مصاحبه با پوریا پاكرو كارشناس روان شناسی در مورد بررسی روان شناختی كاراكترهای فیلم سعادت آباد
وقتی زوج ها نمیتوانند با هم حرف بزنند
این فیلم مشكلات جامعه امروز را خیلی خوب به تصویر كشیده بود، مثلااكنون در جامعه ما دروغ و خیانت زیاد شده و كسانی كه میخواهند این طور نباشند جزو استثناها هستند و در زندگی اذیت میشوند. اسم فیلم، «سعادت آباد» است یعنی یك ظاهر قشنگ را میبینیم كه درونش اصلابا ظاهر آن هم خوانی ندارد.
هر زوجی میخواهد به سعادت و خوشبختی برسد و میخواهد یك آبادی درست كند كه آن سعادت آرمانی آنجا باشد اما برای رسیدن به این آرزو باید منش ورفتار خوبی داشته باشد تا به آن سعادت برسد. اما در این راه مشكلات زیادی وجود دارد مثلابسیاری از زوج هایی كه پیش مشاور میآیند یكی از مشكلاتی كه از همان اول با آن درگیر بوده اند این است كه مسایل شان را نمیتوانند برای هم مطرح كنند تا رفع شود و آنقدر این مشكل را نگه میدارند كه ریشه دار و پیچیده میشود و یك جاهایی خسته كننده و فرسایشی میشود، به طوری كه دیگر حال بیان كردن آن را ندارند و این در نهایت باعث طلاق عاطفی آنها میشود. این گفت وگو نكردن بسیار آسیب زننده است. البته ایجاد تغییر برای آدم ها اصولاكار سختی است چون همه دوست دارند در وضعیت كنونی خود بمانند و در دایره های امن زندگی كنند یا شاید آن انگیزه لازم وجود ندارد كه آن تغییرات به وجود بیاید.
گاهی این گفت وگو نكردن ها از گفت وگوهای قبلی كه داشتند به وجود میآید، مثلا وقتی من به یك نفر چندبار میگویم فلان كار را انجام نده و آن فرد آن كار را میكند دیگر ترجیح میدهم چیزی نگویم و همین ها باعث میشود كه سكوت ادامه پیدا كند، یعنی نبودن این دیالوگ از اول وجود نداشته بلكه به دلیل حرف هایی كه ردو بدل شده و به نتیجه نرسیده، به وجود آمده است. ما به این میگوییم درماندگی آموخته شده، یعنی من یك كار را انجام میدهم و ناكام میشوم و پاسخ نمیگیرم در نتیجه كم كم احساس درماندگی میكنم و میگویم ولش كن.
در زندگی این زوج ها واژه ما بی معناست
تمام مشكلاتی كه در این فیلم وجود داشت به نظر من از اول در این زندگی ها وجود نداشته است. برخی مواقع یكی از زوجین برای رسیدن به هدف شخصی اش ممكن است كه به زندگی مشتركش آسیب برساند، مثلا علی (امیر آقایی) در این فیلم در نظر ما -كه از بیرون به ماجرا نگاه میكنیم- ممكن است كارهایش زشت و ناپسند باشد اما نمیدانیم اگر خودمان در آن موقعیت قرار بگیریم چه واكنشی نشان میدهیم. آدم ها وقتی در موقعیت های سخت قرار میگیرند دیگر آن رفتارهای همیشگی شان را ندارند و براساس استرس هایشان رفتار آنها تغییر میكند. علی هم در این فیلم در شرایطی قرار گرفته بود كه به باورهایش در زندگی مشترك لطمه خورده بود و فكر میكنم لاله (مهناز افشار) به علت اهداف شخصی اش به زندگی اش لطمه میزد كه البته این كار را خیلی از زوجین انجام میدهند. علی هم به علت اهداف شخصی اش به لاله اجازه نمیداد كه به سفر برود. غریزه اش نمیگذارد كه این اجازه را بدهد، پس علی هم مقصر است، چون ازدواج كردن به این معنا نیست كه دو نفر به هم دستبند بزنند تا فاصله شان بیشتر از یك حدی نشود، حتی یك زمان هایی موقعیت هایی پیش میآید كه دو نفر باید از هم دور شوند تا به موقعیت برسند و نباید مانع هم شوند. شخصیت علی از اول شكاك بوده، كسی كه وقتی میخواهد خانه جدیدی بخرد از همان اول به فكر زدن پرده ای ضخیم است كه داخل خانه اصلاپیدا نباشد این فرد ذهنش بیمار است.
