مصاحبه با بهروز شعیبی
خوب به آن معنا كه دچار پیرایش و اطوارهای روزمره و قالبی كه بر شخصیتهای سینماگران غلبه كرده است، نیست. بهروز شعیبی، بازیگری كارگردان یا كارگردانی بازیگر است كه همین چند وقت پیش با «تنهایی لیلا» تجلی عشقی میردامادی بود. به راستی جز او چه كسی میتوانست این نقش را بازی كند؟
شعیبی همان بازیگر نقش سلمان كه در آژانس شیشهای با ریشهای كمپشت، پشت میلههای آژانس نشسته بود و دست حاج كاظم را میفشرد و حالا قدی میان كارگردانان كشیده و با ایفای نقشهایش در طلا و مس و میهمان داریم، نشان داده است كه هم مستعد كارگردانی است و هم بازیگری. كسی كه اعتقاد دارد بازیگر پشت بازیهایش قایم میشود، دیده نمیشود اما كارگردان نمیتواند خودش را پنهان كند. برای او مساله سینما هیچوقت تفریح نبوده است حتی به عنوان بازیگر هم به یاد ندارد سر فیلمی رفته باشد كه مثلا از فضایش لذت ببرد یا آرامشی داشته باشد.برای همین است كه بازیگری هیچ وقت تفریحی برایش نبوده است.میزبانش بودیم ، نشستیم و گپ زدیم از «تنهایی لیلا» تا نگاهش به كارگردانی و مسیرش.
بهروز شعیبی كارگردان، بهروز شعیبی نویسنده، بهروز شعیبی بازیگر و حالا هم شعیبیای كه یكی از نقشهای عامه پسند تلویزیون شده است. خودت را با كدام تعریف میكنی؟
من از همه اینها خیلی جدا هستم. یعنی هرچه فكر میكنم این حرف یك ذره ادا گویش دارد، این یعنی ورژن كارگردان با بازیگر فرق دارد، اما وقتی فكر میكنم میبینم بسته به كاری است كه قرار است در آن بروم و مجموعهای كه قرار است واردش بشوم. خیلی تصمیم نمیگیرم كه حالا در این مجموعه خوب است كه من به عنوان كارگردانم پس نروم بازی كنم یا بازیگر هستم نروم كارگردانی كنم. وقتی در یك مجموعه خوب قرار میگیرم به همان چیزی كه به من سپرده شده است همانطور كه هست نگاه میكنم. یعنی خیلی نقشها را ممكن است بازیكنم اما خودم به عنوان كارگردان آن را نمیسازم یا مثلا برعكس آن كارگردانی میكنم اما اگر در آن كار نقشی به من بگویند بازی نخواهم كرد.
تو اول با بازیگری شروع كردی.
بله.
اما همیشه یك نگاهی هم به كارگردانی داشته ای.
درست است، خیلی زود این اتفاق افتاد و این گونه اتفاق افتاد كه در یك سال دو فیلم بازی كردم، كار سوم سریال بود. كار سعید ابراهیمیفر كه قرار بود در آن كار بازی كنم و همانجا آقای ابراهیمیفر پرسید تو میخواهی توی گروه كارگردانی بیایی؟ من هم از خدا خواسته گفتم بله و بعد از آن به جای بازی به طور جدی فقط دستیاری كردم و با فاصله گهگداری بازی میكردم. تا طلا و مس كه دوباره بازیگری جدیتر شد، ولی دستیاری و كارگردانی در این سالها كار اصلی من بوده است، كاری كه در آن مداومت داشتم.
لیلا، نخستین كار تلویزیونیات بود كه به عنوان یك نقش مردمپسند خودت را درون آن نشان دادی. در صورتی كه قبل از آن در نقشهایت مثل طلا و مس با نقش یك روحانی و به هرحال مثبت تعریف میشدی مثل طلا و مس. اما بعد یكدفعه آمدی در یك سریال تلویزیونی با یك نقش مردمپسند و باز هم مثبت و مذهبی. برای خودت تفاوتی ندارد نقشهایی كه قبول میكنی؟
اتفاقا چند روز پیش صحبت بود و میگفتند این نقش شما شبیه و نزدیك به طلا و مس است، من به هر قیمتی نمیخواهم متفاوت باشم. شاید آن كارها چون دیده نشده الان همه فكر میكنند شبیه آن كار میكنم. مثلا من دوبار صادق هدایت بازی كردم یكی برای حسن هدایت و یكی برای آقای سینایی، یا در سریال مهرآباد كه دو یا سه سال پیش بازی كردم كه آن هم متفاوت بود اما اگر بدون تعارف و واقعیتش را بخواهم بگویم من تا مهمانداریم با بازیگری یك رودربایستی داشتم. یعنی خودم به عنوان بازیگر برای خودم تثبیت نشده بودم و فكر میكردم هیچوقت بازیگری نكنم یا اینكه خودم را به عنوان بازیگر حرفهای در مجموعه بازیگرهای حرفهای خیلی تثبیت شده نمیدانستم.
