ابراهیمآبادی تحصیلكرده و پیشكسوت سینما و تلویزیون و تئاتر است. او اولینكار حرفهایاش به نام حقهباز را در دهم بهمن 1336 در تئاتر فردوسی به روی صحنه برده و بیش از 50 سال تجربه بازیگری دارد. آبادی در سال 1313 در تبریز متولد شده و فارغالتحصیل دانشكده هنرهای دراماتیك پراگ (كشور چكسلواكی) است. او تاكنون در فیلمها و سریالهای زیادی ایفای نقش كرده است كه از مطرحترین آنها میتوان به فیلمهای بایكوت، ردپایی بر شن، دزد عروسكها، آپارتمان شماره 13، میخواهم زنده بمانم، مومیایی 3، بوی كافور عطر یاس، مربای شیرین و... اشاره كرد.
وقتی با او درباره نقشهایش صحبت میكنیم میگوید: شاید هنوز كبوتر شانس نتوانسته روی دوش من بنشیند. یكی از اشكالات سینما در كشور ما همان كبوتر شانس است. سابق یك كبوتری را رها میكردند. روی شانه هر كس مینشست، پادشاه میشد. یعنی پادشاه شدن هم دیمی بود. الان در ایران سینما چنین حالتی پیدا كرده. یك نفر پارتی داشته آمده بازیگر شده، اما من اگر سالهای سال گرسنه بمانم، به در خانه كسی نمیزنم كه بگویم به من نقش بدهید. اگر من را لازم داشته باشند، دعوتم میكنند.
او در سن 75 سالگی همچنان با شور و علاقه درباره حرفه اصلیاش یعنی بازیگری صحبت میكند. گفتگوی ما با ابراهیم آبادی به بهانه ایفای نقش «مدیر رستوران قطار» در سریال «خستهدلان» (سیروس الوند) انجام شد.
در حال حاضر دو تا از سریالهایی كه شما در آن بازی كردهاید، یعنی خستهدلان و در چشم باد در حال پخش است. درحالیكه برخی از بازیگران از كم كار بودنشان گلایه دارند، ظاهرا شما جزو بازیگران پركار هستید.
خوشبختانه در ایران وضعیت كار بازیگران خوب شده است. به این خاطر كه تلویزیون از كارهای داستانی حمایت میكند. اما به نظر من مسوولان تلویزیون باید كجدار و مریز راه بروند و كارهایی پخش بشود كه كارهای خوب نفی نشوند. تلویزیون یكی دو سال است كه كارهایش پختهتر شده است. اما سینما میآید و كار را خراب میكند.
منظورتان فیلمهای كمدی پیش پا افتاده و سطحی است؟
بله. در سینما بعضیها میخواهند به هر قیمتی مردم را بخندانند. شما كتتان را هم كه پشت و رو بپوشید مردم میخندند. سینما تاریخ تصویری یك مملكت است. در تئاتر یك ارتباط 16 متری با تماشاچی داریم. اما سینما یك ارتباط جهانی است. سینما زمان را به آن صورتی كه ما دیدهایم نگه میدارد. باید خیلی دست به عصا راه رفت. چون یك روز ممكن است آیندگان هرج و مرج تصویری ما را ببینند و درباره ما قضاوت بدی بكنند. من چیزهایی دیدم كه از درس خواندنم پشیمان شده ام. از من نخواهید اسم ببرم. فیلم سینمایی به همه جای دنیا میرود و خیلیها را آن را میبینند. من به عنوان بازیگری كه 54 سال است حرفهام این است و تحصیلات دانشگاهی هم دارم، بعضی وقتها از این فیلمها چیزی نمیفهمم. وقتی من بازیگر نفهمم، وای به حال تماشاگر. اینها آدمهای با اسم و رسم جوان را میآورند. دو تا لنز هم در چشمهایشان میگذارند تا فروش خوبی داشته باشند. باید تكنیك سینما را رعایت كرد. تكنیك سینما به ما نمیگوید لودگی و مسخره بازی كنید.
من نمیگویم همه را بیرون كنید و بدهید ابراهیم آبادی بازی كند.من تمام شده ام. سن من زیادش رفته و كمش مانده است. من اگر شده، فقط یك خط بازی میكنم. اما آن یك خط را درست بازی میكنم. اما همیشه دوربین در اختیار من نیست. من در اختیار دوربینم. وقتی بازیگر حس و ریتم نداشت اصلا بازیگر نیست. سینما یك الگویی دارد. همان طور كه باز و بسته كردن دستگاه تراش یك الگویی دارد. در سینما هم متاسفانه به بنیادش كار ندارند. به روندی كه میتواند پولسازی كند كار دارند. ما وقتی یك حاجی فیروز را میبینیم، فكر میكنیم دلقك است، اما اگر درست ببینیم دلقك نیست. داستانش یك درام فوقالعاده سنگین است. پشت چهره سیاهش یك درد و اندوه سنگین نهفته است. پشت هر خندهای باید یك تفكری پنهان باشد. نه اینكه همین طوری به همهچیز بخندیم.