ارتباط های این فیلم بین والد و كودك است، این رابطه در زندگی مشترك میتواند به دو طرف صدمه زیادی وارد كند. اگر غالب رفتارهای یك زوج به سمتی برود كه یك نفر بخواهد به طور مرتب حاكم و طرف دیگر محكوم باشد حتما آسیب میخورند. رفتار علی و لاله هر دو اشتباه بود. علی میخواست مالكیت و حاكمیت داشته باشد و كسی كه میخواهد حاكم باشد، سوءظن های زیادی دارد، یعنی پشت سر سوءظن و پارانویید معمولاحس مالكیت وجود دارد و طرف همه چیز را برای خودش میخواهد. در زندگی این دو نفر «ما» وجود ندارد، لاله هم میخواهد به هدفش برسد و به زندگی مشتركش فكر نمیكند و بدون اینكه علی را در جریان بگذارد كار خودش را میكند.
بررسی روابط زوج به زوج رابطه لاله و علی
دروغ، نخستین چیزی بود كه در این رابطه وجود داشت. در این نوع ارتباط لاله نمیتوانست حقیقت را بگوید، به این علت كه به شدت با مقاومت علی روبه رو میشد (شاید علت دروغ گفتن یك نفر به دلیل این باشد كه طرف مقابل گوش شنوا نداشته باشد).
پنهان كاری از ترسیدن شروع میشود. از دوران كودكی، پدر و مادر ما سیستمی را برای ما اجرا میكنند كه بتوانند باورهایشان را به ما انتقال دهند. بچه ها ابتدا هیچ ذهنیتی ندارند و ذهن شان كاملاپاك است. آنها با حواس شان زندگی را تجربه كرده و دوست دارند همه چیز را لمس كنند، خیلی خوب گوش میدهند، خیلی خوب نگاه میكنند و بعد كلمات را یاد میگیرند و میفهمند از این به بعد، زندگی را باید با این كلمات بشناسند. كم كم این كلمات كنار هم قرار میگیرند و تبدیل به جمله میشوند و میتوانند باورهایشان را با این جملات انتقال بدهند. به مرور وقتی بچه ها با انجام كاری تشویق یا تنبیه میشوند یاد میگیرند كه نباید خودشان باشند و باید چهره ای را به بیرون نشان بدهند كه مورد تشویق قرار بگیرند.
در این موارد ناخودآگاه، ترسی از طردشدن به وجود میآید و برای اینكه طرد نشوند روی چهره شان نقاب میزنند و چیزی را نشان میدهند كه واقعیت ندارد. لاله دقیقا همین كار را میكند و چهره ای را به علی نشان میدهد كه خودش نیست او با خودش هم دچار مشكل است و از زندگی اش احساس رضایت نمیكند.
لاله و علی دو نوع فضای فكری كاملامتفاوتی دارند. علی دارای رگه های مذهبی است و به بسیاری از مسایل سنتی نگاه میكند. جهان بینی او با لاله كاملامتفاوت است و اوج تنش او با لاله از همین نوع نگاه ایجاد میشود. علی با آدم های دیگر فیلم كاملاغریبه است و نقطه اشتراكی ندارد. آن آدم ها مسخره اش میكنند و او هم میفهمد اما با این قضیه كنار آمده است.
آدم ها به میزانی همدیگر را دوست دارند كه به هم اعتماد دارند. در مورد زوجین این مساله كاملاصادق است. وقتی ما رابطه زوج ها را بررسی میكنیم، میبینیم زندگی شان از جایی به هم ریخته كه اعتماد از بین رفته است. شما اگر به رابطه خودتان فكر كنید میبینید زمانی حاضر شده اید دریچه های احساس تان را باز كنید كه توانسته اید به طرف مقابل اعتماد كرده و پاسخ بعضی از سوال هایتان را پیدا كنید، مثلا آیا این همان آدمی است كه میتواند من را خوشبخت كند؟ بعد از اعتماد كردن است كه اجازه میدهید احساس تان شكل بگیرد و بروز پیدا كند.
