهفته است:
من که او را نمی‌بینم؛ تو هم نبین؛ زیادی بزرگ می‌شود!
تو دستش را خوانده‌ای؛ می‌گوئی:
فلان کس را گفتم؛ همان که استاد وزنه‌برداری است و در حال جذب شدن به تیم ملی.
این بار در پاسخ می‌گوید:
ها؛ نرخ پنبه هم خیلی بالا رفته!
معنایش همان ندیدن است؛ روح زنده‌یاد، مادربزرگ زنده باد!


*در اداره و مغازه و سلمانی و … هم چنین است؛ دوستان جمعند و صحبتشان به یاوه‌گوئی گل انداخته‌است؛ می‌گوئی:
مقاله‌ی دوستمان، آقای فلان را خواندید؟ در روزنامه‌ی بهمان چاپ شده‌است؛ یک نسخه از آن را آورده‌ام؛ ببینید.
یک نفر روزنامه را از دستتان می‌قاپد؛ ورق می‌زند و ناگهان با صدای بلند می‌گوید:
چه جالب! بچه‌ها؛ یک خبر خوش؛ در این ماه دو روز پشت سر هم تعطیلی داریم؛ نفر بعدی روزنامه را از دست اولی می‌گیرد، بادقت نگاه می‌کند و می‌گوید:
چه قدر جالب؛ یک سرایدار اموال صاحب‌خانه را دزدید.
هنوز شما منتظرید که درباره‌ی مقاله‌ی دوستتان صحبتی به میان آید؟ اشتباهی آمده‌اید؛ این جا همه قسم خورده‌اند که نبینند! روح زنده‌یاد، مادربزرگ و جاری‌اش زنده باد!


*در یک فضای مجازی، در یک گروه متشکل از افراد باسواد و فهمیده آخرین کتاب دوستتان را به نمایش می‌گذارید؛ شرح مفصلی هم زحمت کشیده، بر آن نوشته‌اید؛ آن را هم بعد از تصویر کتاب در گروه می‌گذارید.
نیم ساعت نخست؛ پیام‌هائی اخلاقی، علمی، مذهبی، اجتماعی به‌سرعت ردّ و بدل می‌شود:
– حسن؛ راستی؛ فردا مرخصی بگیر؛ بریم شمال!
– دوست عزیز؛ یک نکته‌ی اخلاقی: هرگز دیگران را قضاوت نکنید؛ – هندوانه بخورید؛ ضدّ سرطان است؛ – ببخشید اگر من دیربه دیر به گروه سر می‌زنم؛ سخت سرگرم نوشتن یک مقاله درباره‌ی اصول اخلاقی هستم؛ این روزها اخلاقیات به‌سرعت دارد افول می‌کند.
– چه زیبا گفت سهراب سپهری: رود رود است حتی اگر دریا باشد!
منتظرید که پیام‌ها ته بکشد و به پیام شما توجه شود. نمی‌شود؛ تصمیم می‌گیرید پیامتان را با عکس و … تکرار کنید؛ تکرار می‌کنید؛ پیام بعدی را بخوانید:
– دوستان؛ دقت کنید؛ این جا یک محیط عمومی است؛ متعلق به همه‌ی شماست؛ لطفا وقت دیگران را با پیام‌های تکراری هدر ندهید.
این هم برای شما یک پیام دارد:

ما نمی‌خواهیم ببینیم؛ چرا ما را مجبور می‌کنی؟ ندیدن؛ بله؛ ندیدن؛ همان که جاری مادربزرگ توصیه می‌کرد؛ روح هر دو شاد که هنوز در ما زنده‌اند.
اینان درست می‌گویند؛ درست عمل می‌کنند؛ لطفا از زدن برچسب‌های نادرست به آنان خودداری کنید؛ همه‌شان در کمال سلامت عقلند؛ اما عقل مادّی «دو دوتا چهارتا»ی آنان مادربزرگانه عمل می‌کند؛ مادربزرگ و جاری‌اش هنوز در روح اینان زنده‌اند و دارند نفس می‌کشند. حقارت خودشان را درست پشت پرده‌ی «ندیدن»ِ موفقیت و تلاش دیگران جار می‌زنند. اگر نمی‌توانند خودشان را با کار و علم و دانش بالا ببرند، سعی می‌کنند آنان را که در موقعیت برترند، پائین بکشند و اگر نتوانستند، کم‌ترین خدمتی که از دستشان برمی‌آید، «ندیدن» آدم‌های موفق است.


تهیه و تدوین:گروه سرگرمی سیمرغ/علی فیروزکوهی
seemorgh.com/entertainment
اختصاصی سیمرغ