به دوستداشتنی بودن این چشمزاغ مشكوكم!
دیوید تامسون: از آنجا كه این همه آدم در تمام دنیا نیومن را چنین جذاب مییابند، این موضوع كه من به دوستداشتنی بودن این چشمزاغ مشكوكم اهمیتی ندارد. او به نظر من شخصیت ناراحت و خودبینی است، انگار كه خوشسیمایی به او احساس گناه داده باشد. در نتیجه در جوانی او اطواریتر از براندو بود، درحالیكه لبخندهای از خودراضیانهاش همیشه بیشتر مناسب آگهیهای پر زرقوبرق به نظر رسیده تا فیلمهای خوب. فیلم اساسی كارنامه او بیلیاردباز (1961، رابرت راسن) بود كه در آن جرج سی. اسكات او را بهعنوان یك بازنده مادرزاد ارزیابی و طرد میكند؛ قهرمان خوشتیپی بدون پایداری یا شخصیت. دیدارهای مكرر بیلیاردباز تنها عضلانیت «حساس» نقش نیومن را رو میكنند. شخصیت عامدانه منفی اسكات مرتب جالبتر و جذابتر میشود و میبینم دیگر درام احساساتی راسن را برنمیتابم ـ درامی كه شارهای بیلیارد آن را احاطه كردهاند، و خیلی دلم میخواهد آخر كار حرف اسكات به كرسی نشانده شود. اگر هاكس فیلم را ساخته بود مسلماً بیلیاردباز را به سمتوسویی دیگر میبرد و دماغِ نیومن را گچی میكرد.
با همه این حرفها، نیومن در تقلید شخصیت راكی گراتسیانو در فیلم كسی آن بالا مرا دوست دارد (1956، رابرت وایز) خیلی خوب عمل كرد؛ كمدین مناسبی برای بچهها دور پرچم جمع شوید! (1958، مك كری) بود؛ در بیلیاردباز نادانسته از او عالی استفاده شد؛ و از همه بهتر آرتور پن او را تا حد روحی حیوانی در تیرانداز چپ دست (1958) فرو كاست. بیلی دكید در این فیلم تا حد زیادی تصویر روشنفكرانه یك وحشی شریف بود؛ شخصیتی كه بدجوری صداقت نیومن در دیگر نقشهایش را تخطئه میكرد.
میلیونها طرفدار او به مجموعهای از فیلمهای حیثیتی و موفق در گیشه اشاره میكنند: او نقش قهرمانان آثار تنسی ویلیامز را در فیلمهای ریچارد بروكس ـ گربه روی شیروانی داغ (1958) و پرنده شیرین جوانی (1962) بازی كرد؛ همین طور نقش اول هاد (1963) برای مارتین ریت و قهرمان اكسدوس (1960)برای اتو پرهمینجر؛ یا نقش هارپر (1966، جك اسمایت) و شخصیتی تا ابد معلق را در آستانه میانسالی در بوچ كسیدی و ساندنس كید (1969، جرج رویهیل)اجرا كرد... پاسخ من این است كه نیومن و آن فیلمها به تصویر واقعی تزلزل و فرصتطلبی در كار تنسی ویلیامز خیانت میكنند؛ شخصیت هاد واقعاً بیاحساس است؛ حس تحقیر نیومن نسبت به اكسدوس نشانگر شناخت ضعیفش از سینماست؛ در هارپر مانند نوجوانی است كه ادای بوگارت را درمیآورد؛ و بوچ كسیدی و ساندنس كید وسترنی اخته شده است.
برگردیم به آغاز؛ نیومن در مدرسه نمایش ییل و آكتورز استودیو تحصیل كرد، در برادوی در نمایشنامه پیك نیك ـ جایی كه با همسر دومش جوان وودوارد آشنا شد ـ ساعات ناامیدی و سرانجام پرنده شیرین جوانی ظاهر شد. اولین بازی سینماییاش در فیلم چرند ویكتور ساویل، جام نقرهای (1955) و شكنجه (1956،آرنولد لیون) بود و سپس در كسی آن بالا مرا دوست دارد نقشی را كه برای جیمز دین درنظر گرفته شده بود به دست آورد و در تا هنگامی كه بادبانها را برافرازند(1957، رابرت وایز)، سرگذشت هلن مورگان (1957، مایكل كرتیز)، فیلادلفیایی جوان (1959، وینسنت شرمن) و از تراس (1960، مارك رابسن) به تدریج جاذبه ملایم و رمانتیك خود را به دست آورد.
