عباس صفاری: می‌خندیم كه گریه نكنیم
از وقتی كه رفت، تا شاید اوایل دهه 70 نه شعری، نه ترانه‌یی از او در ایران منتشر نشد و شاید كسی هم از اهالی ادبیات خبری از او نداشت...
كار ادبی یا به عبارتی شاعری را از دوره نوجوانی‌اش آغاز كرد، اواخر دهه چهل و اوایل پنجاه. ترانه می‌نوشت، برخی از خواننده‌های مطرح روز هم، ترانه‌هایش را اجرا می‌كردند، نمونه‌اش ترانه «خسته» كه با صدای فرهاد مهراد، یكی از خوانندگان بنام و اعتراضی موسیقی پاپ فارسی به اجرا درآمد: «جغد بارون خورده ای/ توی كوچه فریاد می‌زنه/ زیر دیوار بلندی/ یه نفر جون می‌كنه...».

ماجرای شكل‌گیری این ترانه هم، شنیدی است، اما در این مقدمه مجال بیانش نیست. اما این كار را مدت زیادی ادامه نداد، در همان ایام جوانی به غرب رفت، برای ادامه تحصیل، امریكا، كشوری كه هنوز و همچنان درش پاگیر شده است و همان جا زندگی می‌كند.

از وقتی كه رفت، تا شاید اوایل دهه 70 نه شعری، نه ترانه‌یی از او در ایران منتشر نشد و شاید كسی هم از اهالی ادبیات خبری از او نداشت، تا اینكه در دهه 70 دوباره در نشریات ادبی شعرهایی از عباس صفاری (امضا از امریكا) منتشر شد و این آغاز دوره تازه كارهای ادبی- هنری او محسوب می‌شد. دیر آمد اما تاثیر گذاشت. طوری شعر می‌نوشت و می‌نویسد كه هم تحسین مخاطب را به خودش جلب می‌كند و هم تعریف منتقد را.

صفاری، شعرهای ساده‌یی دارد، شعرهایی ساده به ظاهر و در معنا اغلب غنی. می‌توان شعرهای صفاری را دوست نداشت، می‌توان نوع نوشتنش را نپسندید اما نمی‌توان شاعر بودن و شعریت شعرهای او را كتمان كرد. صفاری علاوه بر كار شاعری و ترجمه، دستی در هنرهای تجسمی هم دارد، كارهای طراحی روی چوب و با چوب انجام می‌دهد كه در نوع خودشان قابل توجه و بكر هستند. از وی تاكنون دفترهای شعری «در ملتقای دست و سیب»، «تاریك روشنای حضور»، «دوربین قدیمی و اشعار دیگر»، «هبوط یا حكایت ما»، «كبریت خیس»، «خنده در برف»، «مثل جوهر در آب» (تازه‌ترین مجموعه) و نیز ترجمه‌های با عناوین «عاشقانه‌های مصر باستان - ازرا پاوند»،


«كلاغنامه: از اسطوره تا واقعیت»، «ماه و تنهایی عاشقان - اشعار دو شاعره كلاسیك ژاپن: ایزومی كی بو، انونوكوماچی»، «كوچه فانوس‌ها - ترجمه شعر غنایی چین باستان» منتشر شده است. با این شاعر و مترجم، به بهانه و پیرامون مجموعه شعر تازه‌اش، «مثل جوهر در آب» (انتشارات مروارید) گفت‌وگویی داشتم، كه در زیر مشروح آن را می‌خوانید.

من از قصد و نیت دیگران اطلاعی ندارم اما من همین جا بگویم كه كاری به سلیقه و پسند مردم نداشته و ندارم، نه خودم را زندانی سلیقه آنها كرده‌ام، نه منتی بر آنها خواهم گذاشت. این زبان نزدیك به محاوره را نیز كه گنج كمابیش دست نخورده‌یی بود‌‌ همان‌طور كه گفتم فقط برای استفاده از امكاناتش برگزیدم