شاید علی هم از همین چیزها نگران است. معمولامردهایی كه سوءظن دارند نگران هستند. مردهای ایرانی این نگرش را دارند كه زن وقتی استقلال پیدا میكند پررو میشود و دیگر حرف مرد را نمیخواند؛ این همان حس مالكیت است كه گفته شد. ما همیشه میگوییم فلان مرد، زن گرفته است. این یعنی چه؟! این نگاه كالایی به زن ها، مردها را هم دچار مشكل كرده است، به علت اینكه مردها فكر میكنند زن ها مال آنها هستند و هرچه بگویند باید اجرا شود. همین باعث شده كه زن ها ناراحت و خشمگین باشند و درصدد جبران آن برآمده اند؛ به همین علت غر میزنند. علی احساس میكند لاله كه فردی مستقل است ممكن است جایی از دستش برود و به عشق خودش اعتماد ندارد. علی فردی است كه از درون خیلی لطیف است اما قالب خشكی را از خودش نشان میدهد كه در واقع خودش نیست. علی همه جا چشمش به دنبال زنش است و همه جا مراقبت اوست. اسم این كارها كنترل است نه عشق، به علت همین، لاله همیشه میخواهد از این كنترل فرار كند.
یك نكته خیلی مهم است و آن اینكه عشق هیچ وقت با مالكیت طلبی یك جا درنمیآید. هر موقع ما بخواهیم یك جا عشق را محدود كنیم دیگر عشق نمیماند و شاید بوی نیاز پیدا كند. عشق باید كاملادر یك فضای باز باشد و هر دو طرف تصمیم بگیرند كه همدیگر را آگاهانه انتخاب كنند. جبران خلیل جبران میگوید: «عشق مثل دو ستون یك خانه است، اگر این دو ستون زیاد به هم نزدیك شوند یا زیاد از هم دور شوند آن خانه فرو میریزد.»
فكر میكنم داستان لاله و علی داستان تعقیب و گریز است. علی همیشه میخواهد لاله را نگه دارد و لاله هم میخواهد فرار كند. امثال علی در جامعه ما زیاد هستند. اگر این افراد كمی طرف مقابل شان را رها كنند آن طرف جذب آنها میشود، چون تا قبل از آزادی آن طرف درگیر ذهنیات خودش بوده و نمیتواند عشق طرف مقابل خود را ببیند.
در هر اتفاقی زوجین اگر به مشكل توجه كنند و هر كسی خودش به نوبه خودش سعی كند مشكل را حل كند و منتظر طرف مقابل نباشد، خیلی از مشكلات حل میشود و حتی خوب است به این نكته توجه شود كه اصلاقرار نیست كسی در زندگی سالار باشد و زندگی خوب، زندگی ای است كه در تعادل باشد. به نظر من خیلی از زوج های ایرانی همین شخصیت را دارند و با هم زندگی میكنند. مرد قلدر و كنترل كننده و زن دایما در حال پنهان كاری است. آنها ادامه میدهند ولی رابطه شان نابود میشود. این زوج میتوانند ادامه دهند اما با مشكلات زیادی روبه رو میشوند حتی در تربیت بچه یشان هم با یكدیگر اختلاف نظر شدیدی پیدا میكنند.
تهمینه و بهرام
بهرام (حسین یاری) به یاسی (لیلا حاتمی) علاقه دارد اما جایی از زندگی اش نشسته و فكر كرده كه بین ثروت و عشق كدام را انتخاب كند چون او عاشق یاسی بوده اما به چه دلیل این دو با هم ازدواج نمیكنند در فیلم مشخص نمیشود، معلوم هم نیست كدام یك از این دو نفر اول ازدواج كرده و دلیلش چه بوده؟ به نظر من بدبخت ترین آدم این جمع بهرام است. چرا كه در رابطه آنها تهمینه (هنگامه قاضیانی) نقش والد را دارد.
البته بهرام مظلوم نیست چون خیلی راحت یك روز كامل تلفنش را جواب نمیدهد و در جواب سوال های تهمینه كار را بهانه میكند. این دو با هم یك تعامل دارند و هركدام در مقابل رسیدن به خواسته یشان آن نوع زندگی را قبول كرده اند و تنش نداشته اند.