نیومن كه در آغاز دهه 1960 ستارهای مهم بود، سخت تلاش كرد تا صرفاً محملی برای خیالپردازیهای دیگران نباشد. در 1968 همسرش را در فیلم ریچل، ریچل كارگردانی كرد؛ فیلمی بسیار معتبر كه البته خیلی جدی و نظرگیر ساخته شده بود تا به وودوارد نقشی درست و حسابی عطا كند. پس از آن نیومن همراه با ریچارد كلا گاهی یك فكر عالی (1971) را كارگردانی كرد و بار دیگر همسرش را بازیگر فیلم اشعه گاما روی گلهای همیشه بهار (1972) كرد. در مقام كارگردان او سرشار از حسننیت، كشش تماتیك و اشتیاق برای پرورش بازیهای حساس است، ولی بیش از اینها چیز چندانی وجود ندارد؛ آنچه هست كافی نیست تا جلوی این حس را بگیرد كه انگار یك قمارباز سختكوش، باهوش و اصلاحشده میكوشد برای خیر و صلاح جامعهاش كاری بكند.
این شخصیتپردازی شاید توأم با نامهربانی باشد، ولی نشانههای اولیه و اشتباهناپذیری از یك مرد میانسال جوان وجود داشت كه فكر میكرد چه چیزی میتواند جای خوشگلی را بگیرد. همانطور كه پرسونای «وحشی زمخت» او هرگز كاملاً باورپذیر نبود ـ تابستان گرم طولانی (1958، مارتین ریت)، در نقش مشتزن گیج و منگ در ماجراهای یك مرد جوان (1962، ریت)، هاد، تجاوز(1964، ریت)، مرد (1967، ریت)، لوك خوشدست (1967، استوارت روزنبرگ)، پول توجیبی (1973، روزنبرگ)، زندگی و دوران قاضی رویبین (1972، جان هیوستن)ـ نقشهای «سرراست» او نیز عقیم و عاریتی بهنظر میرسیدند ـ پرده پاره (1966، آلفرد هیچكاك)، پیروزی (1969، جیمز گلدستن)، گوینده رادیو آمریكا (1970،روزنبرگ)، مأمور مكینتاش (1973، هیوستن)، یك بچه مدرسهای توی دردسرافتاده كه وانمود میكند آدم قابل اعتمادی است در نیش (1973، جرج رویهیل)، و آسمانخراش جهنمی (1974، جان گیلرمین).
ممكن است موضوع این باشد كه نیومن همیشه با دارایی طبیعیاش ـ یعنی خوشسیمایی ـ مشكل داشت و هیچگاه به این مسأله یقین پیدا نكرده بود؟ این میتواند توجیه آمیزه ناجور خودپسندی محسوس و ناتورالیسم نامفهوم باشد، درست همانطور كه با كشش او به اثبات خویش بهعنوان یك شهروند جدی جور درمیآید.
او بار دیگر با همسرش در استخر غرقكننده (1975، روزنبرگ) ظاهر شد. در میان ناكامیهای بوفالوبیل و سرخپوستان، عنصری مجذوبكننده بود؛ در اینجا بیش از همیشه با آن موهای بلند قلابیاش قابل تشخیص بود و توانست در بلبشوی افسانهای زنده اندوهی واقعی كشف كند. نقشآفرینی او نیاز به پشتیبانی بیشتری از سوی فیلم و كارگردانش داشت. تمایل به حفظ عواطف و طرفداران میانسال بار دیگر در شوت محكم( 1977، جرج رویهیل) هویدا بود، جایی كه او نقش یك مربی هاكی پرسروصدا، پا به سن گذاشته و بیپروا را بازی میكرد؛ شخصیت یك پیر پسرِ خوب كه بزرگسالی به تأخیر افتاده نیومن به نفع آن بود. او همچنان مكار و موذی بود و رذالت به آن صورت بسیار بیشتر میآمد تا شرافت. قدرتنمایی كمعمق او در شوت محكم اولین یادآوری برای آكادمی بود كه نیومن هنوز اسكارش را نگرفته است.
