خیلی کار مرسومی نیست گفت‌وگو کردن با مطلبی دیگر و نویسنده‌ای دیگر که جای دیگر مطلبی با تفکر دیگری نوشته است؛ در فرهنگ بیانیه و جواب دادن و...
 
 خیلی کار مرسومی نیست گفت‌وگو کردن با مطلبی دیگر و نویسنده‌ای دیگر که جای دیگر مطلبی با تفکر دیگری نوشته است؛ در فرهنگ بیانیه و جواب دادن و تک‌گویی‌های غرا و تئوری «خواست جواب من‌و بده،معروف بشه!» گفت‌وگو فن دشوار و گاه ناممکنی است. اما خب، تست می‌کنیم؛ شاید شد.
آقای امیر وفایی در تهران امروز مطلبی نوشته‌اند با عنوان «قطبی و کفاشیان؛ پوپک و مش‌ماشاالله». اگر فیلم را دیده باشید، چنین تیتری کاملا شما را به بیراهه می‌برد و شما را در خواندن تفکر موجود در نوشته‌ی نویسنده ناکام می‌گذارد.
 نویسنده منظورش از شباهت بین سینما و فوتبال و کفاشیان-قطبی با فیلم پوپک و مش‌ماشاالله فقط به نازل بودن فیلم‌های سینمای ایران بوده و شباهت‌ش به وضعیت مبتذل فوتبال ایرونی؛ به خاطر همین در کنار بردن نام فیلمی که بخشی از تیتر مطلب را تشکیل داده است به چند فیلم نازل دیگر هم اشاره کرده است.
اما اجازه بدهید با وام گرفتن از آن تیتر و توضیح دادن مضمون فیلم مربوطه، ببینیم سینما و فوتبال به قول نویسنده شبیه هم هستند یا نه و آیا می‌شود این دو را با هم منطبق کرد یا خیر. فیلم پوپک و مش‌ماشاالله درباره‌ی دختری‌ست به نام پوپک که در فرنگ و با فرهنگ دیگری تربیت و بزرگ شده و زنده‌گی کرده و حالا به ایران آمده و برای مدتی در خانه‌ی کسی به نام ماشاالله با تربیتی کاملا سنتی و این‌جایی روزگار می‌گذراند و تفاوت فرهنگ و تفکر این دو مشکلاتی پیش می‌آورد.
 افشین قطبی هم سه سال پیش بعد از سال‌ها کار و زنده‌گی در فرهنگ‌های متفاوت آمریکا و شرق آسیا در کنار مربیان اروپایی به ایران آمد و در قالب فوتبال ایرونی قرار گرفت و موفقیتی به دست آورد و دو بار هم نتیجه نگرفت و بعد از چند بار رفت و برگشت روی نیمکت سرمربیگری تیم‌ملی نشست.
 از ابتدای حضور قطبی مشکلاتی پیش آمد که دیگر بازگویی‌اش تکرار قصه‌ی هزاربار گفته‌ای‌ست که دیگر همه از بر هستند.-همان شیوه‌ی رفتاری بازیکنانی نظیر شیث و نیکبخت و مربی‌ای که از ابتدا به دنبال گرفتن جایگاه سرمربی بود- قطبی این موانع را به هر ترتیب پشت‌سر گذاشت و با پرسپولیس قهرمان ایران شد؛ اما خب، همه‌چیز موقتی بود.
آن موانع هرگز از بین نرفتند. برای حل‌شان چاره‌ای اندیشیده نشد.فقط قطبی برای مدت کوتاه یک تورنمت یا ردشان کرد یا به نوعی با آن کنار آمد تا بتواند کارش را انجام بدهد. حالا در نوشته‌ی آقای وفایی به این نکته اشاره شده که قطبی دقیقا انگ فوتبال پرمشکل و دردسردار فوتبال ایران و فدراسیون فوتبال فعلی است و فوتبالی اینچنین سطح پائین، مربی‌ای در این اندازه هم می‌خواهد. این فوتبال مش‌ماشاللهی و از اساس سنتی سال‌هاست که شاهد حضور انواع و اقسام پوپک‌ها با درجات ضعف و قدرت‌شان بوده است اما هنوز مش‌ماشااللهی باقی مانده است و هیچ تغییری در قالب و کلیشه‌اش به وجود نیامده است و حاملان فرهنگ‌های جدیدی بالاخره بار و بندیل‌شان را بستند و رفتند و ما ماندیم و موانعی که هنوز و همچنان موجودیت خود را حفظ کرده‌اند و برای خودشان حقانیت هم قائل هستند.