درباره سریال «خستهدلان» صحبت كنید و اینكه چطور به این گروه پیوستید.
سیروس الوند از دوستان قدیمی من است. سیروس از آدمهای اطرافش رد نمیشود. از وجود دانه دانهشان در كار استفاده میكند. او میخواهد یك سند از خودش به یادگار بگذارد. به من میگفت قطار خستهدلان قطار زندگی است كه دارد گذر میكند. من قصه اول و دوم را خیلی دوست داشتم. یك بچهای در قطار متولد میشود. مادر وقتی بچه را میبیند میگوید من این را به كسی نمیفروشم. من رئیس رستوران قطار بودم. آقای شایانفر از دوستان قدیمی من هستند. خودم احساس میكنم توانایی ایفای نقش بهتر و بیشتری را هم داشتم.البته من تشكر میكنم كه به من نقش دادند.
چطور سعی كردید به شخصیت رئیس رستوران یك قطار نزدیك شوید؟
من پیش از این هر بار در بوفه قطار مینشستم و گارسونها را نگاه میكردم. این نگاه كردن خیلی به من در ایفای نقش كمك كرد. یك بازیگر سینما باید در جامعه مثل یك دزد باشد. بایدایده بدزدد. باید نگاه كند و مردم را كشف كند. یك بار از بندرعباس به تهران میآمدم. یك رئیس قطاری بود كه میآمد و قدم میزد تا بفهماند كه من رئیسم. من این چیزها را جمع كرده بودم. آن جا من رئیس قطار بودم. اما این آدم خودش را بالاتر از رئیس قطار میدانست. قرار بود كه من دختر رئیس قطار را برای پسرم خواستگاری كنم. اما قصه عوض شد.
كار در یك قطار تنگ احتمالا باید كار دشواری باشد. درست است؟
قطاری كه تصویربرداری در آن انجام شد، ایستاده بود و حركتی نداشت. سایههایی كه میافتاد به وسیله نورپرداز بود. در كارهای تكنیكی بچههای فوقالعادهای داریم. تصویر برداری در یك كوپه كار سختی است. طول و عرضش 2 متر در 2 متر است. وقتی لوكیشن، ایستگاه قطار بود كار راحت میشد. حدود یك سال تصویر برداری طول كشید. قطار در كارخانهای در نزدیكی سعادت آباد واقع شده بود. آن جا یك كارخانه خالی شده بود. میرفخرایی كه هنرمند بزرگی است، ایستگاه قطار را آن جا احداث كرد.
از بین نقشهایی كه بازی كردهاید، كدام یك را بیشتر از همه دوست دارید؟
یك موقعی بود كه من آرزو داشتم «مونسرا» را بازی كنم. آن قدر مصمم بودم كه بازی كردم. مونسرا یك افسری است كه یك انقلابی را از زندان نجات داده. این نقش را هم در اروپا به روی صحنه بردم هم در ارومیه.از دهان یك شخصی كه در ارومیه عاشق مونسرا بود شنیدم كه گفت: من بچه مونسرا بودم. تو در حقش پدری كردی.
الان فقط آرزویم این است كه نقش یك جراح كاركشته را بازی كنم. حاضرم این نقش را با یك سوم دستمزد بازی كنم. یك نقشی هم در تلویزیون بازی كردم در كار یك حرف از هزاران خیلی به دلم نشست.
الان كه به نقشها و كارهای گذشتهتان فكر میكنید، چه حسی نسبت به آنها دارید؟
ما در زندگی چیز زیادی نداریم. ارثیهای كه از خودمان میگذاریم همینهاست. من همین نقشها را اندوخته كرده ام. جز این چیزی ندارم. نمیخواهم حرص مال دنیا را بزنم. من یك نیروی معنوی را برای خودم اندوخته كردهام. گاهی اوقات كارهایم را كه نگاه میكنم خیلی لذت میبرم. تازگی تلهفیلم چشمان نامحسوس را بازی كردم. من حاضر بودم به این نقش آمپول تقویتی بزنم! پول این نقش را در زندگی بازی نمیكند. پول 24 ساعته تمام میشود، اما یك چیزهایی تمامشدنی نیست. من از كارهای خودم 30، 40 تا سیدی دارم. فكر میكنم كه همه چیز دارم. ممكن است برخی بگویند این یك جور حماقت است. اما من این حماقت را با جان و دل میخرم.
یك جمله معروفی هست كه میگویند بازیگری دوران بازنشستگی ندارد. با این گفته موافقید؟
نه ندارد. یك شعری هست كه میگوید؛
به پیری خاك بازیگاه طفلان میكنم بر سر
كه شاید بشنوم زان خاك بوی خردسالی را
آدم درحالیكه عصا به دست دارد هم میتواند بازی كند. یك زمانی من جوان بودم نقش یك افسر را بازی میكردم. الان من یك پیرمردی هستم كه شاید نتوانم از یك جوی آب بپرم. خب بگذار آن نقش را بازی كنم. چه عیبی دارد. بازیگر جوان فقط در چند نقش محدود میتواند بازی كند. مثل نقش سرباز و عاشق و داماد و...
