بي گمان يکي از برتري هاي تلويزيون نسبت به ديگر رسانه ها در اينست که توانايي آن را دارد تماشاگرش را در يک بازه زماني طولاني با خود در گير کند.
بي گمان يکي از برتري هاي تلويزيون نسبت به ديگر رسانه ها در اينست که توانايي آن را دارد تماشاگرش را در يک بازه زماني طولاني با خود در گير کند. هر چند که در اين زمينه تا حدي با رُمان مشترک است اما قدرت تصوير و حرکت، تواني مضاعف به آن بخشيده است. اين رسانه از ديرباز آموخته که يکي از روش هاي جذب مخاطب ، استفاده از داستان هايي با قابليت تصوير پردازي بالا و نزديکي بيش از حد به علايق و اتفاقات موجود در زندگي روزمره ي تماشاگرانش است. به گونه اي که تماشاگر حل شده در اين زندگي ماشيني وگاه دور افتاده از بسياري از خواسته هاي خود، مشتاق و آگاهانه ساعاتي را براي غرق شدن در اين جعبه جادويي اختصاص مي دهد. اين خاصيت مستمر بودن و حضور داشتن در ميان خانوادهِ مخاطب که مثلاً در مورد رسانه قدرتمندي چون سينما صدق نمي کند ، مي تواند سبب ايجاد يک ارتباط پايدار دوطرفه ميان مخاطب و رسانه گردد. هيچ الزامي براي تجربه خانوادگي يک فيلم در سينما وجود ندارد درحاليکه اين امر درمورد تلويزيون حتي اگر به صورت اجباري يا تصادفي هم شده در خانواده اتفاق مي افتد ( فراموش نکنيم که در سالهاي دهه۱۹۵۰ سينما به ناچار براي مقابله با تهديدي جدي به نام تلويزيون به ساخت آثار پرهزينه ي حماسي رو آورد). اين امر خصوصاً در مورد مجموعه هاي تلويزيوني به دليل تماس دنباله دار و طولاني مدت با مخاطب مي تواند بيشتر ملموس باشد. البته مجموعه هاي داستانگو در اين ميان از قابل توجه ترين ها هستند. کافيست به ميزان پخش آگهي هاي تجاري در ميان يک مجموعه داستاني پرطرفدار تلويزيون نظري بياندازيم تا به ماهيت اين ارتباط عميق دوطرفه پي ببريم.

مجموعه تلويزيوني « جواهري در قصر » براي چندين ماه است که تماشاگر تلويزيون بين را مشغول و فريفته خود کرده است. تماشاگر ايراني اي که پيش تر نيز چنين غليان احساساتي را در مورد آثار شرقي ديگري چون « سالهاي دور از خانه » و « داستان زندگي » تجربه کرده بود. مجموعه هايي که چون مورد اخير، مدت زماني بس طولاني، با خانواده ايراني زندگي کرده و در خاطرات ، فرهنگ و گفتار مردم اين سامان حضور داشته اند . هر سه مورد نيز شخصيت مونث داستانشان را به عنوان قهرمان در بستر طرح و توطئه حاکم بر داستان به نمايش در آورده اند. وآنچه که در مورد هر سه مجموعه هويدا است ، انتخاب قهرمان داستان به مثابه شخصيتي اسطوره اي براي گذر از مراحل پر مشقت زندگي است. موردي که ازمولفه هاي آشناي افسانه ها و اساطير نه تنها مشرق زمين ، بلکه بسياري از ملل است. و ازمنظري ديگر، قهرماني که علاوه بر اينکه به عنوان يک محصول سرگرم کننده فرهنگي – تجاري، در حال برخورداري مادي و معنوي از مخاطب است، در سطحي بالاتر ناخودآگاه تماشاگر را نيز به تسخير خود درآورده و سبب ساز ايجاد يک جريان « ماندگار » فرهنگي - تاريخي در حوزه خاطرات نسل تماشاگرانش مي شود. موردي که درباره دو مجموعه پيشين نيز تا حد زيادي اتفاق افتاده است. بطوريکه تماشاگر محشور با آن مجموعه ها، علاوه بر همراهي با مجموعه اخير، به تجديد خاطره آنها مي پردازد و حسي را در خود تجربه مي کند که دربالابردن تاثير پذيري از اثر کنوني موثر است.

البته علاقه تماشاگر ديروز و امروز ، به همراه شدن با داستان را مي توان از جنبه هاي گوناگون مورد بررسي قرار داد. شايد يکي از آنها کمي دانش و معلومات ما از فرهنگي باشد که اين مجموعه از آن مي آيد و به قول پيترهارکورت سبب مي شود که « واکنش هاي غريزي نسبت به خود فيلم بيشتر ، و تاثير منحرف کننده جزئيات آشنا ، کمتر گردد ». پس تماشاگر، فارغ از تفسيرها وتاويل هاي خودآزارنده و فاصله انداز، با اثر هنري و شخصيت هاي آن همذات پنداري مي کند. اما شايسته نيست که کل اين فرايند را به عدم آگاهي تماشاگر از فرهنگ خاستگاه اثر نسبت دهيم. چراکه در اين صورت به طور آگاهانه به تقبيح توانايي هاي اين مجموعه تلويزيوني پرداخته ايم. درحاليکه اگر تماشاگر ثابت اين ماراتن احساسي چندين ده قسمتي بوده باشيم ، به اين نکته پي برده ايم که خالقان اين اثر ، به خوبي از الگوهاي روايتي همچون عشق، موفقيت، مثلث، بازگشت و انتقام استفاده کرده اند و در کنار عوامل فني و ساختاري پر اهميتي چون رنگ، طراحي صحنه و لباس، موسيقي و فيلمبرداري پر طراوت در نيل رسيدن به اثري خوش ساخت و صميمي تلاش کرده اند.( آيا مي توان چهره شخصيت «کيو ميونگ» را در لحظه هاي احساسي ناشي از شکست عشقي ، بدون همراهي قطعه موسيقي اي که در طول اثر به موتيف ثابت اين لحظات تبديل شده ، به ياد آورد؟).

فرانسوا تروفو جمله اي دارد که دست و پاي آدمي را براي ادامه بحث درباره کم و کيف چنين اثري و يا آثار پر طرفداري چون اين مي بندد. او معتقد بود که: « وقتي يک فيلم به حد معيني از موفقيت مي رسد، به رويدادي جامعه شناسانه تبديل مي شود و مساله کيفيت آن جنبه ثانويه پيدا مي کند »* پس بحث درباره اين مجموعه را کوتاه ، و در انتها به اشاره يک نکته بسنده مي کنيم.

« يانگوم » داستان تقدير است، داستان سرنوشتي متلاطم، که به مزاق تماشاگر ايراني خوش مي آيد و با « لحن شرقي احساس » او همخواني دارد. و سرانجام ، يک « تجربه ِ» غريب ِآشنا و ساده شده در فرم بيان، « تجربه » اي که علي رغم بهره جويي از سانتي مانتاليزمي کنترل شده ، آگاهانه راز اصلي ماندگاري اين اثر است.