همه چیز درباره خسرو شکیبایی
خسرو شکیبایی در دوران کودکی و نوجوانی
خسرو شکیبایی در ۷ فروردینماه سال ۱۳۲۳ در کرمان به دنیا آمد. در شناسنامه نامش «خسرو» است ولی خانواده و نزدیکان او را «محمود» صدا میکردند. پدر خسرو سرگرد ارتش بود و وقتی او ۱۴ ساله بود بر اثر سرطان از دنیا رفت. او پیش از اینکه وارد عرصه تئاتر شود، در حرفههایی چون خیاطی و کانالسازی و آسانسورسازی کار میکرد.
بیشتر بدانید : بیوگرافی و عکس های خسرو شکیبایی + سخنان و کلیپ های دکلمه
خسرو شکیبایی در گفت و گویی علاقه اش به بازیگری در دوران کودکی را چنین توصیف نموده است:
در دوران کودکیام تلویزیون در خانهمان نبود از این رو گاهی ساعتها پشت شیشه مغازههایی که تلویزیون میفروختند میایستادم و تماشا میکردم چرا که تصویر برایم حکم آتش شومینه را داشت و مرا به خود جذب میکرد، همین امر باعث شد که به دلیل نداشتن تلویزیون در خانه، تمام تئاترهای مرحوم محمدعلی جعفری را از نزدیک ببینم و یکی از آرزوهای من این شده بود که روزی بتوانم نمایشی را به صورت زنده اجرا کنم.
خسرو شکیبایی
ورود خسرو شکیبایی به عرص تئاتر:
در ۱۹ سالگی برای اولین بار روی صحنه تئاتر رفت و بعد از مدتی به عباس جوانمرد، معرفی و به صورت کاملاً حرفهای بازیگر تئاتر شد. وی فارغالتحصیل بازیگری دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود و فعالیت هنری خود را از سال ۱۳۴۲ با بازیگری تئاتر آغاز کرد، ۵ سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۷ وارد حرفهٔ دوبلوری شد.
شکیبایی فعالیت هنری خود را از سال ۱۳۴۲ با بازیگری تئاتر آغاز کرد. در ۱۹ سالگی برای اولین بار روی صحنه تئاتر رفت و بعد از مدتی به عباس جوانمرد، معرفی و به صورت کاملاً حرفهای بازیگر تئاتر شد. از جمله نمایشهایی که وی در آنها ایفای نقش نمودهاست، میتوان به سنگ و سرنا، همه پسران من، شب بیست و یکم و بیا تا گل برافشانیم اشاره کرد. او چندین نمایش تلویزیونی مانند فیزیکدانها و هنگامه شیرین وصال را هم در کارنامه دارد.
بیشتر بدانید : و دیگر جوان نمیشوم با صدای جادویی و احساس عمیق خسرو شکیبایی + فیلم
خسرو شکیبایی در گفت و گویی ماجرای ورودش به عرصه تئاتر را این گونه توصیف می کند:
زمانی که در اداره تئاتر مشغول کار بودم با بازیگری آشنا شدم که همان شب برای اجرای نمایش تمرین داشت با التماس خواستم که مرا با خود به سرصحنه تمرین ببرد و بقدری ایشان را محکم گرفته بودم که بالاخره گفت:«حتما، به خدا می برمتون».
به همراه ایشان به «سازمان رهبری جوانان» که در آنجا هم برنامههای ورزشی و هم برنامههای تئاتر و دیگر برنامهها برگزار میشد رفتیم در نهایت وارد سالنی شدیم که این دوست عزیز در آنجا تمرین تئاتر داشت. در سالن چند ردیف صندلی کنار هم چیده شده بود، بر روی یکی از آنها نشستم و جذب تماشای صحنه شدم، دو نفر بر روی صحنه در حال تمرین بودند و بعد از گذشت چند دقیقه نفر سومی هم به آنها ملحق شد و مشغول پذیرایی از آنها گشت.
از آنجا بود که احساس کردم اگر بتوانم شش و یا هفت ماه به طور کامل دوره استاژ را ببینم شاید بتوانم چنین رولی را بازی کنم در چنین فکرهایی غرق بودم که آقایی از پشت سر به من نزدیک شد و گفت:آقا شما آمدید اینجا که تئاتر کار کنید؟»
در ابتدا احساسم بر این بود که دوستی که مرا با خود به آنجا برده، رضایتی نداشته و فردی را فرستاده تا عذرم را از آنجا بخواهد.
