مشروح گفتوگو با سعید حجاریان را در ادامه میخوانید:
ماه و سال تولدتان، به نوعي خاص است، بهمنماه سال ١٣٣٣ و البته سيزدهم، اگر قم هم به دنيا آمده باشيد، تركيبمان تكميل است.
نه، پدر و مادرم كاشاني هستند اما خودم تهران به دنيا آمدم.
و اوضاع خانواده؟
پدرم فرشفروش بود و مادرم خانهدار.
اوضاع مالی چطور؟ قاعدتا باید خوب بوده باشد.
آنقدرها هم خوب نبود. فرشفروش داریم تا فرشفروش! خانه ما نازیآباد بود و این مشخص میكند كه وضع مالیمان به چه صورت بود.
چه شد كه خانواده از كاشان به تهران آمدند؟
پدر برای سربازی آمد تهران و بعد دیگر اینجا ماندگار شد.
شما فرزند چندم بودید؟
اول.
چند خواهر و برادر؟
چهار پسر و یك دختر. الان آبجی و یكی از برادرهایم فوت كردهاند.
نخستین تصویر كودكیتان؟
بگذارید یك خاطره خوشمزه بگویم. قمرالملوك وزیری، كاشانی بود. كوچك كه بودم یك بار برای عید و دید و بازدید رفتم كاشان. بچهها داشتند شلوغ میكردند و به همین خاطر ملوك جمعشان كرد دور خودش. به بچهها داریه زدن را یاد داد و شروع كرد به خواندن. شعرش را خوب یادم هست:
رفتم به صحرا، دیدم قورباغه، گفتم قورباغه دماغت چاقه؟
رفتم به صحرا، دیدم لاكپشت، غرت ما رو كشت
رفتم به صحرا، دیدم مارمولك، گفتم مارمولك عیدت مبارك
چقدر خوب یادتان مانده!
آره دقیق یادم هست. البته ملوك سالهاست مرده است.
وضعیت فرهنگی خانواده چطور بود؟
مادربزرگ پدری، خانمجلسهای بود به دخترها قرآن و قالیبافی یاد میداد. یادم هست خانه ما صبحها همیشه قرآن میخواندند و بعدازظهرها قالیبافی میكردند و میگذاشتند برای جهیزیهشان.
پس مذهبی بودید!
مذهبی قدیمی دیگر. كاشانیها اغلب همینطور بودند، به همین خاطر به آن دارالمومنین هم میگفتند. كاشان حتی بیشتر از قم امامزاده دارد. كاشان مركز تشیع بوده و كوچه به كوچه آن پر از امامزاده است.
شما در همان محله نازیآباد به دنیا آمدید؟
نه، ما اول جوادیه بودیم و بعد به نازیآباد رفتیم.
تا چه زمانی نازیآباد بودید؟
از ٥ سالگی تا نخستین ترورم؛ هشت شهریور سال ١٣٦٠.
نخستین روزهای سیاسی شدنتان را به خاطر دارید؟
اللهیار صالح، در دوران مصدق سفیر ایران در امریكا و اصالتا كاشانی بود. آن موقعاللهیار از جبهه ملی نامزد انتخابات مجلس شده بود و در مقابلش لاجوردی قرار داشت. لاجوردی با ما فامیل بود. یادم است آن موقع من بچه بودم در كاشان و میرفتم در خیابانها. جوانها شعار میدادند و میگفتند: «ما گوشت بز نمیخوایم / وكیلِ دزد نمیخوایم / هر كی میخواد وكیل بشه / سوار دسته بیل بشه.» داییام متوجه شد كه من با این جوانها كه علیه لاجوردی شعار میدهند همراه شدهام، به همین خاطر به مادربزرگم خبر داد و او هم مرا دعوا كرد. میگفت اولا كه لاجوردی فامیل ما است و دوم اینكه سید است و كسی به سید حرف بد نمیزند. در واقع نخستین كار سیاسی من این بود، در شش سالگی و البته نخستین توبه سیاسیام. یعنی مادربزرگ مجبورم كرد كه توبه كنم و دیگر از این كارها نكنم. بعد از آن دیگر در دبیرستان بیشتر وارد فضای سیاسی شدم. كتابهای جلال آل احمد را میخواندم و جرقههای سیاسی در من روشن میشد. بعدترها هم در دانشگاه كلاسهای سیمین دانشور و هما ناطق را میرفتم. البته تقریبا كمتر كسی در آن دوران پیدا میشد كه تفكرات سیاسی به سراغش بیاید و خودش به سراغ صحبتها و كتابهای دكتر شریعتی و شهید مطهری نرود.