آقای صفاری! از شعرهای اولیه مجموعه اخیرتان «مثل جوهر در آب» این طور برمی‌آید كه تحت تاثیر حال و هوای ایران و سفر اخیرتان به اینجا بوده‌اید، درست است؟
تاریخ سرایش اكثر اشعار این مجموعه به پیش از آخرین سفر من به ایران برمی‌گردد. در هر صورت اما تعداد اشعاری كه در این مجموعه در حال و هوای ایران سروده شده، چشمگیر و نسبت به مجموعه‌های دیگرم بیشتر است. فكر نمی‌كنم سفر نقش عمده‌یی در این رابطه داشته است. سفرهای كوتاه‌مدت و شتابزده فرصت و آرامش كافی را برای جذب مشاهدات و رویداد‌ها نمی‌دهد. پرداختن به مضامین بومی و ایرانی در این مجموعه می‌تواند برآمده از سن و سالی باشد كه یكی از دستاورد‌هایش بیرون آمدن خاطرات دور است از پستوهای ذهن.

گمان می‌كنم همین مساله باعث شده بعضی از شعرهای مجموعه شكلی سفرنامه‌یی پیدا كنند، این طور نیست؟
بله، در تعدادی از اشعار این مجموعه من به شهر‌ها و اماكن مختلفی در داخل و خارج از ایران سر زده‌ام. «نیو اورلئان»، «اوهایو»، «لندن»، «تهران»، «رشت»، «یزد» و «بلوچستان» از آن جمله‌اند اما شعرهای مورد نظر گزارش سفر نیستند. به استثنای شعر سوررئالیستی بندرگاه یزد كه این شهر كم‌آب كویری در آن تبدیل به شهری ساحلی می‌شود، مابقی اماكنی بوده‌اند كه در زمان‌های مختلف شاهد یا درگیر رویدادی در آنجا شده‌ام كه سال‌ها بعد هر كدام دستمایه شعری شده است.

فرم دیگری كه فكر می‌كنم شاید از این مساله نشات گرفته- شاید هم ربط مستقیمی به این مساله نداشته باشد اما در كلیت دیده می‌شود فرم نامه‌یی شعرهاست. بعضی از شعرهای كتاب انگار در فرم نامه و برای ارسال به كسی نوشته شده‌اند، این مساله را قبول دارید؟ تعمدی در كار بوده؟
ظاهر مكاتبه‌یی و به قول شما نامه‌نگارانه تعدادی از اشعارم، چه در این مجموعه و چه در مجموعه‌های دیگر ناشی از انتخاب فرم خطابی و مونولوگ گونه‌یی است كه پس از مجموعه «تاریكروشنا» بیشتر از آن استفاده كرده‌ام. ناگفته نماند كه گرایش به این فرم آگاهانه و با قصد و نیت از پیش سنجیده‌یی نبوده است. بی‌تردید دوری از اماكن و افرادی كه جایگاه عمده‌یی در زندگی فرد دارند او را به سمت نوعی گفت‌وگوی غیابی و مونولوگ‌وار با آنها سوق می‌دهد.

رادیوی ماشین من هنگام رانندگی تا به یاد می‌آورم خاموش بوده است. این اوقات غالبا اختصاص به گفت‌وگو با آدم هایی دارد كه در كنارم نیستند یا به جهان سایه‌ها رفته‌اند. همین گفت‌وگوهای غیابی كه از بودا و چنگیزخان تا همكلاسی‌ام در كالج لندن در آن حضور دارند نهایتا به شعرم راه پیدا كرده و لحنی خطابی و به گفته شما نامه‌وار به آنها داده است.