در ادامه گفت:«شما علاقمند به تئاتر هستید؟»
به عقب برگشتم و در جوابشان گفتم:«بله»
ایشان هم گفت:«دنبال من بیائید»
باعجله گفتم:«آقا روی من حساب نکنید من دورهای ندیدم، نمیدانم باید چه کار کنم،دفعهی اولمه!»
در حالی که از من دور میشد گفت:«باشه! خواهش میکنم دنبال من بیائید»
به همراه ایشان به «کمیتهی تئاتر» رفتم که چند صندلی تاشو و یک کتابخانهی خالی در آنجا بود در واقع این اتاق،اتاق تئاتریها محسوب میشد.
پشت میز خود قرار گرفت و یک متن سه خطی را از روی نمایشنامهی قطوری نوشت و گفت:«این متن را در منزل تمرین کنید و فردا برای تست بازیگری بیایید»
نام نمایشنامه «پنجه عدالت» بود درست اگر یادم بیاید مفهوم این متن سه خطی این بود:«ببین اگر من و تو این کار را انجام دهیم، پنجهی عدالت ما را گرفتار میکند.»
متن را گرفتم و عقب عقب رفتم، وقتی از پلهها پایین آمدم احساس کردم که میتوانم تست دهم چرا که متن را در حین راه رفتن حفظ کرده بودم برگشتم و گفتم:«من حاضرم که تست بدهم»
ایشان که هنوز در همان اتاق کمیتهی تئاتریها نشسته بودند در جوابم گفتند: «شما بروید و روی متن کار کنید، فردا از شما تست میگیرم»
خیلی اصرار کردم و گفتم:«حاضرم»، بالاخره قبول کرد و نوشته را روی میزشان گذاشتم و سه خط دیالوگ را طوری گفتم که با تعجب گفت:«شما که حرفهای هستید؟!، قبلا کجا کار میکردید»
در پاسخ گفتم:«قبلا تحصیل میکردم بعد از مدتی هم تحصیل میکردم و هم کار.»
پرسید:«کجا کار میکردی؟»
گفتم:«پیراهندوزی-کفاشی-کانال سازی کار میکردم»
از حرف من خیلی متعجب شد و اظهار داشت که منظورش این است که «قبلا کجا تئاتر کار میکردم! من هم گفتم«قبلا تئاتر کار نکردم واولین بارم است که متنی را اجرا کردم.»
سوال کردند که:«حتی در مدرسه هم تئاتر کار نکردی؟!»
گفتم:«خیر»
از کشوی میز خود نمایشنامهی دیگری را درآوردند و به من دادند و گفتند:«تمام متن را تمرین کنید.»
در راه خانه که پیاده میرفتم هرجا که نوری میدیدم میایستادم ، تا به منزل رسیدم تقریبا نصفی از نمایشنامه را از بر بودم، بعد دانستم که برای نقش اول نمایشنامه انتخابم کردهاند،دو ماه بعد این نمایشنامه با موفقیت بر روی صحنه اجرا شد.
بیشتر بدانید : چهره ای متفاوت از غربت و شهرت هنرمندان بر روی سنگ مزارشان + تصاویر
خسرو شکیبایی و همسرش پروین کوشیار
ورود خسرو شکیبایی به سینما:
شکیبایی نخستین بار در سال ۱۳۵۳ در فیلم کوتاه و ۱۶ میلیمتری «کتیبه» به کارگردانی فریبرز صالح مقابل دوربین رفت. در سال ۱۳۶۱ در حالی که مشغول بازی در نمایش «شب بیست و یکم» بود، مورد توجه مسعود کیمیایی قرار گرفت و با بازی در نقش کوتاهی در فیلم خط قرمز (مسعود کیمیایی، ۱۳۶۱) به سینما آمد و تا سال ۱۳۶۸ نقش آفرینیهایی کرد. از جمله در فیلمهای دزد و نویسنده، ترن و رابطه خوب ظاهر شد. اما پس از بازی در فیلم هامون (داریوش مهرجویی-۱۳۶۸) بود که نام خسرو شکیبایی بر سر زبانها افتاد. او برای بازیش در همین فیلم از «هشتمین جشنواره فیلم فجر»، سیمرغ بلورین دریافت کرد و تحسین منتقدان و مردم را برانگیخت.
او برای بازی در فیلم کیمیا (احمد رضا درویش، ۱۳۷۳) بار دیگر برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول از سیزدهمین جشنواره فیلم فجر شد. او سومین سیمرغ خود را هم را برای بازی در نقش عادل مشرقی فیلم سالاد فصل (فریدون جیرانی) گرفت. از آخرین افتخارات شکیبایی هم دیپلم افتخار برای فیلم اتوبوس شب (کیومرث پوراحمد) بود. شکیبایی آخرین جایزهاش را از ششمین جشن ماهنامه «دنیای تصویر» برای بازی در فیلم «کاغذ بی خط» دریافت کرد.