آن دو قبول میكنند كه مدتی دور از هم زندگی كنند كه این اتفاق خوبی نیست. متاسفانه گاهی زوجین به این سمت میروند كه هر كسی میتواند یك آزادی داشته باشد و در آن آزادی هر كاری دوست دارد انجام بدهد و این مطمئنا به خانواده آسیب میزند. تهمینه درون خود بسیار شكسته و آزاردیده بود اما ظاهرش را حفظ كرده و آن را نشان نمیدهد. تهمینه آدم رمانتیكی است چون پیگیر شوهرش است و دوست دارد با او در جمع حاضر شود ولی بهرام چنین آدمی نیست و به خاطر پول او را میخواهد پس رابطه آنها ناسالم است. تمام حس های زنانه تهمینه سركوب شده است اما شخصیت او رهبر بود و همه را به شكلی رهبری میكرد. این ازدواج دوم تهمینه است و دوباره به جدایی كشیده شده پس معلوم است كه از ازدواج اولش درس نگرفته، نكته اینجاست كه او برای چه باید یك زندگی بدون عشق را شروع كند و ادامه دهد؟ او به بهرام به عنوان یك قرص آرام بخش نگاه كرده چون از یك رابطه آسیب دیده و فرار كرده و به بهرام رسیده است. اما او باید ارزش های خود را حفظ میكرد و به دنبال آدمیمیگشت كه به خاطر خودش او را بخواهد نه به خاطر پول، حتی تنها ماندن او برایش خیلی بهتر از بودن با بهرام است.
اما رابطه مالی این دو، آنقدر پیچیده است كه شاید نگذارد از هم جدا شوند؛ ممكن است رابطه شان به همین شكل باقی بماند اما جدایی شان عاطفی است.
یاسی و محسن
این دو نفر از زوج هایی هستند كه ما در اطراف مان زیاد میبینیم. زندگی هایی كه ما از بیرون احساس میكنیم خیلی خوب است اما از درون خراب است. محسن (حامد بهداد) در ظاهر به زندگی و زنش رسیدگی میكند ولی اصلاحواسش به او نیست و فقط زبان بازی میكند.
به نظر من او حواسش به همه چیز بود مثلا متوجه تمام اتفاقاتی شده كه در میهمانی برای یاسی افتاده بود اما ترجیح داد بی خیال زندگی كند، شاید راه پیشرفت خودش را این طوری میدید اما خودش را این شكلی بالاكشیده و دارد این كار را ادامه میدهد. یاسی آدم عمیقی است، موسیقی ای كه او گوش میدهد موسیقی كوچه بازاری نیست اما محسن شخصیت مقابل اوست؛ او دایم میگوید ول كنید، بخورید، صفا كنید و... او كاملا آدمی سطحی است.
اگر بخواهیم نگاه روانكاوانه به این داستان داشته باشیم معمولا آدم هایی كه عمیق و زیبا هستند اما ارزش های خودشان را نمیدانند، ته مایه هایی از خودآزاری در وجودشان هست و انتخاب هایی كه میكنند انتخاب هایی خودآزارنده است. معمولا این آدم ها در گذشته توسط خانواده زیاد محدود و اذیت شده اند و ارزش هایشان دیده نشده به همین علت یك جایی كسی را انتخاب میكنند كه كم ارزش است. در واقع محسن اصلابه فضای یاسی نمیخورد. محسن خیلی سریع تغییر شكل میداد، این نشان میدهد این آدم هیچ وقت خود واقعی اش را زندگی نمیكند و احتمال جدایی این زوج هم زیاد است. تداوم این زندگی ربط پیدا میكند به پذیرش یاسی، این دو نفر باید نقطه اشتراك شان را پیدا كنند.
به نظر من این دو با هم زندگی میكنند و زندگی شان هم خوب میشود. بچه دوم شان به دنیا میآید و محسن یك جایی سرش به سنگ میخورد و در آخر پدر خوب خانواده میشود و خیلی راحت گذشته اش را انكار میكند. در كل در این رابطه یا این دو باید همدیگر را همان طور كه هستند بپذیرند یا اگر نپذیرند یاسی افسردگی اش ادامه پیدا میكند و اوضاعش بدتر میشود.