نقش متفاوتی كه در «مهمان داریم»، داشتی باعث تغییر ذهنیتات شد.
بله، واقعیتش این است كه مهمانداریم تقریبا تثبیت بود برای خودم به عنوان بازیگر. در مهمانداریم انرژیای كه برای این نقش گذاشتهام و اتفاقی كه برای پرسوناژ داشت میافتاد تقریبا پلهای بود كه من را وارد بازیگری جدی كرد یعنی به عنوان یك بازیگر و آدمی كه بازیگری میتواند كار حرفهای و اصلیاش باشد. تا قبل از آن این طور نبود كه به هر قیمت بگویم میخواهم متفاوت باشم یا میخواهم در نقشهای متفاوتی بازی كنم. مثلا باز هم نقش یك روحانی بعد از طلا و مس پیشنهاد شد اما بازی نكردم. البته نقشهای متفاوتی كه به من پیشنهاد شد یا از لحاظ زمانبندی به من نمیخورد یا قصه كلی را دوست نداشتم اما به طور كلی نمیرفتم، كار نمیكردم و ترجیح میدادم كاری اصلی خودم یعنی كارگردانی را انجام بدهم. بنابراین نكتهای كه شما میگویید كاملا درست است برای اینكه انتخاب «تنهایی لیلا» كاملا برایم با محاسبه بود. قصه خوبی داشت و پرسوناژ خوبی بود و من میدانستم كه این عشق جواب میدهد و یك تجربه اینچنینی قبلا داشتم از جمله «طلا و مس». عشقهای صادقانه بعد از ازدواج یا عشقهای ایرانی از جنس سنت ایرانی همیشه جواب میدهد. هنوز هم كه هنوز است جواب میدهد یعنی هر چقدر هم كه ما به لحاظ فرهنگی متفاوت شده باشیم، دچار دوگانگی بشویم یا نشویم، پایبند باشیم یا نباشیم باز آن شكل روابط سنتی كه مربوط به مشرق است همچنان برای ما جذاب است. «تنهایی لیلا» هم فكر كردم كه همین گونه است و میتواند كاری باشد كه بین مردم دیده شود، مردم دوستش داشته باشند و با آن ارتباط برقرار كنند.
همان طور كه خودتان میگویید كارتان در «مهمان داریم» خیلی سخت بود، ولی چرا دیده نشد؟
من نمیخواهم بگویم آن فیلم، فیلم خیلی كاملی است یا اینكه فیلم خیلی متفاوتی است اما واقعیتش فكر میكنم راجع به آن فیلم به طور كلی خیلی كملطفی شد، مثلا طراح صحنه درجه یك دارد، كیوان مقدم. حتی به نظر من جزو فیلمهای خوب آقای عسگرپور است. در واقع از لحاظ ساخت یا بازی، بازیها، بازیهای خوبی است چون تعداد كمی بازیگر در آن فیلم وجود دارد و این تعداد تقریبا یكدست هستند. یك تجربهای بین من بود و آقای پرستویی كه ایشان این فضا را ایجاد كرده بودند. هر دو ما سن بالاتر از خودمان را بازی میكردیم و اصولا رابطهای كه بین ما شكل گرفته بود رابطه واقعی پدر و پسر بود. پدر و پسری كه ممكن است تو روی هم بایستند و باهم دعوا كنند اما باز عاشقانه همدیگر را دوست دارند اما من نمیدانم چه شد؟ فیلم «مهمانداریم» انگار قرار بود در واقع دیده نشود این اتفاق در جشن خانه سینما هم افتاد.