پس از گذشت نزدیک به ۲۲ سال از اولین حضورش در فیلم کیمیایی، در فیلم حکم (۱۳۸۳) باری دیگر در فیلم وی در کنار عزتالله انتظامی ایفای نقش کرد.
در ۹ تیرماه ۱۳۸۷ در دومین جشن منتقدان سینمایی، جایزه یکی از برترین بازیگران سی سال سینمای پس از انقلاب را گرفت. او همچنین در بیست و ششمین دوره جشنواره فیلم فجر، بازیگر و گوینده تیزر جشنواره بود.
خسرو شکیبایی
شکیبایی در سال ۱۳۵۴، یعنی یک سال بعد از اولین حضور خود در فیلم کوتاه «کتیبه»، به دعوت محمدرضا اصلانی در سریال «سمک عیار» ایفای نقش کرد و پس از آن در سریالهایی چون لحظه، کوچک جنگلی، مدرس، روزی روزگاری، خانه سبز، کاکتوس، آواز مه، تفنگ سر پر و در کنار هم به ایفای نقش پرداخت.
شکیبایی در چند فیلم تلویزیونی هم حضور یافت. آخرین نقشآفرینی این هنرمند در فیلم تلویزیونی پیوند (سعید عالمزاده) و آخرین نمایش فیلمش، آشیانهای برای زندگی (حمید طالقانی) بود که به مناسبت روز پدر از تلویزیون پخش شد.
صداپیشگی خسرو شکیبایی:
شکیبایی ۵ سال پس از ورود به تئاتر، یعنی در سال ۱۳۴۷ وارد حرفهٔ دوبلوری شد و مدت کوتاهی نیز در زمینه دوبله به فعالیت پرداخت. شاخصترین اثر سینمایی که خسرو شکیبایی در آن صحبت کرد فیلم شعله بود که در آن به جای پیرمرد مسلمان ده ایفای صدا نمود.
دکلمه های خسرو شکیبایی
او علاوه بر هنرنمایی در نقش آفرینی سینما و تئاتر و تلویزیون، برخی از سرودههای فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، سید علی صالحی و محمدرضا عبدالملکیان را به صورت دکلمه اجرا کرده بود.
خسرو شکیبایی در یک گفت و گو نحوه ورودش به عرصه دوبله را چنین توصیف می کند:
استادان دوبله بعد از اعتصاب در سال 1355 به بعد از ورود افراد جدید رضایتی نداشتند. چرا که دوبلهی سینمای ایران به نوعی از کیفیت دست یافته بود که شاید بتوان گفت در دنیا به برتری رسیده بود و میترسیدند به این کیفیت به شکلی صدمه برسد، در حقیقت از نظر آنها کسانی که از هر جهت شناخته شده بودند باید کار دوبله را انجام میدادند از طرفی برای من دوبلهی فیلمها جذابیت چندانی داشت. به هر طریق هنرمندان هنر دوبله به طور مستقیم وغیر مستقیم به من آموختند که ساعتها در استودیو منتظر بمانم تا بتوانم فقط یک خط را دوبله کنم که بعدها به عنوان «مردی گو» دوبله مطرح شدم.
خسرو شکیبایی
قبل از رفتم به استودیو شهاب با آقایی به نام «هوشنگ کاظمی» کار میکردم، ایشان یک سری حوزه را برای تربیت تعدادی از شاگردان ایجاد کرده بود که به آن «سینک» میگویند و فراتر از آن به شکل حرفهای تر آموزشهایشان را انتقال میدادند،آقای کاظمی در اکثر کارهایشان نقشهای کلیدی نمایشنامه را برای کار دوبله به عهده من میسپردند.
مرگ خسرو شکیبایی:
شکیبایی در ساعت ۴ صبح جمعه ۲۸ تیرماه ۱۳۸۷ در سن ۶۴ سالگی در اثر بیماری عارضه قلبی در بیمارستان پارسیان تهران درگذشت و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا دفن شد. او مدتها از عارضه دیابت رنج میبرد. در پی این رویداد، محمد خاتمی رئیسجمهور سابق ایران غلامعلی حداد عادل رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس و عزتالله ضرغامی رئیس سازمان صدا و سیما پیام تسلیت صادر کردند، همچنین وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، پیام تسلیت محمود احمدینژاد، رئیسجمهوری اسلامی ایران را در مراسم تشییع پیکر «خسرو شکیبایی» اعلام داشت.