گرایش سیاسی خانواده چگونه بود؟ اصلا گرایشی بود؟
فرد سیاسی خانواده ما پدرم بود. او به جلسات گروههای گوناگون میرفت و پای حرفهایشان مینشست ولی همانطور كه گفتم خانوادهام و همچنین پدرم مذهبی بودند و قبل از انقلاب هم گرایششان به سمت مصدق بود.
چه سالی كنكور دادید؟
١٣٥١.
چه رشتهای؟
مكانیك. دانشكده فنی دانشگاه تهران.
سیاسی بودید و به دانشكده فنی رفتید یا به دانشكده فنی رفتید و سیاسی شدید؟
اصلا چون سیاسی بودم به دانشكده فنی رفتم چون آنجا وزن و سابقه سیاسیاش در مقایسه با بقیه دانشكدهها خیلی بیشتر بود. البته من درس طلبگی هم خوانده بودم!
واقعا؟
بله، البته چون خودم علاقه داشتم به صورت شخصی عربی میخواندم. اصول فقه و تفسیر و فلسفه را هم تا حدی گذراندهام.
انگار همه سیاسیون در هر رشتهای كه بوده باشند، گذری هم به طلبگی داشتهاند!
زمان ما با الان متفاوت بود. این جو آن موقع وجود داشت. یادم است مرتضی نبوی هم در دانشكده فنی بود و با هم میرفتیم عربی میخواندیم.
درس و دانشگاه را قبل از انقلاب تمام كردید یا به انقلاب فرهنگی خورد و دچار وقفه شد؟
بله. حتی سربازی هم رفتم ولی جزو كسانی بودم كه با فرمان امام از خدمت فرار كردم. همین جا تهران خدمت میكردم و افسر نگهبان بودم.
فعالیتهای سیاسیتان در دوران دانشگاه بیشتر در چه قالبی بود؟ عقیدتی؟ عملیاتی؟
با گروه و جریان خاصی نبودم. در نازیآباد كارهای اجتماعی میكردم و در دانشكده فنی به دانشجوهای سال پایینی درس میدادم.
و وقتی انقلاب شد؟
دیگر وقتی انقلاب شد، انقلاب ما را با خود برد؛ هرجا رفت، ما هم رفتیم.
چه سالی ازدواج كردید؟
سال ٥٨.
همسر را مادر برایتان انتخاب كردند؟
نه؛ خودم انتخابشان كردم.
چطور آشنا شده بودید؟
از دانشگاه. اما در واقع یكی از دوستان اصفهانیمان كه همشهری شما بود رابط این ازدواج شد؛ آقای جعفر علاقهمندان. جعفر رفیق من بود و خودش قبلا ازدواج كرده بود. او این خانم را به من معرفی كرد و من تا آمدم دست به كار شوم و بروم خواستگاری، ماموران ساواك این خانم را دستگیر كردند و رفت زندان. چهار سال صبر كردم تا از زندان آزاد شود و بعد ازدواج كردیم.
پس عاشق بودید كه چهار سال صبر كردید.
نه، عاشق نبودم. صبر كردم درسم هم تمام شود و بعد ازدواج كنم. من ٢٦ سالم بود كه ازدواج كردم ولی جعفر خیلی زود ازدواج كرد. نمیشود اسمش را عاشقی گذاشت؛ ازدواج دانشجویی بوده است.
آقای دكتر شما جوانی كردید؟
جوانی؟ خب با رفقا كوه میرفتیم، اعلامیه پخش میكردیم، با ساواك درگیر میشدیم و اینها دیگر.
اگر به عقب برگردید بازهم همینطور جوانی میكنید؟
بله، ولی فقط الان غصه میخورم كه نتوانستم به پدر و مادرم آنطور كه باید، خدمت كنم. معمولا آدم باید پدر و مادرش را كربلایی، مكهای ببرد. تا وقتی توان داشتم مشغول كار سیاسی بودم و بعد ترور هم كه دیگر نمیتوانستم.
چرا بعد از دهه اول انقلاب دیگر به جوانها فرصت داده نشد؟
بله درست است. الان بیكاری خیلی جوانها را اذیت میكند. اعتماد به جوانها كم است.