مثل رابطهتان در «آژانس شیشهای» با آقای پرستویی؟ «مهمان داریم» دومین همكاریتان با پرویز پرستویی است؟
بله! دقیقا ١٥ سال بعد از آژانس شیشهای كه آنجا هم پدر و پسری بودیم كه با هم اختلاف داشتیم. به هرحال اما كار كردن با پرویز پرستویی را دوست دارم.
و نخستین بازیتان بود آژانس! چطور شد كه برای آژانس شیشهای انتخاب شدید؟
آقای آتیلا پسیانی باعث شد. دلیلش آن بود كه من قبل از آن داشتم سریالی بازی میكردم به نام «بازگشت پرستوها» برای آقای ابوالقاسم طالبی. سنم كم بود اما با سن كم ریش گذاشته بودم. آقای پسیانی را میشناختم. آقای پسیانی من را دیده بودند. در واقع آقای پسیانی انتخابكننده بازیگران فیلم آژانس شیشهای بود. یادم است همان موقع برای نقش سلمان من با یك جوان دیگر كاندیدا بودیم. در واقع یك تا دو جلسه تست با خود آقای پسیانی و آقای كیانیان داشتیم و بعد انتخاب شدم.
به مسیر حرفهایتان برگردیم. یك نكته در مورد بهروز شعیبی وجود دارد و آن هم این است كه شعیبی نقش بچه مسلمانها را بازی میكند. نقش كسی را بازی میكند كه نوعی بار مثبت دارد حالا ممكن است در طلا و مس ضد قهرمان و قهرمان خاكستری باشید اما انگار «آژانس شیشهای» نقطهای بود برای شما در بازیگری كه در همان حركت میكنید. نه اینكه تكراری است نه منظورم این نیست، مقصود این است كه انگار سلمان آژانس شیشهای است كه حالا بزرگ شده و وارد سینما شده است و دارد بازی میكند.
نه! هم در مهرآباد و هم یك فیلمی دیگر به نام قصههای یك زندگی، كار آقای حسن هدایت كه در آن نقش صادق هدایت را داشتم...
صادق هدایت، بله اما بازی در آن فیلم به دلیل شباهت چهره شما با هدایت بوده.
نه این تصور شما به خاطر مجموعه فیلمهایی بوده است كه دیده نشده و اینطور برداشت شده است كه شما میگویید. نكته بعدی واقعیتش این است كه در فیلمهای بعدی كه من بازی كردم و شبیه هم هستند، شما اگر مرور كنید میبینید من هیچ گاه وارد یك مجموعه مردد یا متوسطی نشدهام و حق این را داشتهام كه انتخاب نكنم.
من نمیگویم بازیهای شما شبیه هم هستند.
میدانم. مقصود شما پرسوناژها و تم شخصیتهاست.
بله و البته اجراهای شما متفاوت بوده، بازی شما در «طلا و مس» و «تنهایی لیلا» خیلی متفاوت است، یعنی جنس اجرای نقش بسیار متفاوت است.
امیدوارم، یعنی من خودم تلاشم این بوده است كه اینها هیچوقت شبیه هم نباشند اما هركدام از این فیلمها را بگویید یا كارگردانش، كارگردان خوبی است یا تهیهكنندهاش، تهیهكننده خوبی است یا فیلمنامه خوبش است در نتیجه من بعد از این مرحله خیلی به این فكر نكردم كه حالا من دارم تكرار میشوم یا نمیشوم به این فكر كردم كه فرصت كار كردن با یك مجموعه خوب را از دست ندهم. من مطمئن بودم «تنهایی لیلا» به لطف خداوند دیده میشود. كاری به كیفیت و نقد ندارم اما به عنوان یك كار تلویزیونی مطمئن بودم این طور میشود.
یعنی انتخاب شما از جایی تاكید بر تیم سازنده اثر بوده است.
بله، تنهایی لیلا كه پشت آن این گروه خوب آمدهاند، حسین لطیفی یا آقای شفیعی آمدهاند اینها كارشان قطعا كاری خواهد بود كه دیده میشود. پرسوناژ آن پرسوناژ جذابی بود. حتی در مرحله اول آقای عنقا به من گفته بود كه نهایت هفت قسمت بازی دارم، من قبول كردم كه در اینكار قرار است هفت قسمت بازی كنم، وقتی رفتم ١٥ قسمت شد. اما خب اتفاق خوبی برای من بود و من فكر میكنم هنوز هم آن رابطه محمد و لیلا در تنهایی لیلا جا داشت كه پرداخته شود.
