نگاهی به نقاشی‌های ایران درودی
دیوارها در نقاشی‌های ایران درودی، بلوری اند. انگار ماهیت حصارگونه و تحدید كننده خود را از دست داده اند، هم هستند، هم نیستند. هم دیوارند، هم ستاریت و حجاب گونگی ندارند.....

ایران درودی، بانوی نور و بلور

ایران درودی را برخی منتقدین و صاحب نظران، یك نقاش سوررئال می‌دانند، برخی دیگر سمبولیست و برخی تركیبی از چند مكتب. به گمان برخی دیگر او پیرو مكاتب متعارف نیست، بلكه او به نوعی اصالت سبكی رسیده و شیوه هنر ورزیدنش «ایران درودیسم» است.

منتقد بزرگ مكزیكی، آنتونیو رودریگز درباره او می‌نویسد:
«بعضی سبك او را در حد فاصل بین «سوررئالیسم» و «سمبلیسم» توصیف می‌كنند و برخی دیگر هر دو اطلاق را صحیح می‌دانند. حقیقت اما این است كه درودی از طبقه بندی شدن در چارچوب‌ها و سبك‌ها گریزان است، چراكه ضمن ترسیم جهان تصاویر ذهنی و رویاهای بلند پرواز خود در میان گلهای روئیده در دورنماهای غریب نورانی، مفاهیمی‌برخاسته از فرهنگ خود را بیان می‌دارد كه درك آنها در هیچ قالبی نمی‌گنجد. از این رو، من او را یك هنرمند «آزاد» می‌خوانم، كه تصاویری از كمال و اعتلاء می‌آفریند، در عین حال كه رها از هر قیدی به سوی نقطه یی كه هدف قرار داده یا آفریده است راه می‌پوید.»

ایران درودی به دنبال ارایه برش‌های ناتورالیستی از طبیعت نیست، در آن سوی ماجرا هم اما در ماورایی دست نا یافتنی سیر نمی‌كند. واقعیتی از تجربه‌های زیسته خویش را در كوره یی از الهام و اشراق ذوب می‌كند، با دستان پرتوان خلاقیت، ورز می‌دهد و دست آخر مولودی را به دنیا می‌آورد كه حاصل آمیزش خودآگاه و نا خودآگاه اوست. خطوط به مثابه مرز‌های تحدید كننده، در آثار او، كمترین تجلی را دارند. دنیای نقاشی‌های ایران درودی، دنیای لایتناهی رنگ‌هاست.

او خود می‌گوید این مفهوم شگرف و این بی نهایت پایان ناپذیر را از شاملو به یادگار گرفته، آنجا كه می‌سراید:

«آینه یی برابر آینه ات می‌گذارم
تا با تو ابدیتی بسازم».

ابدیت یعنی همان ژرفای لایزالی كه اشتیاقِ بودن را در مخیله مخاطب شعله ور می‌كند. یعنی همان افق‌های عجیبی كه در نقاشی‌های ایران درودی همواره حضور دارد و بیننده را مسحور دنیایی می‌كند كه آغازی و پایانی ندارد. (به عنوان مثال تابلوهای «راهیست راه عشق»، «اشراق»، «از اینگونه رُستن» را ببینید) شگفت اینجاست كه این حركتِ از ناكجا تا به ناكجای نقاشی‌های او بدون خط رقم می‌خورد، پرسپكتیوها در كمال ناباوری شكل می‌گیرند، با تناسب و زیبایی و ظرافت. اما ظریف كه می‌نگری، معجزه رنگ را می‌بینی بدون حضور خط. این بی مرزی تنها در افق‌ها نیست كه دیده می‌شود، تمامی‌ سوژه‌ها بی مرزند و رنگ، آنها را با چنان ملاحتی در هم تنیده كه مخاطب، در مقام سوژه اندیشنده، ناگهان خویش را در كانونی از اُبژه‌های انتزاعی می‌یابد و احساس «اینهمانی» یا «همسانی» (Identity) می‌كند.