سالهای ابتدایی انقلاب تقریبا همه پستها به جوانها رسید كه شما هم از جمله آنها بودید. نخستین فعالیتتان بعد از انقلاب چه بود؟
وارد كمیتهها شدم. اصلا بعد از انقلاب چیزی به جز كمیتهها وجود نداشت. انقلاب كه شد برگشتم سر سربازیام! دیدم همه در رفتهاند به من گفتند بشو رییس مهندسی ژاندارمری، قبول نكردم و رفتم كمیته نازیآباد.
چه مدت در كمیته بودید؟
یك ماه در كمیته بودم و بعد به اداره دوم ارتش رفتم. بچههای كمیته استقلال گفتند برای چی رفتی كمیته نازیآباد بیا ستاد كل ارتش و من هم رفتم. دیگر آنجا تا مدتی ماندگار شدم.
كارتان در كمیته نازیآباد چه بود؟
در كمیته نازیآباد من مرجع بودم و مردم میآمدند مشكلاتشان را با من مطرح میكردند. آن موقع، فضا متشنج بود. اسلحهها دست مردم بود و هر لحظه در هر گوشهای ممكن بود بلوایی به پا شود. در واقع كار ما رتق و فتق كردن این امور بود.
در ارتش هم همین كارها را میكردید؟
ارتش از هم پاشیده بود و دیگر ستادی برایش باقی نمانده بود. آنجا هم كمیتههایی تشكیل شد. در ارتش كارمان بیشتر شناسایی بود.
شناسایی افراد یا عملیاتها؟
افراد. ما در اداره دوم ارتش افرادی را كه به كشتار مردم مثلا در حكومت نظامیها نقش داشتند شناسایی میكردیم و به دادگاه معرفی میكردیم. تا وقتی شهید رجایی به نخستوزیری رسید من در ارتش بودم و بعد همراه او به نخستوزیری رفتم.
چه پستی گرفتید؟
آنجا به اداره اطلاعات رفتم.
تا رسیدید به سال ١٣٦٠ و نخستین ترور.
من را درست صبح همان روزی ترور كردند كه در دفتر نخستوزیری بمبگذاری شد.
هدف از بمبگذاری و ترور نخستوزیر و رییسجمهور مشخص بود ولی دلیل ترور شما چه بود؟ آن موقع كه هنوز شخصیت مطرحی نشده بودید و پست مهمی نداشتید!
بله، ولی نیروهای سازمان مجاهدین همگی من را میشناختند. یعنی به خاطر تفكر و فعالیت بود. همان تیمی كه آیت را ترور كرد من را هم ترور كردند. مركز گفته بود من را ترور كنند.
ارتباط قبلی هم با آنها داشتید؟
بعضیهایشان را از دوران دانشگاه میشناختم.
عجیب نیست كه شما در روز انفجار دفتر نخستوزیری ترور میشوید و در عین حال به عنوان یكی از مظنونین حادثه، دستور دستگیریتان صادر میشود اما دستگیر نمیشوید؟
نكردند دیگر، دستگیر نكردند. من خودم هم جزو مسوولان بودم. بهزاد [نبوی] نگذاشته بود من را بگیرند و همین شد كه قسر در رفتم. (میخندد)
بعد از ٨ شهریور از مجموعه نخستوزیری خارج شدید؟
نه، آنجا ماندیم تا تشكیل وزارت اطلاعات.
چه شد كه به فكر تشكیل وزارت افتادید؟
كشور خیلی به هم ریخته بود و هرج و مرج زیاد.
در خیلی از كشورهای دنیا، فعالیتهای اطلاعاتیشان زیرنظر یك سازمان است، چرا شما پیشنهاد تشكیل سازمان اطلاعات ندادید؟
چون ساواك سازمان بود و نمیخواستم آن اسم و آن فضا را داشته باشد. میخواستم مسئولش وزیر باشد تا بتوان از او مطالبه كرد و بتواند پاسخگو باشد، بتواند از مجلس رای اعتماد بگیرد و بتوان در صورت لزوم او را عزل كرد. میخواستم اطلاعات خودسر نشود.
صرفا فعالیت در كمیتهها شما را اینقدر اطلاعاتی كرده بود؟ مگر تسلطی بر اصول امنیتی و اطلاعاتی داشتید؟
اطلاعات زیاد داشتم. در این زمینه زیاد مطالعه میكردم و با سازوكار اطلاعاتی كشورهای گوناگون آشنا بودم. در واقع، هدفم این بود كه كار راه بیفتد.