این فیلم مشكلات جامعه امروز را خیلی خوب به تصویر كشیده بود، مثلااكنون در جامعه ما دروغ و خیانت زیاد شده و كسانی كه میخواهند این طور نباشند جزو استثناها هستند و در زندگی اذیت میشوند. اسم فیلم، «سعادت آباد» است یعنی یك ظاهر قشنگ را میبینیم كه درونش اصلابا ظاهر آن هم خوانی ندارد.
هر زوجی میخواهد به سعادت و خوشبختی برسد و میخواهد یك آبادی درست كند كه آن سعادت آرمانی آنجا باشد اما برای رسیدن به این آرزو باید منش ورفتار خوبی داشته باشد تا به آن سعادت برسد. اما در این راه مشكلات زیادی وجود دارد مثلابسیاری از زوج هایی كه پیش مشاور میآیند یكی از مشكلاتی كه از همان اول با آن درگیر بوده اند این است كه مسایل شان را نمیتوانند برای هم مطرح كنند تا رفع شود و آنقدر این مشكل را نگه میدارند كه ریشه دار و پیچیده میشود و یك جاهایی خسته كننده و فرسایشی میشود، به طوری كه دیگر حال بیان كردن آن را ندارند و این در نهایت باعث طلاق عاطفی آنها میشود. این گفت وگو نكردن بسیار آسیب زننده است. البته ایجاد تغییر برای آدم ها اصولاكار سختی است چون همه دوست دارند در وضعیت كنونی خود بمانند و در دایره های امن زندگی كنند یا شاید آن انگیزه لازم وجود ندارد كه آن تغییرات به وجود بیاید.
گاهی این گفت وگو نكردن ها از گفت وگوهای قبلی كه داشتند به وجود میآید، مثلا وقتی من به یك نفر چندبار میگویم فلان كار را انجام نده و آن فرد آن كار را میكند دیگر ترجیح میدهم چیزی نگویم و همین ها باعث میشود كه سكوت ادامه پیدا كند، یعنی نبودن این دیالوگ از اول وجود نداشته بلكه به دلیل حرف هایی كه ردو بدل شده و به نتیجه نرسیده، به وجود آمده است. ما به این میگوییم درماندگی آموخته شده، یعنی من یك كار را انجام میدهم و ناكام میشوم و پاسخ نمیگیرم در نتیجه كم كم احساس درماندگی میكنم و میگویم ولش كن.
در زندگی این زوج ها واژه ما بی معناست
تمام مشكلاتی كه در این فیلم وجود داشت به نظر من از اول در این زندگی ها وجود نداشته است. برخی مواقع یكی از زوجین برای رسیدن به هدف شخصی اش ممكن است كه به زندگی مشتركش آسیب برساند، مثلا علی (امیر آقایی) در این فیلم در نظر ما -كه از بیرون به ماجرا نگاه میكنیم- ممكن است كارهایش زشت و ناپسند باشد اما نمیدانیم اگر خودمان در آن موقعیت قرار بگیریم چه واكنشی نشان میدهیم. آدم ها وقتی در موقعیت های سخت قرار میگیرند دیگر آن رفتارهای همیشگی شان را ندارند و براساس استرس هایشان رفتار آنها تغییر میكند. علی هم در این فیلم در شرایطی قرار گرفته بود كه به باورهایش در زندگی مشترك لطمه خورده بود و فكر میكنم لاله (مهناز افشار) به علت اهداف شخصی اش به زندگی اش لطمه میزد كه البته این كار را خیلی از زوجین انجام میدهند. علی هم به علت اهداف شخصی اش به لاله اجازه نمیداد كه به سفر برود. غریزه اش نمیگذارد كه این اجازه را بدهد، پس علی هم مقصر است، چون ازدواج كردن به این معنا نیست كه دو نفر به هم دستبند بزنند تا فاصله شان بیشتر از یك حدی نشود، حتی یك زمان هایی موقعیت هایی پیش میآید كه دو نفر باید از هم دور شوند تا به موقعیت برسند و نباید مانع هم شوند. شخصیت علی از اول شكاك بوده، كسی كه وقتی میخواهد خانه جدیدی بخرد از همان اول به فكر زدن پرده ای ضخیم است كه داخل خانه اصلاپیدا نباشد این فرد ذهنش بیمار است.