«كلمات» به مثابه موجودیت‌های جداكننده مفهوم از شیءِ ملموس (Concrete)، نخستین ابزار انسان برای رسیدن به تجرید (Abstraction) بود و راه انسان را به اندیشیدن باز كرد (چرا كه اندیشه فرع انتزاع است، اگر مفهوم پدید نیاید، تعقل راهی به دنیای واقعیات محسوس ندارد)، از این روست كه انسان با عنوان پرطمطراق «حیوان ناطق» از دیگر حیوانات جدا می‌شود. در نقاشی‌های ایران درّودی اتفاقی عجیب می‌افتد، او كلمه را به سویی می‌افكند، به گذشته باز می‌گردد، انتزاع را از اُبژه می‌ستاند و او را بی واسطه در میان هجمه یی از عناصر بی مرز رها می‌كند، حالامخاطب خود به عنوان یك سوژه اندیشنده، در كنار سایر اُبژه‌ها و هم ردیف آنان احساس پیوند می‌كند.

به چنین وحدتی در آثار او كه می‌اندیشم، نا خودآگاه به یاد شعر فراموش نشدنی احمد شاملو می‌افتم، آنجا كه برای ایران درّودی سرود:

«تمامی‌الفاظ جهان را در اختیار داشتیم 
و آن نگفتیم كه به كارآید. 
زیرا تنها یك سخن 
یك سخن در میانه نبود 
آزادی 
ما نگفتیم
تو تصویرش كن.»

كیمیاگر كلمات، از این انتزاع بی روح، به جان آمده، شكوایه پیش نقاش می‌آورد، او را به بی مرزی و آزادی نزدیك تر می‌بیند، از او می‌خواهد كه آزادی را و بی حدّی را تصویر كند و الحق كه نقاش نیز چه نیك از پس خواسته این دوست دیرین بر می‌آید. او بانوی نور و بلور است. نور در آثار او شاید برجسته ترین عنصر همیشه حاضر باشد. گاه شخصیتی مستقل به خود گرفته، توفنده و پرحجم از همان بالابا چنان تابشی چشمگیر بر عناصر پایین دست فرود آمده كه گویی خشمی‌دارد از سر مهر.

خشم و مهر، توفندگی و ظرافت، آرامش و حضور پر حجم، این دوگانه‌های متضاد از غرائب نورهایی از اینگونه در نقاشی‌های اویند. (رجوع كنید به تابلوهای «فاصله‌ها»، «این چهره من است، من ایرانم» و «بُهت دشت») گاهی این نور از بالاكه به پایین می‌آید، همچون رودی آرام در سطح جاری می‌شود، انگار كه از اول آبی بوده كه خود در كلام گذشتگان منشا روشنایی است. (تابلوهای «فضا، نور، حركت» و «راهی به ابدیت» نمونه‌های قابل ذكری از این دست هستند) دیگر گاه این نور آگاهی بخش است، آرام آمده، از سرچشمه یی كه نمی‌توانی پیدایش كنی و دوباره دیدن و چگونه دیدن و همواره دیدن را از بیننده طلب می‌كند.

اشیاء و عناصری را كه همیشه در گفتمان فرهنگی ملتش حاضر بوده اند و تكرارِ همواره، غبار عادت بر چهره شان نشانده، غبار روبی می‌كند، به نگاهی دوباره فرا می‌خواند و به اصطلاح اهل فن آشنایی زدایی می‌كند. (Defamiliarization) (مثلاكارهایی چون: «یاد دیار»، «آبشار نور» و «تلاش... ») بلور دیگر عنصر همیشه حاضر نقاشی‌های اوست. گاه نورها بلور شده اند. انگار كه هنرمند رسالتش را تمام كرده، واسطه یی میان ناسوت و لاهوت شده، و مفاهیم تجریدی فراسوی ماده را، به جسم در آورده، حجم بخشیده و برای بیننده فرصت درك دوباره یی دست و پا كرده. (رجوع كنید به تابلوهای «خورشید شكسته» و «چشم شنوا»، آنجا كه شعاع‌های نور خورشید، تجسم یافته، متبلور شده و شبیه بلورهایی آویخته خود نمایی می‌كنند) . از دیگر سوی بلور در نقاشی‌های او ارتباط مستقیم با نور دارد، بلور همواره نور را می‌شكند، تكثیر می‌كند و به همه جا می‌تاباند.