به نظرم اگر عشقی كه پیرنگ داستان بود، یعنی همان تم عشق شرقی اگر روی آن تاكید و همین فضا بیشتر دراماتیزه میشد، جذابیت خیلی بیشتری پیدا میكرد.
من كاملا با شما همنظر هستم اما خب نوع نگاهی بوده است كه صاحبان اثر روی آن داشتند، اما من مطمئن بودم مردم این عشق را فارغ از بازی من دوست خواهند داشت.
از بازیگری گذر كنیم، بازیگری برای شما شبیه یك تفریح است ولی كارگردانی دغدغهتان است، در بازیگری با گروههای متفاوتی كار و در كارگردانی ذهنیت خود را خلق میكنید. بازیگری نقش است و كارگردانی نقشآفرینی.
بازیگر كسی است كه پشت بازیهایش قایم میشود، دیده نمیشود اما كارگردان نمیتواند خودش را پنهان كند. یعنی خودش هركاری كند از فیلمش بیرون میزند. یعنی به هر حال آن تفكر اصلی كه دارد، اعتقاداتی كه دارد آن فكر اصلی كه دارد عیان میشود. یك بخشی تكنیكی است و یك بخشی محتوایی، اما مرتب نقد میكنند كه مثلا چرا این را در فیلمت قرار دادی؟ متاسفانه این مساله در ماجرای نقد ما بسیار زیاد شده است.
مقصودتان نقد محتوایی به اثر است كه جای نقد تكنیكی را گرفته؟
بله، نقد تكنیكی دارد حذف میشود و فیلم فقط محتوایی بررسی میشود. داستان فیلم یك بخش است ولی به صحبت اولتان بازگردم كه واقعیتش این است هیچوقت مساله سینما برای من تفریح نبوده است. یعنی حتی به عنوان بازیگر سر یك فیلمی نرفتم كه مثلا حالا از فضایش لذت ببرم و یك آرامشی داشته باشم. چون نمیتوانم. به هر حال بازیگری كارش كمتر است به نسبت كارگردانی. در كارگردانی قبل و بعد از همه با گروه درگیر هستی و تا زمان نمایش فیلم به لحاظ ذهنی هم درگیر هستی. بهخاطر همین بازیگری هم هیچوقت تفریح برایم نشده است.
پس نقطه تمایزش برایتان كجاست؟
اتفاقی كه برایم میافتد این است كه چون خودم بارها پشت دوربین قرار گرفتهام بعضی وقتها كه میروم برای بازیگری، حضور در مجموعه برای من سختتر میشود، نه به لحاظ اینكه مجبورم از كارگردان حرفشنوی داشته باشم اتفاقا برای من شاید لذتبخش باشد. بالاخره كار كردن با كارگردانهای مختلف برای من تجربه است. شاید لطف خدا بوده كه من بازیگری را ادامه میدهم و میخواهم این فرصت را از خودم نگیرم. ارتباط و وسعت كاریام شاید به عنوان كارگردان مجموعه در واقع خیلی بهندرت وسیع میشود اما به عنوان بازیگر خیلی سرعت پیدا میكند. وارد یك مجموعهای میشوم كه همه آدمهای آن جدیدند كه هیچوقت به عنوان كارگردان شاید نتوانم با آنها همكاری داشته باشم.
پس چه چیز انتخاب در بازیگری را برایتان سخت میكند؟
مجموعه كار قبل از اینكه بخواهم وارد بشوم خیلی برایم مهم است. بارها بوده كه پرسوناژهای خوبی بوده ولی یا مجموعه، مجموعه خوبی نبود و وقتی كه من وارد میشوم میدانم كه ممكن است خروجی خوبی نداشته باشم یا روابط داخلی آن روابطی باشد كه اذیتم كند. چیزی كه من را بدعادت كرد كار در «طلا و مس» و «مهمان داریم» بود. وجود تهیهكنندههای خوبی مثل منوچهر محمدی یا رضوی كه من با آنها كار كردم، اینها خیلی كمك میكنند چون تو مطمئنی یك مجموعه یكسری محدوده برای حفظ شخصیت آدمها و ارتباطاتشان و همه این موارد دارد. مثلا برای دو تا كارگردان مثل آقایان اسعدیان و عسگرپور بازی كردم. خیلی برایم لذتبخش بوده است و حاضرم نقشهای شبیه به آن را هم با آنها تجربه كنم چون وقتی میدانم وارد پروژهای میشوم كه هم به لحاظ كاری، روحی و ذهنی دارای امنیت هستم و هیچ حاشیهای وجود ندارد راحتتر هستم.