شعرهای این مجموعه، نسبت به شعرهای قبلی‌تان از نظر سطری حجم بیشتری پیدا كرده‌اند، در واقع بلند‌تر شده‌اند، حادث شدن این مساله علت خاصی دارد؟ گرایش‌تان به شعرهای روایی بیشتر شده است.
شعر روایی عموما حجم و سطر بیشتری را اشغال می‌كند كه به نوبه خود بستگی به مضمون و موضوع شعر دارد. در این مجموعه تعدادی شعر وجود دارد كه من سال‌ها با طرح اولیه‌یی كه برای آنها داشتم كلنجار رفته‌ام. حرفی نبوده است كه بشود در یك صفحه خلاصه‌اش كرد. چرك نویس چند تایی از این اشعار سر به 30-20 صفحه می‌زند. شعرهای نیمه بلند «پلیور یقه اسكی»، «بندرگاه یزد» و «اسفندك» از این جمله‌اند. طرح اولیه شعر «پلیور یقه اسكی» با دیدن عكسی از «جولی كریستی» به ذهنم رسید كه مربوط به صحنه‌یی از فیلم «دكتر ژیواگو» بود. من در آن عكس كه روی جلد مجله‌یی چاپ شده بود شعری دیده بودم كه می‌دانستم در چند سطر و پاراگراف نمی‌توان خلاصه‌اش كرد. زبان ایماژیستی و نیمه‌فاخری هم كه در آن روزگار راه دستم بود از پس چنین شعری برنمی آمد. باید 20 سالی می‌گذشت تا چم و خم كار دستم بیاید. انتخاب زبانی ساده‌تر و نزدیك به محاوره نیز در پاسخ به همین نیاز بوده است.

زبانی كه با استفاده از امكانات جدید و انرژی نهفته و دست نخورده در آن بتوان جلوه‌ها و مسائل مدرن جهان معاصر را وارد شعر كرد. در مصاحبه با شاعران گاهی اشاره می‌شود كه به قصد نزدیك شدن به مردم به سمت زبان ساده رفته‌اند، من از قصد و نیت دیگران اطلاعی ندارم اما من همین جا بگویم كه كاری به سلیقه و پسند مردم نداشته و ندارم، نه خودم را زندانی سلیقه آنها كرده‌ام، نه منتی بر آنها خواهم گذاشت. این زبان نزدیك به محاوره را نیز كه گنج كمابیش دست نخورده‌یی بود‌‌ همان‌طور كه گفتم فقط برای استفاده از امكاناتش برگزیدم. از آن گذشته معتقدم با مردمی كه قرن‌هاست فال از دیوان حافظ می‌گیرند و ضرب‌المثل‌هایشان ابیات شعر كلاسیك‌مان است، لزومی ندارد در كتاب هایی با تیراژ حداكثر دو هزار-كه فقط خواننده حرفه‌یی شعر آن را می‌خرد-به زبان محاوره شعر گفت تا از آن سر در بیاورند.

به شخصه همیشه تصور می‌كنم طنز در شعرهای شما حضور منحصر به فردی دارد. طنزی كه شما از آن بهره می‌گیرید، نوعی طنز مست‌تر در كلیت فرم شعر است كه به روایت شما كمك می‌كند، در واقع خلق‌الساعه و گذرا نیست، بلكه بخشی از زاویه دید راوی شعر می‌شود و به صورت‌بندی شعر كمك می‌كند. این طور نیست؟
هر از ‌گاه ما می‌خندیم كه گریه نكنیم. خنده در آن لحظه سدی می‌شود در برابر جاری شدن اشك. محض نمونه واكنش طبیعی ما در مورد كلیشه تكراری پا گذاشتن بر پوست موز و زمین خوردن، باید حس همدردی با شخص زمین خورده باشد.

عكس‌العمل اما به طرز مضحكی خنده است. همین پوست موز را وقتی به موارد و مسائل جدی‌تر زندگی و روابط حاكم بر آن تعمیم بدهیم از این حالت مضحك و فكاهه خارج شده و پا به عرصه طنز می‌گذارد كه قصد از تولید آن نه ایجاد خنده بلكه تقویت و تشدید بار معنایی و اثربخشی بیشتر است. به هر پدیده و حادثه‌یی از زوایای گوناگون می‌توان نگریست. یكی از این زاویه‌ها نیز طنز است. من هنگام نوشتن و از سر عادت سری هم به این زاویه می‌زنم، اگرچه می‌دانم همواره دست پر بر نخواهم گشت.

