آن وقتها نبودها زیاد بود آن وقتها بودها کم بود... همان بودها که بود با عشق بود
از هر جای این خانه تکانی های جدید میگیرم میرسم به خانه تکانی های قدیم. خانه تکانی های قدیم رسم داشت رسوم داشت برای خودش جلال و جبروتی داشت!

خانه تکانی عشق سروده مینا یزدان پرست


قربان سرت بروم
خانه تکانی هم خانه تکانی های قدیم.
از هر جای این خانه تکانی های جدید میگیرم میرسم به خانه تکانی های قدیم.
خانه تکانی های قدیم
رسم داشت رسوم داشت
برای خودش جلال و جبروتی داشت!

اینکه اسم عید که میامد
اول از همه کرک به تن قالی های خانه راست میشد ، دوم به تن اهل خانه!
پاروی زمستانه تا آخر خانه تکانی
بهاره ، هنوز احترام و عزت خودش را داشت. چرا که پارو بود که به همراهی کاسه های دمر شده و آب و کف
جان و تن قالی ها را صفا میدادند.
اهل خانه هم که از بزرگ خانه  که پدر بود  تا کوچک خانه که پسر یا دختر بود
با جان و دل می افتادند به جان فرشها!
آب و کف و چهار دست و پا به جان قالی.

زیر زمین و انباری که جای خود...
از شیشه های مربا و ترشی و آبغوره و آب نارنج بگیر تا صندوق های آهنی و بقچه و سبد و آبکش ، و ظرفها و دیگهای نذری ، بیرون میریختند و حسابی شسته و رفته برمیگشتند کنج خودشان.
 
آشپزخانه ها وسط اطاق نبود که دردت به جانم .  شش تا هشت تا پله میخورد میرفت زیر اطاقها یا آنطرف حیاط بود.
حالا بشور و بمال !
تازه همیشه یک خرپشته ای هم بالای پشت بام بود پر از لحاف و طشک و بالشت که باید ریخته میشد و شسته میشد
و تمام و کمال با لاجورد سفیدیهایشان ، آبی نیلگون میشد تا به دل مادرها بشیند ...
ملافه ها که روی پشت بامها آویزان میشد. شهر میشد دریایی پر از کشتی با بادبانهای سفید.
آخ می چسبید لا به لای این ملافه ها دویدن و بازی کردن و.... دست آخر یک  کتک مفصل خوردن بابت نجس و پاکی!

دست آخر هم
شستن حوض و عوض کردن آب حوض و تمیز کردن پاشیر خودش عالمی بود.
حرف آخر را گلدانهای شمعدانی میزدند که دور حوض، چیده میشدند ، سرخ و سبز و با صفا.
تازه مادر با صدایی راضی میگفت : آخیش ! این هم شمعدانی ها.
دورت بگردم
تازه بعد از تمام این کارها ناهار آبگوشت داغ با  پیاز
 و  شام شب
یک دل سیر اشکنه میخوردیم.

سر شب هم با دست و پای باد کرده از قالی شویی با آب سرد حوض و شلنگ تخته انداختن روی کفهای قالی، 
بی هوا وسط اطاق خوابمان میبرد.

دردت به جانم
آن وقتها قالی ابریشمی کم بود
آن وقتها قالیچه ها ، خرسک بود!
آن وقتها قالیشویی نبود
آن وقتها کارگر برای خانه تکانی نبود
آن وقتها آشپزخانه ها اوپن نبود
آن وقتها ناز و افاده و پز نبود
آن وقتها خانه تکانی مصیبت نبود
آن وقتها خانه تکانی ، عاشقی بود.

آن وقتها
از آخر زمستان
همه جا بوی بهار بود

آن وقتها نبودها، زیاد بود
آن وقتها بودها ، کم بود

اما  آن وقتها
 همان بودها که بود
با عشق بود

شاعر: مینا یزدان پرست


تهیه و تدوین: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