ارتباط های این فیلم بین والد و كودك است، این رابطه در زندگی مشترك میتواند به دو طرف صدمه زیادی وارد كند. اگر غالب رفتارهای یك زوج به سمتی برود كه یك نفر بخواهد به طور مرتب حاكم و طرف دیگر محكوم باشد حتما آسیب میخورند. رفتار علی و لاله هر دو اشتباه بود. علی میخواست مالكیت و حاكمیت داشته باشد و كسی كه میخواهد حاكم باشد، سوءظن های زیادی دارد، یعنی پشت سر سوءظن و پارانویید معمولاحس مالكیت وجود دارد و طرف همه چیز را برای خودش میخواهد. در زندگی این دو نفر «ما» وجود ندارد، لاله هم میخواهد به هدفش برسد و به زندگی مشتركش فكر نمیكند و بدون اینكه علی را در جریان بگذارد كار خودش را میكند.
بررسی روابط زوج به زوج رابطه لاله و علی
دروغ، نخستین چیزی بود كه در این رابطه وجود داشت. در این نوع ارتباط لاله نمیتوانست حقیقت را بگوید، به این علت كه به شدت با مقاومت علی روبه رو میشد (شاید علت دروغ گفتن یك نفر به دلیل این باشد كه طرف مقابل گوش شنوا نداشته باشد).
پنهان كاری از ترسیدن شروع میشود. از دوران كودكی، پدر و مادر ما سیستمی را برای ما اجرا میكنند كه بتوانند باورهایشان را به ما انتقال دهند. بچه ها ابتدا هیچ ذهنیتی ندارند و ذهن شان كاملاپاك است. آنها با حواس شان زندگی را تجربه كرده و دوست دارند همه چیز را لمس كنند، خیلی خوب گوش میدهند، خیلی خوب نگاه میكنند و بعد كلمات را یاد میگیرند و میفهمند از این به بعد، زندگی را باید با این كلمات بشناسند. كم كم این كلمات كنار هم قرار میگیرند و تبدیل به جمله میشوند و میتوانند باورهایشان را با این جملات انتقال بدهند. به مرور وقتی بچه ها با انجام كاری تشویق یا تنبیه میشوند یاد میگیرند كه نباید خودشان باشند و باید چهره ای را به بیرون نشان بدهند كه مورد تشویق قرار بگیرند.
در این موارد ناخودآگاه، ترسی از طردشدن به وجود میآید و برای اینكه طرد نشوند روی چهره شان نقاب میزنند و چیزی را نشان میدهند كه واقعیت ندارد. لاله دقیقا همین كار را میكند و چهره ای را به علی نشان میدهد كه خودش نیست او با خودش هم دچار مشكل است و از زندگی اش احساس رضایت نمیكند.
لاله و علی دو نوع فضای فكری كاملامتفاوتی دارند. علی دارای رگه های مذهبی است و به بسیاری از مسایل سنتی نگاه میكند. جهان بینی او با لاله كاملامتفاوت است و اوج تنش او با لاله از همین نوع نگاه ایجاد میشود. علی با آدم های دیگر فیلم كاملاغریبه است و نقطه اشتراكی ندارد. آن آدم ها مسخره اش میكنند و او هم میفهمد اما با این قضیه كنار آمده است.
آدم ها به میزانی همدیگر را دوست دارند كه به هم اعتماد دارند. در مورد زوجین این مساله كاملاصادق است. وقتی ما رابطه زوج ها را بررسی میكنیم، میبینیم زندگی شان از جایی به هم ریخته كه اعتماد از بین رفته است. شما اگر به رابطه خودتان فكر كنید میبینید زمانی حاضر شده اید دریچه های احساس تان را باز كنید كه توانسته اید به طرف مقابل اعتماد كرده و پاسخ بعضی از سوال هایتان را پیدا كنید، مثلا آیا این همان آدمی است كه میتواند من را خوشبخت كند؟ بعد از اعتماد كردن است كه اجازه میدهید احساس تان شكل بگیرد و بروز پیدا كند.
