گفت و گو با بهاره رهنما
دغدغه واقعی شما چیست؟ ورودتان به حوزههای مختلفی مثل نویسندگی، کارگردانی، بازیگری، و غیره، گویی نوعی سراسیمگی را در روحیات شما نشان میدهد؟ درست نیست؟
تئاتر زندگی اصلی من است. از زندگی واقعی من هم مهمتر است. من بعضی وقتها فکر میکنم وقتی روی صحنه نیستم، زندگیام مَجازی است. تئاتر برای من بسیار مهم است. انتخاب من تئاتر است ولی زندگی اجتماعی ما در شرایط جامعه ما کاملاً روی دغدغههای فکری من تاثیر گذاشته است. بهخصوص مسئله عشق و رابطه متقابل؛ جزو موضوعاتی است که من در نوشتن آن سبک خاص خودم را دارم و ادامه دادهام. دغدغه ذهنی من هم بوده. در وهله اول، تئاتر دغدغه زندگی من است و بعد از آن دغدغههای اجتماعی برایم بسیار مطرح است.
در این میان تاثیر کدام بر آن یکی بیشتر است؟ دغدغههای اجتماعی یا تئاتر که زندگیتان است؟
طبیعتاً هر چیزی روی هر چیزی تاثیر میگذارد. سوالاتتان بسیار کلی است. شرایط اجتماعی روی مرگ، روی عشق، روی دستشویی رفتن و... تاثیر میگذارد.
اما عشق و ضدعشق که به جد میتوانم بگویم در اغلب آثار شما اگر نه مستقیم ولی در لایههای پنهاندارنده ارائه شده در این میان کجا قرار میگیرد؟
عاشق، دغدغه اجتماع را تا به وصال نرسد، ندارد. به نظر من عشق آنقدر قوی است که نمیتواند خارج از هیچکدام از این دستهبندیها قرار بگیرد. یعنی یک نیروی انسانیِ از ازل بسیار محکم و جریانساز است که در هر شرایطی جایگاه خاص خود را بین روابط داشته است. در مورد عشق اینگونه فکر میکنم.
با این حساب از تفسیرهایی که درباره عشق در جامعه مدرن شده، فاصله دارید.
عشق یکی از بنمایههای اصلی نمایشنامههایی است که من مینویسم. نظر خودم را درباره آن بیان میکنم، مستقیم و با صراحت.
مواضعتان در این گستره شما را به عنوان یک فمینیست نیز برای عدهای برجسته کرده است، البته بگویم برخی حرکتهای شما در زندگیخصوصی و اجتماعیتان که با تفکر قبلی آن را شخصاً منتشر میکنید هم بر این امر تاثیر گذاشته.
من باز برای دههزارمین بار، که فکر کنم اینبار دیگر کافی باشد، تاکید میکنم که نه افتخار میکنم، نه ناراحتم، نه خوشحالم ولی با تمام اینها، من فمینیست نیستم. اصلاً طرز فکر من در هیچکدام از تعاریف فمینیسم نمیگنجد؛ چون به مردان اهمیت بسیاری میدهم؛ روابط عاطفی خوبی با پدر و برادرم دارم و سالها با آقای قاسمخانی داشتم. خاطرات خوبی از ارتباطات مشترکم دارم. جالب است، چیزهایی که مینویسند هیچ ربطی به زندگی خودم ندارند. چند وقت پیش به یکی از دوستانم میگفتم که من هیچوقت در زندگی مورد خیانت کسی، چه زن و چه مرد، قرار نگرفتهام. شاید چیزی خراب شده و تمام شده، چه در دوستی زنانه و چه در روابط عاطفی، به نظرم اسم آن خیانت نیست. خیلی جالب است که ما رفتارهایی را جذب میکنیم. من خیانت را جذب نمیکنم؛ چون زنان و مردانی را میبینم که از این موضوع آسیب زیادی دیدهاند. بنابراین من باز تاکید دارم که فمینیست نیستم. اگر چه دنیای ذهنی من خیلی زنانه است.
ولی از لحاظ رفتاری به تفکر فمینیسی نزدیک هستید، برداشت جمعی از شما این است که پرچمی را در برابر مردان و خشونت و اصطلاحاتی از این دست، بالا بردهاید. ارزیابیتان در این خصوص چیست؟
ما به آنها یا آنها به ما در یک رابطه دو سویه نیازمندیم. یک جاهایی ما نیاز داریم به مردان و یک جاهایی آنها به ما نیاز دارند و خیلی روی این مکملبودن تاکید دارم. این مسئلهای جدای فمینیسم است ولی به هر حال وقتی در جامعهای مثل ایران زندگی میکنیم که تبعیضهای قومیتی و نژادی و حتی قانونی زیادی در مورد زنان وجود دارد، نمیتوانیم از حقوق خود دفاع نکنیم. ممکن است به من خیانت نشده باشد اما بخشی از این رنجهای مشترک را من هم دیدهام. مثلاً من وقتی باردار بودم، همیشه مسئله حضانت یکی از مسائل ذهنی من بود. چون من دانشکده حقوق درس میخواندم، یک روز ته کلاس نشسته بودم، آقای دکتر شاهبیاتی هم تدریس میکردند، حقوق خانواده بخش ازدواج بود و من گریه میکردم. میگفت چرا گریه میکنی؟ گفتم چون فرزند در شکمم دختر است و این چیزهایی که دارید میگویید خیلی ترسناک است. منظورم این است که این مرز باید رعایت بشود. مثلاً یک نفر ادعای فمینیستی بودن میکند، شاید بد باشد شاید خوب باشد، بدون افتخار یا با افتخار من فمینیست نیستم ولی من خیلی زن هستم و خیلی دوست دارم از آن نژاد یا قوم یا قبیلهای که به اسم زن خلق شده، حرف بزنم.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: روزنامه همدلی