پس تكلیف مهندسی و مكانیك چه شد؟
آنها را كامل گذاشتم كنار، خلاص. (میخندد)
خودتان هم در وزارت اطلاعات مسئولیتی برعهده گرفتید؟
خودم دو سه سالی در وزارت كمك كردم و بعد از دوران جنگ هم به دفتر مطالعات استراتژیك رفتم.
تمام مدت جنگ را در تشكیلات اطلاعات بودید؟
نه، سه سال از هشت سال جنگ را در اطلاعات بودم؛ مدتی را در كنار رجایی در نخست وزیری بودم و مدت كوتاهی را هم در دولت موسوی. كارهای زیادی انجام دادیم. عملیات ضدخرابكارانه، كشف جاسوسیها، ماجرای كودتای نوژه و اینها.
در همان سالهای حضور شما در اطلاعات، كودتای نوژه اتفاق افتاد. كودتایی كه شما از قبل، از آن اطلاع داشتید.
بله، ما چند روز قبل، عدهای افراد مطلع را دستگیر كرده بودیم و آنها عملیات را لو داده بودند.
خودتان مسئول بازجویی از این افراد بودید؟
من مدیریت بازجوییها را برعهده داشتم و البته خودم مسئول بازجویی ناصر ركنی هم بودم.
به بازجویی و كار اطلاعاتی علاقه داشتید؟
نمیتوان گفت علاقه. در واقع، بازرگان من را اطلاعاتی كرد. برایم حكم ضد اطلاعات نیروی دریایی ارتش را زد.
خب اگر علاقه نداشتید چرا با این حكم مخالفت نكردید؟
تحت تاثیر فضای انقلاب و كشور قرار گرفته بودیم. با بچهها مدام بحث میكردیم و از تهدیدها و خطرات پیش روی انقلاب میگفتیم. احساس وظیفه سنگینی داشتیم. همیشه نگران بودیم كه نكند ضربه و آسیبی به انقلاب وارد شود.
و دوم خرداد ١٣٧٦ از راه رسید.
به قول شما، دوم خرداد از راه رسید و من شدم مشاور خاتمی و بعد هم به شورای شهر رفتم.
و شدید تئوریسین دوم خرداد.
اینها الكی است؛ تئوریسین و اینها.
چرا الكی؟
فقط من نبودم كه. دوم خرداد حاصل تلاش و تفكر خیلیها بود.
به نظرتان جریان اصلاحات به آن چیزی كه دوم خرداد ٧٦ در ذهن داشتید، رسید؟
متاسفانه خیلیها قلع و قمع شدند و نتوانستیم خیلی كارها را انجام دهیم.
چرا همیشه دوست داشتید بیشتر در حاشیه باشید تا در سمتهای اجرایی؟
اجرا هم داشتم. روزنامه در میآوردم.
روزنامه یك كار فرهنگی است نه اجرایی؛ منظورم پستهای دولتی است.
مثلا معاون آب و برق و اینها میشدم؟ (میخندد)
نه. برای مثال میتوانستید وزیر كشور دولت آقای خاتمی بشوید.
چرا بشوم؟! مگر علافم؟!
اگر روحانی بودید، وزیر اطلاعات میشدید؟
نه. من را وزیر اطلاعات نمیكردند. با من خوب نبودند.
شرط روحانی بودن برای وزیر اطلاعات را هم خودتان به مجلس پیشنهاد داده بودید؟
نه؛ این شرط را آخوندهای مجلس به لایحه اضافه كردند؛ آقای كمالی و آقای ساوجی.
با اینكه به قول خودتان كار فرهنگی میكردید و روزنامه راه انداخته بودید، اما باز هم به دنبال كارهای جنایی بودید و پیگیرترین نشریه در ماجرای قتلهای زنجیرهای!
بله، چون این موضوع برایمان مهم بود و دغدغهاش را داشتیم. اینقدر نوشتیم و پیگیری كردیم كه بالاخره توقیفمان كردند. (خنده)
به سراغ ترور سال١٣٧٧ برویم. هیچوقت تا حالا فكر كردهاید كه چرا شما هدف آن ترور بودید؟ چرا فرد دیگری انتخاب نشد؟
نمیدانم. گفته بودند كه من را بزنند.
حتی تا امروز هم هنوز مشخص نشده است كه وابستگی سعید عسگر به كدام گروه بود؟
اصلا. حتی درست و حسابی محاكمهاش هم نكردند. همان طور كه میدانید حتی ١٥ سال حبسی را هم كه برایش تعیین كرده بودند به كمتر از یك سال رسید. گفته بود حجاریان را خدا زد. شبیه مارادونا كه وقتی توپ را با دست وارد دروازه كرد گفت دست خدا بود!