شاید علی هم از همین چیزها نگران است. معمولامردهایی كه سوءظن دارند نگران هستند. مردهای ایرانی این نگرش را دارند كه زن وقتی استقلال پیدا میكند پررو میشود و دیگر حرف مرد را نمیخواند؛ این همان حس مالكیت است كه گفته شد. ما همیشه میگوییم فلان مرد، زن گرفته است. این یعنی چه؟! این نگاه كالایی به زن ها، مردها را هم دچار مشكل كرده است، به علت اینكه مردها فكر میكنند زن ها مال آنها هستند و هرچه بگویند باید اجرا شود. همین باعث شده كه زن ها ناراحت و خشمگین باشند و درصدد جبران آن برآمده اند؛ به همین علت غر میزنند. علی احساس میكند لاله كه فردی مستقل است ممكن است جایی از دستش برود و به عشق خودش اعتماد ندارد. علی فردی است كه از درون خیلی لطیف است اما قالب خشكی را از خودش نشان میدهد كه در واقع خودش نیست. علی همه جا چشمش به دنبال زنش است و همه جا مراقبت اوست. اسم این كارها كنترل است نه عشق، به علت همین، لاله همیشه میخواهد از این كنترل فرار كند.
یك نكته خیلی مهم است و آن اینكه عشق هیچ وقت با مالكیت طلبی یك جا درنمیآید. هر موقع ما بخواهیم یك جا عشق را محدود كنیم دیگر عشق نمیماند و شاید بوی نیاز پیدا كند. عشق باید كاملادر یك فضای باز باشد و هر دو طرف تصمیم بگیرند كه همدیگر را آگاهانه انتخاب كنند. جبران خلیل جبران میگوید: «عشق مثل دو ستون یك خانه است، اگر این دو ستون زیاد به هم نزدیك شوند یا زیاد از هم دور شوند آن خانه فرو میریزد.»
فكر میكنم داستان لاله و علی داستان تعقیب و گریز است. علی همیشه میخواهد لاله را نگه دارد و لاله هم میخواهد فرار كند. امثال علی در جامعه ما زیاد هستند. اگر این افراد كمی طرف مقابل شان را رها كنند آن طرف جذب آنها میشود، چون تا قبل از آزادی آن طرف درگیر ذهنیات خودش بوده و نمیتواند عشق طرف مقابل خود را ببیند.
در هر اتفاقی زوجین اگر به مشكل توجه كنند و هر كسی خودش به نوبه خودش سعی كند مشكل را حل كند و منتظر طرف مقابل نباشد، خیلی از مشكلات حل میشود و حتی خوب است به این نكته توجه شود كه اصلاقرار نیست كسی در زندگی سالار باشد و زندگی خوب، زندگی ای است كه در تعادل باشد. به نظر من خیلی از زوج های ایرانی همین شخصیت را دارند و با هم زندگی میكنند. مرد قلدر و كنترل كننده و زن دایما در حال پنهان كاری است. آنها ادامه میدهند ولی رابطه شان نابود میشود. این زوج میتوانند ادامه دهند اما با مشكلات زیادی روبه رو میشوند حتی در تربیت بچه یشان هم با یكدیگر اختلاف نظر شدیدی پیدا میكنند.
تهمینه و بهرام
بهرام (حسین یاری) به یاسی (لیلا حاتمی) علاقه دارد اما جایی از زندگی اش نشسته و فكر كرده كه بین ثروت و عشق كدام را انتخاب كند چون او عاشق یاسی بوده اما به چه دلیل این دو با هم ازدواج نمیكنند در فیلم مشخص نمیشود، معلوم هم نیست كدام یك از این دو نفر اول ازدواج كرده و دلیلش چه بوده؟ به نظر من بدبخت ترین آدم این جمع بهرام است. چرا كه در رابطه آنها تهمینه (هنگامه قاضیانی) نقش والد را دارد.
البته بهرام مظلوم نیست چون خیلی راحت یك روز كامل تلفنش را جواب نمیدهد و در جواب سوال های تهمینه كار را بهانه میكند. این دو با هم یك تعامل دارند و هركدام در مقابل رسیدن به خواسته یشان آن نوع زندگی را قبول كرده اند و تنش نداشته اند.