یعنی فضای صحنه و مناسبات كار برایتان مهم است؟
بله، مجموعه این مسائل باعث میشود كه من در بازیگری به طرف هر پیشنهادی نتوانم بروم. اما در كارگردانی، من خودم از ریشه كسی هستم كه در جمعآوری گروه و چیدمان گروه نقش دارم. برای همین در كارگردانی هم به محض اینكه فكر كنم كه قرار است وارد مجموعهای شوم كه امنیت روحی و كاری بچهها در آن مجموعه برقرار نشود از زیر آن در میروم.
اگر بخواهیم نسل كارگردانهای پس از انقلاب را دستهبندی كنیم، شما نسل سوم محسوب میشوید. نسل سوم علاقه به فرم دارد، فیلمسازان جدید نسل سوم را كه نگاه كنید بسیار فرمگرا و تكنیكگرا هستند از دل تكنیك و فرم است كه مضمون برایشان اتفاق میافتد. شما چگونهای؟ علاقهمند قصه و داستان یا فرم و ساختارگرایی؟
من دوره علاقه به فرم محض را تقریبا گذراندهام. خوشبختانه برای من یك اتفاقی افتاده و من هشت تا ٩ عدد تلهفیلم ساختم كه هفت تا هشت تای آن قبل از فیلم بلند «دهلیز» بوده است. در نتیجه در آنها طرف فرمهای مختلف رفتهام ولی خیلی به یك شروع به عنوان فرمی كه قبل از قصه مشخص باشد قایل نیستم. برای همین همیشه میگویم نمیتوانم هیچ قاعدهای را برای دكوپاژ در نظر بگیرم ولی به هر حال ما دنبال سكانسهایی مشابه هستیم؛ سكانس اكشن و اینكه اندازه نماها چطور میشود ولی حتی به نظر من هم سكانس اكشن در فیلمها و نوع روایت مختلف میتواند متفاوت باشد. برای همین كاملا به قصه قانع هستم، با قصه همدردی میكنم و كلنجار میروم.
و از دل قصه، فرم را میسازید.
فرم به وجود میآید. مثلا من در پردهنشین مجبور بودم جایی كه قصه شكل گرفت و تیم نویسنده مشغول به نوشتن بودند متن را بخوانم و فیلم ببینیم بنابراین فرمش درآمد.
از كدام نوع از سینماگران ایران تاثیرپذیرفتهای؟
نمیتوانم بگویم كدام، از همه میتواند باشد. اگر بخواهم صادقانه بگویم، در سینمای ایران یك كارگردان است كه طولانیمدت یا متفاوت كار كرده و در فرمهای متفاوت از یك كیفیت نسبی همیشه برخوردار بوده و آن شخص به نظر من آقای مهرجویی است. مهرجویی نمونه خوبی برای كارگردانی است. آقای مهرجویی فیلم «پری» را یكجور میسازد. درست در همان نزدیكی «سارا» را طور دیگری میسازد و این دوتا دو حرف متفاوت را میزنند با «بانو» هم همینطور. «اجارهنشینها» را هم با یك فاصله كه كمدی است كاملا با ساختار فیلم كمدی ساخته شده. یك كارگردانهایی هستند كه اول فرم را انتخاب كردهاند چون هر قصهای داخل آن فرم ریخته میشود و خروجی آن از فرم دیده میشود كه نمونه معروف آن فونتریه است در اروپا. حتی مدل یك مقدار كلاسیكترش به نظر من تارانتینو یا حتی پولانسكی. اینها فرمهایشان متفاوت است. فونتریه یا تارانتینو تقریبا در یك محدوده است كه فونتریته پافشاری خیلی شدیدی در فرم دارد، تارانتینو در قصه این پافشاری را دارد.
