آقای وزیر بهداشت لطفا نور را به چشم های ستایش برگردانید
امروز چشم امید «ستایش» 6 ساله به مردمان خیری است که با کرمشان او را از تلخی سخت نابینایی نجات دهند و روشنایی را به چشمانش بازگردانند.

استمداد «ستایش» 6 ساله از مردم ایران زمین

وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی چشمان "ستایش" را معاینه کرد تا وعده‌ای که فرشادان در سفر به روستای «آخکند» از توابع شهرستان دیواندره به پدربزرگ این دختر خردسال داده بود، محقق شود. به نقل از پایگاه اطلاع رسانی نماینده مردم سنندج، دیواندره و کامیاران در مجلس، در هشتم آذرماه جاری در سفر خود به روستای «آخکند» از توابع شهرستان دیواندره، پیرمردی روستایی که کودکی در آغوش داشت با مراجعه به نماینده مردم، از وی خواستار مساعدت در درمان چشمان نوه خود شد.

وی در این دیدار کوتاه ضمن معاینه چشمان این کودک که "ستایش" نام داشت به او قول داد که از وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی پیگیر انجام این مهم شود و خوشبختانه روز گذشته «قاضی‌زاده هاشمی، وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی» چشمان "ستایش" را معاینه کرد تا وعده نماینده مردم کردستان در مجلس به این دختر خردسال دیواندره‌ای محقق شود.

نماینده مردم شهرستان‌های سنندج، دیواندره و کامیاران با اشاره به اینکه معاینات اولیه از چشمان "ستایش" اصلاح دید این کودک خردسال را نوید می‌دهد، تصریح کرد: اقدامات اولیه پزشکی در ارتباط با بیماری چشمی "ستایش" آغاز شده است.

وی گفت: به یاری خداوند در روزهای آینده و پس از طی مراحل تشخیصی مرتبط، عمل جراحی چشمان این دختر خردسال دیواندره‌ای به وسیله وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی انجام خواهد شد.

فرشادان با قدردانی از احساسات پاک و انسان دوستانه مردم ایران و به خصوص اهالی مهربان استان کردستان که در روزهای گذشته پیگیر روند درمان "ستایش" بودند، افزود: تمامی هزینه‌های جراحی و بهبود چشمان این دختر خردسال در کلینیک فوق تخصصی و توسط شخص وزیر بهداشت تقبل شده است.

وی با تقدیر از زحمات وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در پیگیری درمان "ستایش" گفت: نگاه "قاضی‌زاده هاشمی" به مردم کردستان نگاهی ویژه و قابل تقدیر است.

139510121321268909597034.jpeg

 

**********************************************************

 

داستان چشمهای ستایش 

 برای دیدنشان باید به روستایی دورافتاده در شهرستان دیواندره سفر می‌کردیم، مشخصات کامل در مورد روستای آخ‌کند را به زور هم می‌توانی در جستجوگرهای اینترنتی بیابی..«آخکند» روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان دیواندره در استان کردستان است، روستایی که در دهستان قراطوره با جمعیت حدود 500 نفر در قالب بیش از 100 خانوار قرار گرفته است و برای رسیدن به آن باید از روستاهای وزمان، جعفرآباد،گل تپه، دره‌اسب، وزیر، گاوشله‌گچر و آب باریک را پشت سر بگذارید..

 

روستای بسیار زیبا و بکر که چشم هر بیننده‌ای را به ستایش خالق این همه زیبایی‌ها ترغیب می‌کند، اما چشمان درشت «ستایش» 6 ساله قادر به دیدن این همه زیبایی نیست.این دختر معصوم به همراه مادر و خواهرش در اتاقی  6 متری در خانه‌ای نسبتا کلنگی با دیوارهای کاهگلی زندگی می‌کند که در نزدیک‌ترین نقطه به مسجد روستا بنا شده است.