پیگیریهایتان به كجا رسید؟
به هیچ جا.
بعد از آن ماجرا هیچوقت تماسی با شما نداشتند؟
نه. فقط آن فردی كه اسلحه را به دست ضارب داده بود یك بار آمد و گفت میخواهم بروم حج و آمدهام حلالیت بطلبم.
و جواب شما؟
گفتم برو حلالت كردم.
به نظرتان این ترور تصمیم فردی بود یا ...؟
تیم بودند. حتما كسی بالای سرشان بوده است.
بالاخره حتما خودتان آنها را میشناسید.
یك زمانی خواهم گفت. الان وقتش نیست و شما هم نمیتوانید چاپش كنید.
نیروی حفاظتی نداشتید؟
نه. میخواستند بگذارند ولی قبول نكردم. خودم بودم و یك پیكان قراضه.
در مجموع، ماجرای ترور دوم شما از جمله رازهای سر به مهر باقی مانده است.
ما نمیتوانیم حرف بزنیم، آنها هم ساكتند.
میگفتند بعد از ترور شما، جریان اصلاحات رو به افول رفت.
این حرفها زیاد مطرح بود ولی این طور نیست. من هم اگر ترور نمیشدم، همان فرآیند برای اصلاحات پیش میآمد.
شعار «اصلاحات در اصلاحات» نخستین بار توسط شما مطرح شد و گویی در قامت یك دستورعمل درآمد. فكر میكنید اصلاحات امروز چقدر به اصلاحات نیاز دارد؟
ببینید، همین كه دولت فعلی بتواند شرایط سختی كه برای اصلاحات ایجاد شد را به روال عادی برگرداند، ما كلاهمان را بالا میاندازیم.
ولی دولت آقای روحانی اصلاحطلب نیست كه بخواهد برای شما فضا را باز كند.
بله، ولی مهمترین مدافعش، اصلاحطلبان هستند؛ خودش به خودی خود آدم ندارد! ولی باید باور كنیم كه آقای روحانی در دولت یازدهم زمین سوخته تحویل گرفت. شما نمیدانید اوضاع كشور چگونه بود؛ من خبر دارم. به قول خودشان چند سال طول كشید تا خرابیهای گذشته را آواربرداری كنند.
«فتح سنگر به سنگر تا رسیدن به سنگر فرماندهی» را به عنوان راهبرد جبهه دوم خرداد عنوان كردید. فكر میكنید این فتوحات در مسیر خودش ادامه دارد؟
من هیچوقت نگفتم تا فتح سنگر فرماندهی. این داستان را برای من ساختند. من ولایت فقیه را قبول دارم، من قانون را قبول دارم. براساس قانون، جبهه دوم خرداد میتواند مجلس را بگیرد، شورا را بگیرد، ریاستجمهوری را بگیرد.
ولی بعد از دوران آقای خاتمی، اصلاحطلبان دیگر هیچوقت نتوانستند به آن قدرت و جایگاه بازگردند، نه در مجلس، نه در دولت و ...
درست است ولی الان بالاخره اوضاع خیلی با قبل تفاوت دارد. مگر این وزرایی كه الان سر كار هستند در آن هشت سال فضای عرض اندام داشتند یا مثلا مجلسهای اصولگرا با آنها همراهی میكردند؟!
درست است ولی اصلاحطلبان هم تغییر كردهاند؛ یعنی دیگر خیلی شبیه سال ٧٦ نیستند.
الان زمانهاش نیست كه بخواهند شبیه آن سالها شوند. وقتی زمانهاش نیست خب چه كار كنند؟!
یعنی زمانه اگر شبیه گذشته شود، اصلاحطلبان هم شبیه گذشته میشوند؟
مثلا چگونه شوند؟
آوانگاردتر.
ببینید، آن موقع مشاركت بود، اما منحلش كردند. الان اتحاد [ملت ایران اسلامی] هست ولی مشاركت خیلی با اتحاد فرق میكرد. مثلا نگاه كنید، روزنامههای آن زمان را با امروز مقایسه كنید.
پس اگر شرایط فراهم شود آن افكار گذشته دوباره مطرح میشود؟
كدام بخش از آن افكار؟
شاید بتوان گفت آنهایی كه قدری تندتر بودند.
تندی و كندی به آدمها بستگی دارد. تند و كند از نظر شما چیست؟ الان اگر به بعضیها رو بدهید میگویند روحانی هم تند است. مگر حسن آقای خمینی را رد نكردند؟ مگر آقای هاشمی را رد نكردند؟ اینها تند بودند؟!