میخواهم در سوال یك قدم پیشتر بیایم. بپرسم كه شما به عنوان كارگردانی كه بچه مسلمان هستید و دغدغهاش را دارید، چطور فضای روایی فیلمهای مذهبی را ارزیابی میكنید یا بگذارید این گونه بپرسم كه به نظرتان چگونه میشود به سراغ روایت الهیاتی رفت و دچار كلیشه و شعارزدگی- كه شكل كلی و امروزی این دست فیلمهای سینمای ایران است، نشد؟
اشكالی كه وجود دارد این است، كسانی كه دارند وارد سینما یا حوزه هنر میشوند فكر میكنند كه ابزار كه هیچ، پس ما برویم حرفمان را بزنیم. این غلطترین است، یعنی این تعریف درستی از ابزار سینما نیست. مثل این است كه شما وارد كارخانه ماشینسازی شوید ماشین را كه معلوم است چگونه ساخته میشود رها كنید و بگویید جلوی آن را به این شكل بسازید. برای اینكه موتورش یا كاپوتش تغییر كند شما باید هزاران شاخصه را فكر كنید، باید از جلو داشبورد فكر بكنید تا اندازه موتور، سیلندر و... در سینما هم به نظر من همین است، قبل از آنكه بخواهیم حرفی بزنیم باید كاربرد ابزاری را كه در دستمان قرار دارد یاد بگیریم. متاسفانه مشكل چند سال اخیر سینما این است كسانی هستند كه حرفهایی میخواهند بزنند و دیگر به ابزار سینما فكر نمیكنند. فكر میكنند ابزار باید در اختیارشان قرار بگیرد تا اینها حرفشان را بزنند و بقیه حرف نزنند كه اینها میخواهند حرف بزنند. من فكر میكنم كه اگر بخواهیم یك حرف جهانشمولتر، بزرگتر و ایدئولوژیكتر بزنیم مهمترین مساله این است كه اول سینما را بشناسیم و بعد از اینكه سینما و زبانی را كه ارتباط برقرار میكند شناختیم، حالا میتوانیم حرفمان را به راحتی بزنیم. این اتفاقی است كه شما هیچوقت از بابت كارگردان بزرگ نگرانش نیستید، شما الان به این فكر نمیكنید اگر آقای اصغر فرهادی بخواهد حرفی بزند حالا این چگونه خواهد بود چون ابزار سینما را تقریبا برای ارتباط با پیرامونش در دستش دارد. میتواند برای هر فیلمی تلاش كند تا حرفش را به بهترین شكل بزند تا به طور كلی ارتباط خوبی با آن برقرار شود.
پس شما به نوعی بزرگترین مشكل سینمای ایران را در پرداخت مسائل محتوایی عدم شناخت این صنعت میدانید.
من فكر میكنم مهمترین مشكل ما برای حرفهای محتواییمان نشناختن ابزار است. اگر ابزارمان را با تمام ابعاد و مختصاتش بشناسیم دیگر میدانیم حرفمان را در فیلمنامه باید چگونه تغییر دهیم، با چه جنسی و با چه ریتمی اجرا شود، آن اجرا با چه بازیگرانی و در چه نوع ساختاری در چگونه سینمایی باید باشد و... گاهی اوقات شما برای زدن یك حرف بزرگ مجبور هستید زبان طنز را به خدمت بگیرید كاری كه به نظر من بیلی وایدر انجام داده. یعنی بیلی وایدر حرفهایش در آخر یك نقطه اخلاقی دارد و نكات مختلف در كارش وجود دارد و شما در آخر فكر میكنید كه حرفش را چقدر جذاب زده است و چقدر هم دوست داشتید. هیچ كس هم در دنیا وجود ندارد كه بگوید بیلی وایدر حرفهایش خارج از محتواست، او قاعدتا حرف دارد.