13951007001817_photol.jpg

 

اتاقی که به لطف پدربزرگ در این روزهای تنگ‌دستی و سختی پدر، محلی امن برای سکونت آنان شده است.وسایل خانه‌ هم چندان تعریفی ندارد و به خوبی می‌توان در اولین نگاه فهمید که حاصل سال‌ها رنج کارگری پدر و پدربزرگ «ستایش» خرج درمان چشمان او شده است.

بهار از زندگی «پرستو» به خاطر تلخی رنج کودکش رخت بربسته است، چندین سال زندگی سخت و دیدن خاموش‌ شدن نور روشنایی چشمان ستایش او را در عنفوان جوانی پیر کرده است.

ستایش هدیه زیبای خداوند در یکمین روز تابستان سال 1390 به پرستو و همسرش کوروش بعد از 4 سال زندگی مشترک است.

خنده‌های کودکانه این نوزاد، زندگی را به کام پرستو و همسرش شیرین کرده بود که متاسفانه ورود مهمانی ناخوانده به نام بیماری دیابت این شیرینی را تلخ کرد و روشنایی را از چشمان ستایش گرفت.خنده‌های شیرین ستایش این بار با گریه‌های تلخ پرستو که سخت برای سرنوشتی که در انتظار دختر کوچکش بیمناک بود عرصه را بر کورش تلخ و تلخ‌تر کرد، اما کاری نمی‌شد کرد، سرنوشتی بود که خدا مقدر کرده بود و باید به آن تن می‌دادند.

 

تقلای پدر و مادر این کودک روستایی برای درمان چشم فرزندشان با جدیت هرچه تمام آغاز شد و امید به بهبود دلبندشان مسافت 420 کیلومتری مسیر روستای آخکند تا تهران را برایشان هموار کرد.70 شبانه روز راهروهای بیمارستان امام خمینی را به امید بهبود فرزند، بالا و پایین رفتند، روزهای روشن را در زیر پلک‌های تاریک ستایش به شب گره زده بودند.

تنها راه نجات ستایش از این وضعیت، عمل جراحی چشم بود، عملی که نیاز به میلیون‌ها تومان پول دارد و تامین آن از عهده پدر و مادر ستایش غیرممکن است.

اشک امان از پرستو برید و در حالی که  تمام رنج‌های دنیا بر روی شانه‌هایش سنگینی می‌کرد نگاهی از سر درماندگی به فرزند دلبندش می‌اندازد و می‌گوید: تنها آرزویم نجات ستایش از این وضعیت است چیزی که علم پزشکی می‌گوید 100 درصد امکان‌پذیر است، ولی مهم‌ترین شرط آن تامین حدود 30 میلیون تومان است که واقعا از توان من و همسرم خارج است.

امروز چشم امیدم به مردمان خیر است که با دست کرمشان ما را از این تلخی سخت نجات دهند و نور و روشنایی را به چشمان ستایش بازگردانند.

اشک در چشمان مادر حلقه می‌بندد نگاهش به گوشه دنج دیوار میخ شده است در میان تب و تاب نجات دخترش تمام وجودش در هم جمع شد و رنج و نداری همسر نه به خاطر زندگی سخت در یک اتاق بلکه به واسطه نبود توانایی برای عمل دخترک کوچکش او را تا کرده است.

می‌گوید؛ زندگی در سخت‌ترین شرایط را تنها به خاطر تابش نور روشنایی در چشمان ستایش تحمل کرده ام و با دار و ندار زندگی که همیشه سهم ما نداری بوده ساخته ام، اما این بار حرف از آینده و زندگی دختر کوچکم است.

مسأله‌ای که موجب شده بی‌هیچ شرمساری و خجالتی در مقابل دوربین رسانه قرار گیرد و دست نیاز را به سوی مردمان مهربان و دلسوز هموطنش دراز کند.

حتی یک روز تاخیر در عمل ستایش مانعی در مقابل بازگرداندن نور روشنایی به چشمان این کودک خواهد بود از این رو مادر به هر راهی متوسل شده است.

ابراهیم سلیمی پدر بزرگ ستایش هم می‌گوید، کورش تنها پسر من و همسرم است که متاسفانه به واسطه مشکل فرزند دلبندش روزهای تلخی را می‌گذراند و من هم به واسطه مشکلات مادی و نداری واقعا قادر به کمک به او و خانواده‌اش نیستم.