دیوارها در نقاشی‌های ایران درودی، بلوری اند. انگار ماهیت حصارگونه و تحدید كننده خود را از دست داده اند، هم هستند، هم نیستند. هم دیوارند، هم ستاریت و حجاب گونگی ندارند. نور را از خود عبور می‌دهند و پشتشان پیداست. گویی حصارهایی كه تاریخ چند صد ساله گذشته، گرد ارزش‌های معنوی این قوم را گرفته، به قلم موی معجزت این اعتبار نقاشی ایرانی، رنگ و رو باخته اند و حالاپشتشان پیداست. این دیوارها نمی‌توانند شهر را، مردمش را و یادگارهای گذشته را پنهان كنند. هم هستند برای محافظت، هم نیستند برای پنهان كردن. («آبشار نور»، «تلاش... »، «طغیان كویر» و...) بلور گاهی در نقاشی‌های او انجماد است. او خود در جایی می‌گوید: «هرگاه كه می‌خواهند چیزی را حفظ كنند، آن را منجمد می‌كنند. در نقاشی‌هایم تخت جمشید یخ می‌بندد تا برای آیندگان بماند.» بله، تخت جمشید در نقاشی‌های او یخ زده است تا از گزند روزگار به دور بماند و بماند. (تابلوی «خواب كوروش» را ببینید) .

شگفتا كه تخت جمشید در آثار او به دو شكل تصویر شده، یا آتش گرفته (نقبی به گذشته‌های دور یا شاید تمثیلی به بی مهری حوادث تاریخی روز) یا یخ زده (تمنایی برای حفظ و بقاء) . یكی دیگر از عناصر پر حضور نقاشی‌های او گل‌های زیبا و ظریف است كه عموماً معلقند. نمی‌دانی اینها از كجا سر برآورده اند و ریشه در كجا دارند. تنها می‌دانی از جایی میان این جهان و آن جهان شكفته اند و با رنگهای اثیری و شادابی ذاتی شان مخاطب را مجذوب خود می‌كنند. این گل‌ها «این جهانی» نیستند، شاید نتوانی نمونه یی از آن را در طبیعت جست وجو كنی و نامی‌برای آن برگزینی، اما آنقدر واقعی اند كه می‌توانی لطافتشان را احساس كنی. رنگ‌های بسیار خاصی كه در آفرینش آنها به كار رفته و شبنم‌هایی كه همواره روی آنها حضور دارند، طراوتشان را گوشزد می‌كند. خاصّه زمانی كه این گلها كویری را آراسته باشند كه باید در اصل خشكی باشد و بی آبی و عطشِ لب‌های ترك خورده، مرگ باشد و خارهای خلنده. («كرشمه خاك» یكی از این كویرهای مزین به گل‌های اثیری اویند) شگفت اینكه جمع این تضاد‌ها در بسیاری از آثار ایران درّودی تا نزدیك شدن به مرز بداهت پیش می‌روند. نقاش آنقدر ساده و پریقین این دوگانه‌های جمع ناشدنی را كنار هم می‌آورد كه درزهای پیوند آن را هم نمی‌توانی پیدا كنی و لاجرم باورش می‌كنی.

لوتن، منتقد و شاعر بلژیكی درباره ایران درّودی می‌گوید:

«به یقین رنجی شعله ور اما خموش، عمق اندوه او را در آثارش ابراز می‌دارد.» او بی پرواست. گستاخ است. گاهی با قلم موی درشت روی بستری از سكوت و آرامش، آنچنان فریادی می‌كشد كه گوش عافیت طلبی آدم را پاره می‌كند. او از نیروهای نافرمانی فرمان می‌برد، درست همان گونه ژان كوكتو در نامه یی به او می‌نویسد: «ایران درودی عزیزم، ... نمی‌دانم نقاشان جوان شما از چه نیروهایی فرمان می‌برند، اما اگر از نیروهای نافرمانی فرمان ببرند من آنان را تایید می‌كنم و درودهایم را از صمیم قلب نثارشان می‌كنم»

 

بیشتر بدانید : آخرین خبر از مستند جدید «احمد شاملو» + زمان پخش

بیشتر بدانید : 5 دهه نقاشی انتزاعی در ایران

بیشتر بدانید : گزارش تصویری از نمایشگاه« ایران درودی »و گفتگو با ایران درودی

 

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: magiran.com