و در كنار شناخت ابزار، به نظر من یادگیری اینكه اصلا یك داستان در قالب فیلمنامه چگونه باید قرار بگیرد، هم مساله است. فیلمنامه، یكی از بزرگترین مشكلات سینمای ایران است در كنار نبود شناخت از صنعت سینما. نظر شما چیست؟
صنعت سینما به سرعت در ایران پیشرفت میكند. یعنی ما در سال تعداد زیادی فیلم اولی داریم كه میدانیم میان همه اینها حداقل چهار تا پنج فیلمساز خوب در سینما به وجود میآید. یا ابزاری كه ما به لحاظ تكنیكی در كشورمان داریم و وارد میشود به روز است و از دنیا خیلی عقب نیستیم. به نظرم بخشی كه هنوز جا دارد پیشرفت كند، بخش فیلمنامه است خیلی هم باید پیشرفت كند. نمیگویم فیلمنامهنویس خوب نداریم یا فیلمنامهنویسها خوب كار نمیكنند، میگویم سرعتشان كم است، دلیلش هم این است كه در همه جای دنیا به غیر از یك تعدادی نویسنده و كارگردانهایی كه مستقل و تكی كار میكنند، دیگر كار فیلمنامه به صورت فردی منسوخ شده است. مگر اینكه شما بر اساس یك كتابی شروع به فیلمنامهنویسی كنید كه هیچوقت به آن كار یكنفره نمیگویم، میگوییم آن اقتباس كار دو تا سه نفر است. یعنی یكنفر كتاب را نوشته است و تحویل شما داده است حالا فیلمنامهنویس میآید و آن را تغییر میدهد. حتی اگر در سینمای خودمان هم ببینید اقتباسهایی كه یك نویسنده از یك كتاب دیگر انجام داده، كار بسیار موفقی بوده است، مثلا در تلویزیون كار قصههای مجید كار ماندگاری است؛ برای اینكه یك كتاب جذاب است و یك نویسنده متعهد و متبحر مانند آقای كیومرث پوراحمد برای سینما تبلیغ میكند همینطور مهمانی مامان... .
یا حتی دایی جان ناپلئون.
بله، بله، شما دایی جان ناپلئون را هم در تلویزیون دارید، یك رمان بود كه مشخص است یك نویسنده مدتها وقت خودش را گذاشته است تا این قصه به وجود آمده است و از مشاوران دیگر كمك گرفته و حالا خروجیاش را به نویسنده داده است كه این نویسنده برای تبدیل آن به سینما تلاش میكند. پس آن فیلمنامه همان خروجی كار دو تا سه نفر است، كار یك نفر نیست. غیر از آن به نظر من معنی ندارد كه فیلمنامهنویس یكنفر باشد، برای اینكه فضا و گستره سینما خیلی گسترش پیدا كرده است. آثار سینمایی یا تصویری نمایشی كه در دست عموم است، فرق كرده، مردم قبلا برای دیدن یك فیلم باید به سینما میرفتند. الان كافی است یك خیابان یا پیادهرو را طی كنند. یعنی هر فیلمی را بخواهند بالاخره در آن خیابان گیر میآورند و بعد هم اینترنت و شبكههاست. در نتیجه شما نمیتوانی قصهات را به شكل آزمون و خطا و تجربه بنویسی و بعد همان را نمایش بدهی و بعد همه از شما تقدیر و تشكر كنند. من فكر میكنم در فیلمنامهنویسی از تكینویسی باید پرهیز شود و فیلمنامهنویسان ما كارهای جمعی یاد بگیرند. فكر میكنم اینگونه فیلمنامههای ما پیشرفت خواهد كرد.
شما در عالم كارگردانی دوست دارید چه اقتباسی انجام بدهید، دوست دارید چه داستانی را تعریف كنید، این گونه بپرسم كه دوست داری چه فیلمی را بسازی؟ دورنمایی كه برای خودت تعریف میكنی و آن چیزی كه در مسیرت دوست داری طی كنی چه چیزی است؟
واقعیتش این است زمانی كه میخواستم تله فیلم بسازم یا حتی دهلیز را بسازم، همزمان سه تا چهار تا فیلمنامه داشتم كه میگفتم چه خوب اگر من این را بسازم. بعد از آنكه دهلیز را ساختم همه آن قصهها را كنار گذاشتم، نه به لحاظ اینكه بگویم آن قصهها را دوست ندارم به لحاظ اینكه فهمیدم كه سالی یك قصهای را میتوانی بسازی چه به لحاظ خودت، چه به لحاظ پیرامونت، چه به لحاظ سن و سالت و چه به لحاظ اتفاقی كه دارد برای كلیت سینما میافتد. اینگونه من باید بتوانم به روز و با زمان كار كنم. خیلی دوست ندارم كه بگویم فقط به یكسری چیزهای از پیش تعیین شده فكر میكنم. دوم هم اینكه امیدوارم این اتفاق بیفتد كه در كارها بتوانم حرفهای همهگیرتر را كه هركسی به زعم خود بتواند ارتباط برقرار كند، بسازم و تاریخ مصرف كوتاهمدت نداشته باشد و حتی اگر تصویرش كهنه شد به لحاظ مضمون هنوز جذاب باشد. كمااینكه ما هنوز خیلی از فیلمهای سیاه و سفید را تماشا میكنیم بهخاطر مضمون و نوع ساختار سینماییاش.