روایت شما، به ویژه در این مجموعه، بیشتر با حضور انسان گره خورده است. در كمتر شعری از شما می‌توان رد پای انسان را نادیده گرفت، رویكردتان بیشتر اومانیستی به نظر می‌رسد و بر محور ارزش و حضور انسان در شعر حركت می‌كنید. علت این مساله چیست؟
اگر اشتباه نكنم منظور شما از حضور انسان نوعی حس همدردی و همدلی با دیگران است كه در اشعاری مانند قدیس‌ها بیشتر به چشم می‌آید. من بر این عقیده‌ام كه آدمی هیچ تجربه كاملا منحصر به فردی ندارد. حتی هنگامی كه «آرمسترانگ» برای نخستین‌بار از پله‌های سفینه پایین آمده و پا برخاك ماه می‌گذارد، این پای میلیارد‌ها انسان از بدو پیدایش تا آن لحظه تاریخی است كه بر خاك ماه گذاشته می‌شود. یا هنگامی كه آن كاهن بودایی در میدان پنوم‌پن در اعتراض به جنگ خودش را به آتش می‌كشد، این در واقع جان میلیون‌ها انسان معترض است كه شعله‌ور می‌شود. شاعر نیز از این قاعده مستثنی نیست و هنگامی كه از خصوصی‌ترین تجربیات خودش هم می‌گوید نظر به ویژگی‌های جهانشمول و تعمیم‌پذیر آن تجربه دارد.

در همین رابطه مساله‌یی كه همیشه برای من در شعر شما جالب بوده این است كه انسان شعر شما، انسان جهانی است، محدودیت نژادی خاصی ندارد. جالب بودن این مساله اینجاست كه شما از وطن و زادگاه‌تان دور هستید، اما حس نوستالژیك انسان ایرانی بر شعر شما حاكم نمی‌شود و نگاه كلان‌تری به مساله انسان دارید، این دغدغه از كجا نشات می‌گیرد؟
ما از هر ‌نژاد و ملتی كه باشیم وجوه اشتراك‌مان بیشتر از موارد اختلاف و افتراق‌مان است. دشمنان مشتركی نیز از ازل تا ابد داشته و خواهیم داشت. بلایای طبیعی و خطرناك‌تر از آن حضور ابدی شر و بدی سرشته در نهاد بشر از آن جمله است. شری كه هر از‌گاه از كنترل خارج شده و جویبارهای خون جاری می‌كند. ما فقط با مسوولیت‌پذیری، دوراندیشی، همدلی و همدردی است كه می‌توانیم بر بعضی از این دشمنان چیره شویم یا دست‌كم به یاری و كمك قربانیان و آسیب‌دیدگان آنها بشتابیم.

حضور انسانی عاری از نشانه‌های بارز قومی و با ویژگی‌های جهانی در شعر من احتمالا به خاطر زندگی در مناطق مختلف و حشر و نشر با افرادی از فرهنگ‌ها و تمدن‌های دیگر بوده است، اگرچه معتقدم لازم نیست دور دنیا بگردی تا نگاهی جهانی به زندگی داشته باشی. مقداری نیز ناشی از تجاربی است كه به من می‌گوید مرزهای دنیای امروز آنقدر نامرئی‌اند كه اگر امروز یك ترقه در خلیج فارس در برود فردا قیمت بنزین در سنتیاگو شیلی بالا خواهد رفت و خشكسالی در تگزاس قیمت برنج را در مغازه‌های اتیوپی چند برابر خواهد كرد. در چنین دنیا و شرایطی می‌توان از صمیم قلب به یك تمدن و فرهنگ مومن و وفادار باقی ماند، اما محدود و محصور كردن خود در چارچوب آن فرهنگ می‌تواند به انزوا و چه بسا بی‌پناهی بیانجامد.

در همین راستا، همواره «دیگری» در شعر شما حضور پر رنگی دارد، خطاب‌های شما اغلب «تو» است و زاویه روایت‌تان محدوده‌یی گسترده‌تر از «من» را دربرمی‌گیرد. اشاره به این نكته در شعر شما هم به نظرم حایز اهمیت است و فكر می‌كنم ناشی از نوع نگرش خاصی است...
لحن خطابی تعدادی از اشعار این مجموعه و استفاده از ضمایر دوم و سوم شخص را می‌توان از دو زاویه مورد بررسی قرار داد. در مواردی كه مخاطب خودم نیستم روی سخن با فرد غایبی-معاصر یا درگذشته است كه به مناسبتی فرا خوانده شده است. مورد دیگر كه بیشتر تكنیكی است ضمایر «تو» و «او» به قصد تضعیف سانتی‌منتالیسم و سودازدگی به كار گرفته می‌شود. به این معنی كه با نوعی فرافكنی و انتقال حس یا تجربه خود به دیگری از احساساتی شدن شعر جلوگیری می‌كنم.