اما وقتی سن بالاتر میرود بازیگر درگیر خیلی از نقشها میشود. میتواند فرمانده و وكیل و پدر و... را بازی كند. اما یكی از مشكلات ما در این كشور این است كه برخی بازیگران پیشكسوت ما خانهنشین میشوند. چون تهیهكنندهها زیاد سراغ اینها نرفتهاند. شما نمیتوانید بگویید یك كتاب را خواندهایم و باید آن را دور بیندازیم. شما گلستان سعدی و دیوان حافظ را نمیتوانید دور بیندازید. این آدمها را نباید فراموش كرد.
كسی كه بیش از 50 سال تجربه بازیگری دارد احتمالا باید خاطرات شنیدنی هم از دوران بازیگریاش داشته باشد.
این قدر خاطره دارم كه نمیدانم كدامش را بگویم. من خاطرات همه كارهایم را نوشته ام. در دانشگاه پراگ اجرای شب اول با اجرای شب ششم، 8 دقیقه اختلاف داشت. كارگردان با ما برخورد شدیدی كرد. یك روز یك استادی داشتیم كه از ما خواهش كرد فردا سوار ماشین نشوید و پیاده بیایید و راس ساعت 5 اینجا باشید. من ساعت 5/3 از خانه بیرون آمدم و 7 دقیقه به 5 رسیدم. ما به استاد حرمت میگذاشتیم.از استادم یك كشیدهای خوردم كه هنوز دردش را احساس میكنم. این را كه بنویسید خیلیها باور نمیكنند.الان وضع فرق كرده است. من پارسال یك كلاس بازیگری داشتم. خیلی از این شاگردها را دیدهام كه به كلاسهای مختلف رفتهاند اما به آنها چیزی یاد ندادهاند. سر كلاس برایش شعر گفتهاند. ما علاقهمندیم كه جوانها رشد كنند. بازیگر شدن با قرص و آمپول نیست. یك نیروی خارق العاده میخواهد. من عشق میورزم كه كار را خوب انجام دهم.
در زندگینامه شما خواندم كه پس از ورود به ایران گروه تئاتری به نام توسكا تشكیل دادهاید. درباره این گروه صحبت كنید.
مسوول خانه جوانان كه پشت خیابان رودسر واقع شده بود، از من خواست یك گروه تئاتر درست كنم. خدا خسرو شكیبایی را رحمت كند. من رفتم آن جا و شخصی به نام خسرو شكیبایی را انتخاب كردم. یك جوان لاغر سیاه چرده بسیار با ادب و شوخ بود. او عاشق بازی پینگپونگ بود. تنها چیزی كه دوست نداشت تئاتر و سینما بود. میگفت من تئاتر بازی نمیكنم. خندهام میگیرد. این حرف خیلی جالب است نام تئاترمان «باشرفها، دنیا در قرن بیستم» بود. من آن جا نقش یك شارلاتان را بازی میكردم. خسرو شكیبایی رفیق آن شارلاتان بود. بازی قشنگی كرد. اولین بازیاش بود. من به ندرت چنین بازیای دیده بودم. من به راه رفتن هنرپیشه خیلی اعتقاد دارم. بازیگر در دو مورد میتواند بر تماشاچی غلبه كند. یكی در ورود است و یكی در دیالوگهایی كه میگوید. شكیبایی این دو مورد را رعایت میكرد. به قدری عالی بازی كرد كه من شیفتهاش شدم.
از بازیگران این نمایش چند نفر فوت كردهاند. وقتی رفتم به اروپا ارتباطم با این افراد قطع شد. وقتی برگشتم دیدم آدمهای بزرگی شدهاند. در گروه تئاتر من آقایان توكلی، كاشانی، ایرج ناظریان، خسرو شایگان و یكی دو نفر دیگر بودند.
الان من اكثر تئاترها را میروم و میبینم. ما وقتی یك تئاتر كلاسیك و رئال را میبینیم، خیلی لذت میبریم. فرهنگ نمایشی ما هنوز به آن مرحله نرسیده كه من دستم را در هوا تكان بدهم و به تماشاچی تفهیم كنم من مرغ ماهیخوارم. در فرانسه و استرالیا این موضوع برای مردم قابل فهم است. در ایران بعضیها از تئاتر میآیند بیرون و میگویند ما خیلی چیزها فهمیدیم. اما حقیقت این است كه نفهمیدهاند. ما گرفتار روشنفكرنمایی هستیم.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: jamejamonline.ir
مطالب پیشنهادی:
ساخت سریال «خستهدلان» به گفته سازندگان
کورش تهامی: اگر نقشم پررنگ تر بود بازیام لطمه میخورد
گفتگو با سعید پیردوست، بازیگر نقش بهبودی در سریال «خستهدلان»
مسافران قطار سرنوشت
جذابیتهای تاریخ معاصر در جعبه جادو