فكر میكنید این مضمون ماندگار، از دل چه بستری رخ میدهد كه علاقه به ساختش داری؟
آنقدر ما با كلمات بازی كردیم و تكراری شده است كه شاید نتوان راحت گفت. یعنی ممكن است این جواب خیلی تازهای نباشد اما واقعا مضمون همیشگی من روابط انسانی است. به نظرم روابط انسانی است كه ما میتوانیم با نمایش آن باعث همذاتپنداری شویم. وقتی من یك درام عاشقانه كار میكنم، كسانی كه تجربه عشقی داشتهاند یا میخواهند داشته باشند با آن میتوانند ارتباط برقرار كنند. وقتی سختی یك آدم را، كه در معضلی قرار گرفته است، نشان میدهم، كسانی كه سختی و فشار را تحمل كردهاند خودشان را جای پرسوناژ میگذارند. به نظرم روابط انسانی مهمترین چیز است و فكر میكنم در هر ژانری هم بخواهم كار كنم باز اولویت همین روابط بین آدمهاست.
آیا روبهروی نقدی كه به كارهایت میشود موضع میگیری؟ یا بهتر است بپرسم نخستین منتقدت كیست؟
نه، موضع نمیگیرم. اتفاقا دو، سه تا دوست خوب دارم از جمله همسرم كه اینها منتقدان تند و تیزی هستند. یعنی حرفهایی میزنند كه من گاهی اوقات ناراحت میشوم ولی بعد از آن خوشحال میشوم كه اینها را به من میگویند و تذكر میدهند. خیلی ایستادگی روبهروی نقد ندارم. به نقد فكر میكنم مگر اینكه نقد نباشد، غرضورزی باشد یا منطقی پشت آن نباشد ولی مقابل نقد ایستادگی ندارم. من طی روز راجع به هرچیزی كه فكر میكنم با آدمهایی كه به آنها اعتماد دارم مدام گپ میزنم و نظرشان را میگیرم.
اگر بخواهی یك نقد از بازی بهروز شعیبی داشته باشی، چه نقدی است؟
به عنوان بازیگر كه به نظر من مهمترین نقد من به خودم در عدم پیوستگی دركار است. همیشه میگویم بازیگری یك تمرین دارد و آن خود بازیگری است یعنی به عنوان بازیگر هرچه شما بیشتر كار میكنید پختهتر میشوید من به دلیل عدم تمركزم روی بازیگری انرژیام را بین بازیگری و كارگردانی تقسیم كردهام اما قاعدتا سرعتم و نوع تجربههایی كه میكنم خیلی كند است و در بازیگری خیلی مداومت ندارم. این به نظر من مهمترین نقد است كه خوشبختانه این اتفاق دارد میافتد كه من در واقع مداوم چندتا كار دارم. به عنوان بازیگر دارم پشت سرهم كار میكنم تا بروم سر كاری كه میخواهم بسازم.
و نقدت به شعیبی كارگردان؟
به عنوان كارگردان نمیدانم چه بگویم، چون تجربه آخرین بازیگریام بیشتر نزدیك بوده و بیشتر در ذهنم است تا كارگردانی.
یعنی نكتهای در ذهنت، نسبت به كارت نیست كه به خود بگویی این نكته را رعایت میكنم؟
(مكث میكند) به عنوان كارگردان نقدم به خودم این است كه... .؛ یعنی نه به عنوان كارگردان بلكه به عنوان فضای كارگردانی نقدم به خودم این است كه مثل خیلی از دوستان خوب دیگرم شوق نمایش این جایگاه را ندارم. یعنی ادای پوزیشن و جایگاه كارگردانی را خیلی خوب درنمیآورم، شاید نقدم به خودم این باشد.
یعنی به خودت این نقد را داری كه چرا ادای كارگردانها را مثل اكثر نسل سومیها در نمیآوری؟
با فضای حاكم مخصوصا ماجرای نقدنویسی و مطبوعات بله، این طور فكر میكنم. یعنی فكر میكنم شاید من هم باید یك ذره ادای كارگردانها را دربیاورم. البته میدانم كه در اخلاقم نیست و نمیتوانم.
گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع : روزنامه اعتماد