حوادث تلخ زندگی سه هنرمند ایرانی از زبان خودشان
چند دقیقه گذشت و من متوجه شدم كه مسافری كه در صندلی عقب كنار من نشسته و راننده ارتباطی با هم دارند. تا این‌كه سر یك چهارراه راننده از مسیر خارج شد. آنها به زبان...

 چهره‌ ها و حادثه‌ ها

زیر موج سهمگین دریا بودم

فریبا (فاطمه) كامران، بازیگر تئاتر و سینما، متولد 1346 در تهران است. او مترجمی زبان فرانسه خوانده اما دوره‌های بازیگری را گذرانده و همزمان در كلاس‌های آزاد بازیگری دانشگاه آزاد فعالیت داشته است. نخستین فیلم سینمایی او «جاده عشق» به كارگردانی رجب محمدین بود. او برای بازی در فیلم‌های «فرش باد» (ساخته كمال تبریزی) و «از كنار هم می‌گذریم» (ساخته ایرج كریمی) 2بار نامزد جایزه سیمرغ بلورین جشنواره فجر شد. او در فیلم‌های دیگری چون «چند تار مو» و «باغ‌های كندلوس» نیز بازی كرده است.
 
فریبا كامران، یك حوادث‌خوان حرفه‌ای است. همین مساله باعث شده در زندگی محتاط باشد. اخباری كه درباره قتل و آدم‌ربایی می‌خواند، او را از سوار شدن در هر ماشینی منع می‌كند و همیشه مواظب است چنین اتفاقاتی او را تهدید نكند. اما حادثه، حادثه است و ممكن است به سراغ هر كسی بیاید. مثلا سراغ فریبا كامران وقتی كه خیلی كوچك بود. او می‌گوید: «هنوز مدرسه نمی‌رفتم كه دیفتری گرفتم. من روی دست پدرم افتاده بودم و احساس می‌كردم دارم می‌میرم. احساس خفگی می‌كردم. وقتی به بیمارستان رسیدم پزشك‌ها گفتند اگر 5 دقیقه دیرتر می‌رسیدم، حتما خفه می‌شدم و می‌مردم.»

چند سال بعد، وقتی كامران كمی بزرگ‌تر می‌شود، همراه خانواده‌اش به دریا می‌رود. شنا بلد نبوده، اما تیوب به همراه داشته و مشغول آب بازی بوده كه موج بزرگی به او می‌زند و زیر پایش خالی می‌شود: «من داشتم بالا و پایین می‌پریدم و پدرم و دیگران این صحنه را می‌دیدند، اما فكر می‌كردند دارم بازی می‌كنم. وقتی سراغم آمدند كه كاملا ترسیده بودم و گریه می‌كردم. من در میان موج‌های سهمگین دست و پا می‌زدم. همین مساله باعث شد شنا یاد بگیرم.»

سومین باری كه كامران از حادثه جان سالم به در برده به سال گذشته برمی‌گردد؛ زمانی كه حوالی میدان آزادی در حال رانندگی بود: «من داشتم رانندگی می‌كردم كه یكدفعه یك كامیون با سرعت از فرعی درآمد. میلی‌متری از كامیون عبور كردم. چیزی نمانده بود كه من و ماشینم را له كند. به احتمال زیاد راننده خوابش برده بود. وقتی به او اعتراض كردم، گفت ببخشید خانم حواسم نبود.»

مسافركش‌های تبهكار مرا به بیابان بردند

معراج محمدی، خواننده پاپ، متولد 1353 در تهران و تحصیلكرده رشته‌ برق‌ و الكترونیك‌ است‌، اما از آنجا كه‌ به‌ خوانندگی‌ علاقه‌مند بوده‌، به‌ این‌ حرفه‌ روی‌ آورده‌ است‌.

نخستین اثر او كه در مدح حضرت علی(ع) بود، مورد توجه بسیار قرار گرفت. او 3 آلبوم به‌ نام‌های‌ «بی‌خیال»، «بوسه‌ بر تیغ» و «ایلا» منتشر كرده است.

حوادث زندگی معراج محمدی آنقدر زیاد است كه می‌شود چند قسمتی‌اش كرد. كسی كه 9 بار تا به حال به ماشینش دستبرد زده‌اند، یك بار شاهد پرواز دوستش توی هوا و سقوطش به روی كاپوت ماشین بوده است و... بخش اول ماجراهای او را نقل می‌كنیم و باقی ماجرا را موكول می‌كنیم به چند شماره بعد.
 