 قطبی به عنوان یکی از آن حاملان فرهنگ نو-که به طور حتم حد و قدی هم‌سان با بزرگانی چون دنیزلی و بلاژویچ ندارد- به اندازه‌ی خودش سعی کرد تفکر مش‌ماشااللهی این فوتبال را تغییر بدهد.منظور از فرهنگ نو هم آن گشاده‌رویی مورد علاقه‌ی آقای تاج و دیگران نیست. فرهنگ نو آن‌جایی خودش را نشان داد که نمی‌خواست اجازه‌ی خودنمایی به بی‌قیدی بازیکن‌های سالاری نظیر شیث و نیکبخت بدهد. فرهنگ نو، جایی بود که برای بازیکنان تیم‌ش کم‌ترین امکانات یعنی دوش حمام را طلب کرد و البته مورد تمسخر جمع کثیر مش‌ماشاالله‌ها قرار گرفت که سال‌هاست که یا با تابندن چرک‌ها بیگانه هستند یا با شیوه‌ی سنتی شلنگ‌شوری آن‌قدر اخت شده‌اند که طلب چنین چیزهای ساده‌ای برای‌شان مسخره و نشانی از نازک‌نارنجی بودن است.-آن‌طور که بعد از استعفاء قطبی، آقای شفیع با تمسخر به این کلمه اشاره کرد-. قطبی اما نتوانست این موانع به ظاهر ساده‌ اما سرطانی را از راه بردارد و مسلما هیچ‌وقت به مسائل مهم‌تری نظیر برنامه‌ریزی درست و اصولی در جایی که همه‌چیز با سیستم دیمی اداره می‌شود و جلو می‌رود، نخواهد رسید.
ما باز کسی را سیبل کرده‌ایم که دردسر و مانع ما و فوتبال‌مان نیست. این کلیشه‌ی قدر، این قالب قدرت‌مند که بزرگانی مثل دنیزلی و بلاژ را زمین زد و شکست‌خورده روانه‌ی خانه‌ی‌شان کرد، بلعیدن قطبی برای‌ش کاری به مراتب آسان‌تر است. جالب این‌که منتقدان این فوتبال هیچ‌گاه به خود زحمت نمی‌دهند که با این فرهنگ مش‌ماشاللهی و سنتی مبارزه کنند و بدون تغییر کلیشه و قالب، دنبال عوض کردن آدم‌های درون‌ش هستند.
مصاحبه ادووکات کاملا روشن‌گر است. مربیان بزرگی که آقای تاج با اسامی‌شان بازی می‌کند و تیتر یک‌های جذاب برای روزنامه‌ها می‌سازد، اندازه‌ی قالب فوتبالی نیستند که حتی قطبی را پس می‌زند. مسئله‌ی این فوتبال درجه سه، جایی بغرنج و بحرانی می‌شود که مسئول تراز اول‌ش برای پنهان کردن تفکر به بن‌بست رسیده‌ی سنتی‌اش پای مدرن‌ترین مربیان را وسط می‌کشد و با استفاده از نام و شهرت آن‌ها، می‌خواهد ضعف قالب زهوار در رفته‌اش را بپوشاند تا مورد انتقاد واقع نشود.
 حالا مشکل ما این میان چیست؟ که قطبی هم یکی شبیه این قالب بوده یا شده است؟خب، حالا با چنین کشف سترگی می‌خواهیم پوپک ِ مش‌ماشاالله شده را در میان طعنه‌هایی نظیر «همین قطبی برای من خوب است» «مربی سطح پائینی به کار فوتبال درجه سه‌ی ما می‌آید» روانه‌ی تاریخ کنیم، بدون این‌که گزندی به چارچوب سنتی وارد کرده باشیم و درمانی برای بیماری مش‌ماشاللهیسم اندیشیده باشیم؟
این‌جاست که می‌شود کمی، فقط کمی به ادعای مدرن بودن چنین منتقدانی و مخالفت‌شان با این سیستم سنتی شک کرد و احتمال داد که شاید آن‌ها هم عاشق این کلیشه‌ی دل‌گشای وطنی هستند و در آن احساس آرامش می‌کنند و پروا و میلی برای در هم شکستن این کهنه‌ی کلیشه‌ای ندارند.
آن موقع که فیلم‌های خوب ساخته می‌شد و فیلم‌ها این‌گونه نازل نشده بودند و البته وضعیت فوتبال ما همینی بود که هست، فیلمی ساخته و اکران شد به نام «نان،عشق و موتور هزار». در سکانس پایانی این فیلم، آدم‌هایی با تفکرات گوناگون و متخاصم در یک جاده‌ی خلوت و بی‌رهگذر مانده‌اند که ماشینی از دور پیدا می‌شود... سکانس آن فیلم را کات می‌کنیم به وضعیت فعلی فوتبال‌مان و به جای آن شخصی که توی ماشین آن فیلم بود، افشین قطبی را جای‌گزین می‌کنیم.
در «نان،عشق و موتور هزار» وقتی یکی از در جاده مانده‌ها متوجه‌ی سرنشین ماشین شد به نفر دیگر گفت «بلند شو با همین ماشین بریم که دیگه همین‌م گیرمون نمی‌آد» حالا هم پشت در خروجی که قرار است قطبی را بدرقه کنیم و به قول یک روزنامه‌نگار روشن‌فکر پروست‌خوان، جشنی بزرگ برپا کنیم، کسی نایستاده جز همان‌هایی که سال‌ها در قالب و پازل فوتبال ایرونی زیسته‌اند و جاهای ثابت و مشخص خودشان را دارند.
مایی که حضور سه ساله و پر تنش قطبی در این فوتبال را مربوط به دانستن راز و رمز بقا می‌دانیم، با سرنشینان سی ساله‌ی این قالب چه خواهیم کرد؟ همان‌هایی که سازنده‌ی این سنت و کلیشه‌ی مش‌ماشاللهی هستند؛ همان کلیشه‌ای که پوپک‌های زیادی را به مسلخ برده و قربانی کرده اما خودش هنوز پابرجا و زنده به حیات کهنه‌اش ادامه می‌دهد.
 
 
 
گردآوری: گروه خبری سیمرغ
www.seemorgh.com/news
منبع:goal.com