آن دو قبول میكنند كه مدتی دور از هم زندگی كنند كه این اتفاق خوبی نیست. متاسفانه گاهی زوجین به این سمت میروند كه هر كسی میتواند یك آزادی داشته باشد و در آن آزادی هر كاری دوست دارد انجام بدهد و این مطمئنا به خانواده آسیب میزند. تهمینه درون خود بسیار شكسته و آزاردیده بود اما ظاهرش را حفظ كرده و آن را نشان نمیدهد. تهمینه آدم رمانتیكی است چون پیگیر شوهرش است و دوست دارد با او در جمع حاضر شود ولی بهرام چنین آدمی نیست و به خاطر پول او را میخواهد پس رابطه آنها ناسالم است. تمام حس های زنانه تهمینه سركوب شده است اما شخصیت او رهبر بود و همه را به شكلی رهبری میكرد. این ازدواج دوم تهمینه است و دوباره به جدایی كشیده شده پس معلوم است كه از ازدواج اولش درس نگرفته، نكته اینجاست كه او برای چه باید یك زندگی بدون عشق را شروع كند و ادامه دهد؟ او به بهرام به عنوان یك قرص آرام بخش نگاه كرده چون از یك رابطه آسیب دیده و فرار كرده و به بهرام رسیده است. اما او باید ارزش های خود را حفظ میكرد و به دنبال آدمیمیگشت كه به خاطر خودش او را بخواهد نه به خاطر پول، حتی تنها ماندن او برایش خیلی بهتر از بودن با بهرام است.
اما رابطه مالی این دو، آنقدر پیچیده است كه شاید نگذارد از هم جدا شوند؛ ممكن است رابطه شان به همین شكل باقی بماند اما جدایی شان عاطفی است.
یاسی و محسن
این دو نفر از زوج هایی هستند كه ما در اطراف مان زیاد میبینیم. زندگی هایی كه ما از بیرون احساس میكنیم خیلی خوب است اما از درون خراب است. محسن (حامد بهداد) در ظاهر به زندگی و زنش رسیدگی میكند ولی اصلاحواسش به او نیست و فقط زبان بازی میكند.
به نظر من او حواسش به همه چیز بود مثلا متوجه تمام اتفاقاتی شده كه در میهمانی برای یاسی افتاده بود اما ترجیح داد بی خیال زندگی كند، شاید راه پیشرفت خودش را این طوری میدید اما خودش را این شكلی بالاكشیده و دارد این كار را ادامه میدهد. یاسی آدم عمیقی است، موسیقی ای كه او گوش میدهد موسیقی كوچه بازاری نیست اما محسن شخصیت مقابل اوست؛ او دایم میگوید ول كنید، بخورید، صفا كنید و... او كاملا آدمی سطحی است.
اگر بخواهیم نگاه روانكاوانه به این داستان داشته باشیم معمولا آدم هایی كه عمیق و زیبا هستند اما ارزش های خودشان را نمیدانند، ته مایه هایی از خودآزاری در وجودشان هست و انتخاب هایی كه میكنند انتخاب هایی خودآزارنده است. معمولا این آدم ها در گذشته توسط خانواده زیاد محدود و اذیت شده اند و ارزش هایشان دیده نشده به همین علت یك جایی كسی را انتخاب میكنند كه كم ارزش است. در واقع محسن اصلابه فضای یاسی نمیخورد. محسن خیلی سریع تغییر شكل میداد، این نشان میدهد این آدم هیچ وقت خود واقعی اش را زندگی نمیكند و احتمال جدایی این زوج هم زیاد است. تداوم این زندگی ربط پیدا میكند به پذیرش یاسی، این دو نفر باید نقطه اشتراك شان را پیدا كنند.
به نظر من این دو با هم زندگی میكنند و زندگی شان هم خوب میشود. بچه دوم شان به دنیا میآید و محسن یك جایی سرش به سنگ میخورد و در آخر پدر خوب خانواده میشود و خیلی راحت گذشته اش را انكار میكند. در كل در این رابطه یا این دو باید همدیگر را همان طور كه هستند بپذیرند یا اگر نپذیرند یاسی افسردگی اش ادامه پیدا میكند و اوضاعش بدتر میشود.
www.seemorgh.com/culture
مطالب پیشنهادی:
«سعادت آباد» یا گورستان زناشویی؟
چرا باید به تماشای «یه حبه قند» رفت؟
منبع: sharghnewspaper.ir
مطالب پیشنهادی:
«سعادت آباد» یا گورستان زناشویی؟
درباره بازی بازیگران «سعادت آباد»
نگاهی به فیلم سینمایی «سعادتآباد»چرا باید به تماشای «یه حبه قند» رفت؟
روان شناسی شبهای برره و قهوه تلخ