امروز هم وظیفه نگهداری از عروس و نوه‌هایم را به عهده دارم، به خاطر عدم حضور پسرم که به دلیل برگشت چک‌هایی که در طول دوره درمان ستایش کشیده بود و برای تامین اعتبار آن چک‎ها در تهران مشغول کارگری است.

همسر خودم نیز به خاطر غلظت خون با مشکل جدی مواجه است و واقعا از تامین هزینه‌های درمانی اش مانده‌ام.

زمین کشاورزی و دام هم ندارم و گرنه حاضر بودم برای نجات این کودک معصوم حراج کنم، اما...

امای پدر بزرگ در سکوتی تلخ محصور می‌ماند، پیرمرد در زیرسنگینی نگاه عروس و بی‌تابی‌های نوه‌اش بیشتر و بیشتر مچاله می‌شود.این بار ستایش است که سکوت تلخ را با کلام‌های بریده بریده‌اش می‌برد و می‌گوید؛ از مردم می‌خواهم کمکم کنند.من هم مثل بقیه بچه‌ها دوست دارم به پیش دبستانی بروم ولی چون بچه‌ها مسخره‌ام می‌کنند جرأت رفتن به مدرسه را ندارم.دستان کوچکش را به چشمانش می‌مالد، پرستو در حالی که هلیای یک ساله را در آغوش می‌گیرد برای فردای نامعلوم ستایش اشک می‌ریزد.

 

سخن پایان پایانی....

امروز کفگیر خانواده ستایش 6 ساله به ته دیگ خورده است و این خانواده نیازمند دیگر آهی در بساط ندارند تا  دوباره‌ نور را به چشمان ستایش کوچک بازگرداند، نور روشنی که به گفته پزشکان حتی یک روز تاخیر در عمل مانع بازگشت آن به چشمان ستایش می‌شود.

چشمان ستایش در انتظار فرج و روشنایی است پرستو مادر این دخترک 6 ساله ناامید از همه‌جا برای نجات دختر 6 ساله‌اش از این وضعیت تلخ به دریچه رسانه‌ها چشم دوخته است، که شاید فرجی حاصل شود و ستایش با بارش مهربانی هموطنان ایرانی چشمانش بار دیگر روشنایی خورشید را نظاره‌گر باشد.

یقین داشته باش، امروزت را زندگی نکرده‌ای، اگر لطفی نکرده باشی به کسی که میدانی هیچ وقت توانایی جبران ندارد، اگر می‌خواهیم جاده مهربانی همیشه باز باشد، باید کاری کرد، حتی به اندازه یک قطره باران از کوچکی قطره خجالت نکشیم، چرا که قطره وقتی به دریا می‌پیوندد دریا می‌شود.

امروز کویر نیاز چشمان ستایش در این روستای دور افتاده باران مهربانی می‌خواهد تا از ابرهای مهربان دستان شماها باریدن بگیرد و مرحمی شود بر درد چشمان تاریکش تا در صبحدم فردا بار دیگر نور خورشید بر آن تابیدن بگیرد.

امروز وقت برخواستن و دستگیری است تا فردا نگویم وای بر ما چقدر زود دیر شد چرا که آه حسرت کشیدن فردای ما چشمان ستایش را به او باز نمی‌گرداند.

هرچند ستایش‌های زیادی شاید در این دنیای خاکی ما وجود دارند، اما خدا خواست که ستایش در قاب تصویر رسانه‌ای قرار گیرد تا قلب‌های مهربان مردمان ایران زمین برای نجاتش تپیدن بگیرد، ستایش نیازمند ترحم و دلسوزی نیست، کمی درک می‌خواهند با یک مشت معرفت. معرفتی که شاید از چشمه دل همیشه جوشان از مهر و محبت تو هموطن نیکوکار جوشیدن بگیرد و مرحمی بر درد چشمان ستایش در این دنیای خاکی و توشه‌ای بزرگ برای قیامت تو باشد....

 

منبع: فارس