اگر خاطرتان باشد، یكی، دو سال قبل، در همین روزنامه اعتماد یادداشتی نوشتم در این رابطه كه چطور شعر عباس صفاری را مهاجرت نابود نكرد و او توانست شعرش را حفظ كند. حالا می‌خواهم شخص خودتان را در مواجهه با همین پرسش قرار بدهم؛ خودتان فكر می‌كنید چرا مهاجرت شعرتان را تخریب نكرد؟ چون ما شاهد این مساله هستیم كه مهاجرت سطح شعری اغلب شاعران ما را تنزل داد...
یكی از دلایلش این است كه تا 15 سال پس از ترك تهران و اقامت در غرب كار چندانی در زمینه شعر انجام ندادم. شعر طی آن سال‌ها همواره با من بود و هرجا كه مجالی می‌یافت در طرح‌هایی كه می‌كشیدم خودی نشان می‌داد اما در قالب كلام نوشته نمی‌شد. فكر هم نمی‌كردم كه دیگر باره زمانی به صورت حرفه‌یی و پیگیر به آن بپردازم. شعر در نظرم كار طاقت‌فرسا و دشواری بود كه در صورت موفقیت نیز نه می‌توانست درآمد و بهره‌یی برایم داشته باشد و نه شهرت و اعتباری در كشور میزبان.

اگرچه نهایتا برخلاف تصور خودم در‌‌ همان آغاز كار ترجمه تعدادی از آنها سر از نشریات و جنگ‌های معتبر انگلیسی زبان و كتاب درسی درآورد. در چنین شرایطی وقتی كار شعر را شروع كردم نه ادعایی داشتم، نه ارتباطی با اهالی ادب و نه توقعی كه به عنوان شاعر پذیرفته یا مطرح باشم. به گمان من كلید موفقیت نیز مضاف بر استعداد لازم در همین بی‌ادعایی و كار خستگی‌ناپذیر در تنهایی است و به دور از مناسبات حقیر كاسبكارانه توام با شتابزدگی و خودبزرگ‌بینی. متاسفانه در سفرهایی كه به ایران داشته‌ام، دیده‌ام كه بسیاری از شاعران جوان وقتی را كه باید صرف ارتقای هنرشان كنند در امور بی‌حاصل و بیهوده هدر می‌دهند.

می‌دانم كه شما سوای شعر، به تصویرسازی هم علاقه دارید و به این كار مبادرت می‌ورزید. اما فكر می‌كنم این مساله به شعرتان هم تسری پیدا كرده و در شعر هم به دنبال تصویرسازی هستید. تصویرسازی شما در شعر به نظرم از كنار هم قرار دادن تكه تكه‌های یك عكس صورت می‌گیرد و به این طریق حس تعلیق را به وجود می‌آورید، تا اینكه یك تصویر یكپارچه را عرضه كنید، موافقید؟
من كار شعر را با سروده‌های ایماژیستی آغاز كردم و از مجموعه دوم به این سمت بود كه تصویر را برای سرودن كافی ندیدم و به مرور استعاره و دیگر اسباب شعری جایگاه عمده‌تری را در شعرم اشغال كردند. اما هنوز هم كماكان از تصویر اگر لازم باشد استفاده می‌كنم. گرایشم به تصویر‌پردازی در شعر نیز به خاطر علاقه و تحصیلاتی است كه در رشته‌های هنری به ویژه كارهای گرافیستی داشته‌ام.