محمدی از حادثه‌ای در دوران كودكی‌اش آغاز می‌كند و می‌گوید: «من و دوستم خیلی گرسنه بودیم و داشتیم در عرض خیابان و از زیر پل عابر پیاده می‌گذشتیم. من دویدم و به آن طرف خیابان رسیدم. حوالی پل ستارخان در بزرگراه شیخ فضل‌الله بودیم. سرم را برگرداندم كه بگویم فرشید زود باش كه دیدم فرشید مثل یك بادبادك توی هوا معلق است. دیگر نایستادم و از ترسم خانه هم نرفتم. تا خانه مادربزرگم دویدم. گرسنگی از یادم رفته بود و از ترس به خواب عمیقی فرو رفتم. فكر می‌كردم اگر بمانم مرا به عنوان قاتل می‌گیرند و بازخواستم می‌كنند كه چرا از روی پل عابر نرفته‌ام. روز بعد هم در مدرسه هیچ حرفی نزدم و وقتی بچه‌ها از فرشید پرسیدند خودم را زدم به آن راه. خدا را شكر، فرشید زنده ماند اما دستش 80 بخیه خورد.»
محمدی از حادثه دیگری یاد می‌كند: «سال 77 بود، ساعت حدود 9 شب و من داشتم از سر كار به خانه بر می‌گشتم. یك كیف خلبانی دستم بود، كت و شلوار مشكی پوشیده بودم با پیراهن یقه گرد. در بزرگراه همت، سر توانیر سوار یك پیكان مسافركش شدم. چند دقیقه گذشت و من متوجه شدم كه مسافری كه در صندلی عقب كنار من نشسته و راننده ارتباطی با هم دارند. تا این‌كه سر یك چهارراه راننده از مسیر خارج شد. آنها به زبان تركی با هم حرف می‌زدند غافل از این‌كه من خودم ترك هستم. راننده گفت: اكبر وور! و من فهمیدم كه قرار است كتك بخورم. تا آمدم به خودم بجنبم مرا حسابی كتك زدند. آنقدر زدند كه دیگر نفس نداشتم.

كیف، انگشتر، ساعت و خلاصه دار و ندارم را گرفتند و چون چهره‌هایشان را شناخته بودم. تصمیم گرفتند مرا به خارج از شهر ببرند و بسوزانند. آنها مرا بردند انتهای بزرگراه یادگار امام، نزدیكی طرشت. كسی كه كنارم نشسته بود یك چاقو گذاشته بود بیخ گلویم و دستش را انداخته بود دور گردنم.
 
هركس ما را می‌دید فكر می‌كرد با محبت كنار هم نشسته‌ایم. نمی‌دانست ماجرا از چه قرار است. چاقویی كه بیخ گلویم بود دسته‌اش با زه دوچرخه بسته شده بود. این صحنه را كه می‌دیدم، حالم دگرگون می‌شد. به او گفتم تو رو خدا یك كاری كن! مرا ول كنید بروم! گفت: وقتی زدم به پشتت فرار كن و برو! وای به حالت اگر برگردی و كمك بخواهی! و وقتی كه به پشتم زد با چنان سرعتی می‌دویدم كه نگو! خدا را صدا می‌كردم و می‌دویدم. وقتی به خانه رسیدم این توهم را داشتم كه اینها مرا دنبال كرده‌اند و الان وارد خانه می‌شوند. زنگ زدم به پدرم تا به كمك بیاید.»
پدر معراج به كمكش می‌آید و با هم به اداره پلیس می‌روند. آنجا معراج ماجرا را توضیح می‌دهد.

محكم با ماشین زدم به تیر برق

محمود بنفشه‌خواه، در سال 1321 در تهران متولد شد و تحصیلات خود را در رشته حسابداری ادامه داد. كار هنری را از سال 1352 با بازی در نمایشنامه «در اعماق» به كارگردانی مهین اسكویی شروع كرد.

بازی در سریال‌های تلویزیونی را از سال 1365 با نقش كوتاهی در سریال «ماجراهای آقای خیرخواه» و بازی در فیلم‌های سینمایی را با فیلم «مدرسه پیرمردها» در سال 1370 آغاز كرد. از خردادماه سال 1364 به مدت 6 سال در مركز حفظ و اشاعه موسیقی وابسته به سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران به فراگیری سنتور پرداخت و در این زمینه به تدریس نیز مشغول شد.

او عضو انجمن بازیگران سینمای ایران در خانه سینما و خانه تئاتر است. «سگ‌ كشی»، «آب و آتش» و «ازدواج صورتی» از دیگر آثار اوست.
 
چهره لاغر و نحیف بنفشه‌خواه در سریال عبور از پاییز، خبر از ماجرایی می‌دهد كه كمتر كسی از آن باخبر است.
یك بیماری كه 2 سال طول كشیده و به مهم‌ترین حادثه زندگی‌اش تاكنون تبدیل شده است. بنفشه‌خواه می‌گوید: «2 سال پیش پزشكان متوجه شدند كه كیستی در حفره شكمم وجود دارد. 5 خرداد سال گذشته جراحی كردم. پزشك جراحم گفت غده را درآورده و تمیز كرده اما هنوز نقاط‌ ریزی از غده باقی‌مانده كه باید با شیمی ‌درمانی از بین برود. پزشك معالجم اما فوت كرد و مرا به دست پزشكان دیگر سپرد. 30 آذر امسال شیمی ‌درمانی دارم.»
بنفشه‌خواه می‌گوید كه حالش بد نیست و می‌سازد و ما هم برای او آرزوی تندرستی می‌كنیم. بنفشه‌خواه از دوران جوانی ماجرایی را به یاد می‌آورد كه در نوع خود نادر است: «قبل از انقلاب برای شركتی كار می‌كردم و یك پیكان در اختیار من گذاشته بودند. آن موقع‌ها تصادف خیلی كم بود.
برای این‌كه با یك عابر برخورد نكنم، از مسیر منحرف شدم و با شدت تمام به یك تیر چراغ برق برخورد كردم؛ به طوری كه تیر از سمت دیگر افتاد. شانس آوردم آن طرف ماشین یا عابر نبود و خودم هم آسیب جدی ندیدم.»
 
 گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: jamejamonline.ir