تندروی در نگاه شما یعنی چه؟
كار خلاف قانون. هر كاری خلاف قانون نباشد تندی نیست.
اصلاحطلبان در حال حاضر تندی دارند؟
نه؛ كند هم هستند. خیلیكارها میتوانند بكنند و نمیكنند؛ میترسند.
باتوجه به شرایط موجود، فكر میكنید دوباره روزی برسد كه اصلاحطلبان دولت و مجلس را در دست بگیرند؟
انشاءالله، انشاءالله. من امید دارم. غصه نخورید!
غیر از امیدواری؟ زمینه اجتماعی چطور است؟
ببینید، جوانها خیلی سرخورده شدهاند و خیلی كار میبرد تا آنها دوباره شبیه گذشته شوند.
اگر آقای احمدینژاد برای انتخابات ریاستجمهوری ١٣٩٦ تایید صلاحیت میشد به نفع اصلاحطلبان بود یا ...؟
حتما به نفع ما بود. دوست داشتیم میآمد، چون شكست میخورد.
ولی زمینههای جذب رای احمدینژاد هم فراهم بود.
او اگر میآمد دوباره شكاف ایجاد میشد. اصلا به دنبال همین هم بود.
و این یعنی تكرار ٨٨ !
نه؛ سال ٨٨ دیگر تكرار نمیشد چون ما فقط یك كاندیدا داشتیم. روحانی بود و بزرگان هم از او حمایت میكردند و احمدینژاد شكست میخورد. مثلا خاتمی یك كلمه بگوید مردم قبول میكنند. خاتمی خیلی در بین مردم محبوب است، خیلی.
جایی گفته بودید مردم ما مردم غیرمنتظرهها هستند. پس نمیشود همیشه روی محبوبیتها حساب كرد.
میدانید چرا گفتم ما ملت غیرمنتظرهها هستیم؟ چون جامعه مدنی و احزاب در كشور ما قوی نیستند. به همین خاطر جامعهای سیال داریم و رایها هم سیال میشوند؛ در واقع، مردم گیج میشوند.
نتایج انتخابات سال ١٣٨٨ هم غیرمنتظره بود؟
غیرمنتظره نبود، تدلیس سیستماتیك قبل از آن انجام شده بود. تدلیس یعنی رایخریدن. یكسری اقدامات قبل از انتخابات انجام شد و رایها را هدایت كرد. محموداحمدینژاد پول یامفت داشت و خرج میكرد. به مردم سیبزمینی میداد و اینها. تدلیس بدتر از تقلب در انتخابات است چون تدلیس مربوط به معامله است. مثلا یك جنس ترك دارد و آن را به عنوان جنس سالم به مشتری میفروشند.
مگر انتخابات معامله است؟
بله؛ معامله است. رای شما به منزله پول است و برنامه كاندیداها كالا؛ شما پول میدهید و كالا میخرید.
میگویید تدلیس مربوط به قبل از انتخابات است. خب چرا تا قبل از آغاز رایگیریها كسی اعتراضی نمیكرد؟
من خودم بارها اعتراض كردم و علیه محمود سخنرانی كردم.
الان تعبیر اهل فتنه را برای شما استفاده میكنند؟
بله؛ الان میگویند فلانی فتنهگر است! ما جزو سران فتنهایم!
شاید اگر آقای خاتمی و دیگر بزرگان اصلاحات از راهی دیگر با این مساله برخورد میكردند و ماجرا را با نظام حل میكردند، الان سایه این همه فشار بر سر اصلاحطلبان نبود.
دیگر چه كار باید میكردند؟! میدانید خود من را چه زمانی دستگیر كردند؟ ١٩ خرداد ٨٨. در حالی كه انتخابات ٢٢ خرداد برگزار شد؛ یعنی قبل از انتخابات برای ما پیش پیش حكم زده بودند.
آقای دكتر! در حال حاضر مشغول چه كاری هستید؟
استخر میروم برای آبدرمانی و همین طور فیزیوتراپی.
با این وضعیت جسمانی و یادگاری ترور كنار آمدهاید؟
بله؛ دیگر شرایط را پذیرفتهام.
كلام آخر؟
حرفی ندارم. فعلا كه ترامپ آمده و اوضاع خیلی خوب نیست. (خنده)
گردآوری: گروه خبر سیمرغ
seemorgh.com/news
منبع: isna.ir