و سوال آخر اینكه از سیر كارنامه كاری‌تان در این شش مجموعه شعری كه منتشر كرده‌اید، راضی بوده‌اید؟ بازخوردهایی كه از مخاطبان و منتقدان طی این سال‌ها دریافت كرده‌اید، راضی‌تان كرده؟
از مجموعه جدیدم هنوز آنقدر فاصله نگرفته‌ام كه بتوانم نظری بدهم، اما در رابطه با مجموعه‌های قبلی به گمانم «خنده در برف» یكدست‌ترین و بی‌نقص‌ترین مجموعه است. اما محبوبیت «كبریت خیس» و چاپ‌های متعدد آن باعث شد سطح توقع خواننده بیش از حد لازم بالا برود و در نتیجه در حد كبریت خیس از آن استقبال نشد. من اما در مجموع آدم خودشیفته‌یی نیستم و به ندرت از كار خودم خشنود بوده‌ام. جایی خواندم كه «جان اشبری» از دوست شاعری می‌پرسد از تمام اشعاری كه طی یك سال می‌سراید چند تا را از هر لحاظ می‌پسندد و دوست پاسخ می‌دهد سه، چهار شعر را. اشبری با تعجب می‌گوید خوش به حالت. من یكی، دو شعر را بیشتر نمی‌پسندم.

هر شاعری اگر خودشیفته نباشد پس از فاصله گرفتن از شعرش و به قولی بیات شدن شعر سراغ آن برود فرق چندانی با خواننده شعر نخواهد داشت و چه بسا كه شعر مورد نظر دیگر مورد پسندش نباشد. در این مرحله اگر شعر را چاپ نكرده باشد می‌تواند دست به حك و اصلاح آن بزند، گاهی نیز جایی برای حك و اصلاح ندارد و اینجاست كه باید تصمیم بگیرد كه اصلا به درد چاپ می‌خورد یا خیر. من از هر مجموعه‌ام اگر 10 شعرش را بپسندم كلاهم را به عرش می‌اندازم.

بازتاب‌ها و نظر مخاطب و منتقد اما از‌‌ همان مجموعه اولم به طرز غافلگیركننده‌یی مثبت و خوب بوده است. در مورد اشعار كانكریتم با وجود اینكه توضیح دادم سابقه هزارساله در دنیا دارد و به خاطر محدودیت‌هایش جای دوری با آن نمی‌توان رفت، آن طور كه باید درك نشد، یا زیادی آن را جدی گرفتند یا هیچ بهایی به آن ندادند، یا پنداشتند یك نفر آمده چیزی را به نام خودش به ثبت برساند. من اما با استفاده از تجارب گرافیستی و فقط به این دلیل كه سابقه‌یی در ادبیات معاصرمان نداشت تعدادی را محض نمونه «درست» كرده بودم كه در این مورد نیز گفتند و نوشتند كه سابقه داشته و قبلا «صفارزاده» و «احمدرضا احمدی» خدمتش رسیده‌اند. من كار آنها را دیده‌ام، آنها حروفچینی نامتعارفند و راه زیادی تا شعر كانكریت دارند.

گذشته از آن اگر هم آن شعر‌ها را كانكریت ارزیابی كنیم چه اشكالی دارد كه هنرمند دیگری نیز به آن بپردازد یا بسط و گسترش‌اش بدهد. مگر اشكالی داشت كه پس از انتشار اشعار كانكریت من در جنگ «انهدوانا» و مجموعه «دوربین قدیمی» چند شاعر دیگر نیز آثاری در این زمینه خلق كردند؟ در نقد‌ها طبیعی است كه منتقد بخشی از نقدش را نیز به كمبود‌ها و ضعف‌های اثر اختصاص می‌دهد كه در مورد كارهای من غالبا منصفانه و مفید بوده است. گاهی هم یك نفر پیدا می‌شود و از حق دموكراتیكش استفاده كرده و بی‌هیچ توضیحی می‌گوید شعرت را دوست ندارد و تو به او حق می‌دهی كه دوست نداشته باشد اما درمی‌مانی كه پس این شور و اشتیاقی كه برای نزدیك شدن به تو صرف می‌كند از برای چیست؟




گردآوری:  گروه  فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: isna.ir



  مطالب پیشنهادی:
همسر کریستیانو رونالدو در یک فیلم پر خرج
اشباح در بازار صد ساله + تصویر
آنجلینا جولی، رهبر مقابله با تجاوزات جنسی در مناطق جنگی +تصاویر
زوج جنجالی هالیوود، برد پیت و آنجلینا جولی بر فرش قرمز فیلم «شیطان صفت»+ تصاویر
عکس های برگزیده مسابقه نشنال جئوگرافیک از جهان+ تصاویر