ماجرای سیلی خوردن پوریا شکیبایی از پدرش
پویا شکیبایی تعریف کرده که شب قبل از فوت خسرو شکیبایی کاری کرده که او تا آخر عمر از یادش نمی رود . پویا می گوید بابا در سه چهار شب آخر قبل از مرگ نا و توان حرف زدن نداشت و حتی توان بلند شدن از جایش را نداشت با این حال شب قبل از مرگ پویا را با اشاره صدا می زند که پیش او برود. همین که پویا کنار او می نشیند شکیبایی نیم خیز می شود و بدون هیچگونه توضیحی سه کشیده ی محکم به گوش پویا می زند پویا بعد از این اتفاق عجیب مات و مبهوت به او نگاه می کند.
همسر و دیگر نزدیکان شکیبایی می گویند هرچه فکر کردیم تا علت کار او را بفهمیم به جایی نرسیدیم تا اینکه شبی پویا گفت احتمالا پدر توان حرف زدن نداشته و خواسته با این کارش به او بفهماند که بعد از رفتن من مسئولیت خانواده بر عهده اوست ، فهمیدم که مرگ را هم زندگی باید کرد.
خسرو شکیبایی و پسرش پوریا شکیبایی
ده دیالوگ ماندگار از خسرو شکیبایی:
*آقای رئیس، این خانوم ، این آقا و فک و فامیلاشون دست به دست هم دادن که منو نابود کنن. پاسبان گذاشته سر محل که منو دستگیر کنه... انگار من جنایت کردم. حالا هم باید نفقشو بدم ... هم خونه رو بدم ، هم مهریه رو بدم ... هم بچه مو بدم ، هم شرفمو بدم . چرا؟ چرا؟ من نمی تونم طلاق بدم؟ من نمی تونم . این زن ، این زن سهم منه، حق منه، عشق منه ...
*عاشق ها آدمای متوسطی هستن که با تعریف کردن از هم خودشونو بزرگ میکنن!
*مردم منو می دیدن میگفتن مخش تکون خورده . ولی من به مامانم می گفتم من دلم تکون خورده نه مخم . مادرم می گفت گور بابا مخ تو دلت قد صدتا مخ می ارزه ، به خدا گفت ، به همین زمین قسم گفت ...
*اندیشه فولادوند : مادرت نپرسید عاشق کی شدی ؟ نپرسید اسمش چیه ؟
خسرو شکیبایی : مادرا که از آدم چیزی نمی پرسن . همه چیو خودشون می دونن ...
*رضا(خسرو شکیبایی):فریــد ، بـابـا عــشق اون نیست که وقـــتی دیدیـــش دلـــت بلــرزه عشـــق اونــه که وقـــتی نمـــیــبینـیــــش دلـــت میـــخواد کــــَـــنده شه ...
*تو میخوای من اونی باشم که واقعا خودت میخوای من باشم. اونی باشم که تو میخوای اون وقت دیگه من... من... نیست یعنی من خودم نیستم
قدیما بهش میگفتند یقه آخوندی الان بهش میگن یقه دیپلمات حالا شما بگو: آخوندامون دیپلمات شدن یا دیپلماتامون آخوند
* تا حالا فک میکردم جواب یک زن تنها رو کی میده، حالا فک میکنم جواب بچه شو کی میده
*ببین… دلخوری، باش… عصبانی هستی، باش… قهری، باش… هر چی می خوای باشی باش… ولی حق نداری با من حرف نزنی… فـهمیـدی…؟
*صفا(خسرو شکیبایی) : چه دختر خوشگلی، چند تا دوست داری؟ دختر بچه : 2تا صفا : چقدر زیاد اسماشون چیه؟ دختر : مامان و بابابم
*حالا دیگه عنتری هم به خودش سرخاب ، سفیداب می ماله می شه مرلین مونرو!
کلیپ دیالوگ ماندگار خسرو شکیبایی در سریال خانه سبز:
کلیپ دکلمه صدای پای آب با صدای خسرو شکیبایی:
کلیپ دکلمه آلبوم نشانی ها با صدای خسرو شکیبایی:
بخشی از بازی خسرو شکیبایی در فیلم هامون:
بیشتر بدانید : یک خودکشی انقلابی علیه خدا: هیچ پاسخ نجات بخشی از خدا ندید!
بیشتر بدانید : خاطره بیتا فرهی از کتک سختی که از خسرو شکیبایی خورد!
بیشتر بدانید : کلیپ دکلمه ای فوق العاده زیبا از خسرو شکیبایی: زیبا سلام!
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: isna.ir/fa.wikipedia.org/ aparat.com