بازی پنجنفره (1979، آلتمن) این حس را برمیانگیخت كه سن و سال او تمام جذابیتهای قدیمی را تحلیل برده و دیگر بعید است جایزهای در كار باشد، اما نیومن سرانجام اسكارش را گرفت؛ در نقش همان شخصیت بیلیاردبازی كه 25 سال پیرتر شده، در رنگ پول (1986، مارتین اسكورسیزی). تقصیر نیومن نبود ولی بیلیاردباز چنان نسبت به دنبالهاش فیلم برتری بود كه ترحم آكادمی به نیومن شبیه الگویی برای افول سینما به نظر میرسید. نیومن در نقش وكیل الكلی رأی دادگاه (1982، سیدنی لومت) استحقاق بیشتری برای اسكار داشت؛ فیلمی كه در آن حوادث و نور زمستانی بوستن نقاب او را دریدند و به روح خام او رسیدند ـ ولی نیومن آن سال به بن كینگزلی در نقش گاندی باخت. رأی دادگاه تصویر عذابآوری است چرا كه نشان میدهد وقتی مقاومت نیومن در برابر صمیمیت شكسته شود، او قادر به انجام چه كارهایی است. او اینك میتوانست بازیگر نقشهای بزرگی باشد ـ چون دیگر خودپسندی در كار نبود ـ ولی دیگر بهنوعی نسبت به هنر خود تلخ و بیاحساس مینمود.
او همچنین در وقتی زمان به پایان میرسد (1980، جیمز گلدستن)، برانكس قلعه آپاچی، (1981، دانیل پتری)، فقدان مدرك(1981، سیدنی پولاك)، در نقش ژنرال گرووز در مرد چاق و پسر كوچولو (1989، رولند جافی) بازی كرد، و در زبانه آتش (1989، ران شلتن) بهطرز دلگیری معذب بود. او بازیگر مناسبی برای نمایش شعف جنسی ـ چه رسد به بیقید و بندی ـ نیست. در نقش شوهر عزلتگزین در آقا و خانم بریج (1990، جیمز آیوری) خوب انتخاب شده بود و نیز در نقش قارون وكیل هادساكر (1994، جوئل كوئن).
در عین حال او به كارگردانی ادامه داد: فیلم بسیار تأثیرگذار جعبه سایه (1980) برای تلویزیون كه همسرش در آن بازی كرد؛ هری و پسر (1984) كه در آن با رابی بنسن و جوان وودوارد بازی میكرد؛ و یك باغ وحش شیشهای (1987) باارزش اما بیش از حد كنترلشده با بازی وودوارد، جان مالكوویچ، كارن آلن و جیمز ناتن.
از آن پس او چهار تصویر از پیر بدخلق ارائه داده است: راحتتر از همیشه، غرغروتر و بهراستی دوستداشتنی در فیلم عالی زبل (1994، رابرت بنتن) كه در آن حسرت شیرینی برای ملانی گریفیث از خود نشان میداد و بهخاطرش هشتمین نامزدی دریافت اسكار را به دست آورد؛ گرگومیش (1998، بنتن)؛ پیغام در بطری (1999، لوییس ماندوكی)؛ جایی كه پول هست (2000، مانك كانیوسكا)؛ جاده تباهی/راه پردیشن (2002، سام مندس).
با همه این حرفها، نیومن در تقلید شخصیت راكی گراتسیانو در فیلم كسی آن بالا مرا دوست دارد (1956، رابرت وایز) خیلی خوب عمل كرد؛ كمدین مناسبی برای بچهها دور پرچم جمع شوید! (1958، مك كری) بود؛ در بیلیاردباز نادانسته از او عالی استفاده شد؛ و از همه بهتر آرتور پن او را تا حد روحی حیوانی در تیرانداز چپ دست (1958) فرو كاست. بیلی دكید در این فیلم تا حد زیادی تصویر روشنفكرانه یك وحشی شریف بود؛ شخصیتی كه بدجوری صداقت نیومن در دیگر نقشهایش را تخطئه میكرد.
میلیونها طرفدار او به مجموعهای از فیلمهای حیثیتی و موفق در گیشه اشاره میكنند: او نقش قهرمانان آثار تنسی ویلیامز را در فیلمهای ریچارد بروكس ـ گربه روی شیروانی داغ (1958) و پرنده شیرین جوانی (1962) بازی كرد؛ همین طور نقش اول هاد (1963) برای مارتین ریت و قهرمان اكسدوس (1960)برای اتو پرهمینجر؛ یا نقش هارپر (1966، جك اسمایت) و شخصیتی تا ابد معلق را در آستانه میانسالی در بوچ كسیدی و ساندنس كید (1969، جرج رویهیل)اجرا كرد... پاسخ من این است كه نیومن و آن فیلمها به تصویر واقعی تزلزل و فرصتطلبی در كار تنسی ویلیامز خیانت میكنند؛ شخصیت هاد واقعاً بیاحساس است؛ حس تحقیر نیومن نسبت به اكسدوس نشانگر شناخت ضعیفش از سینماست؛ در هارپر مانند نوجوانی است كه ادای بوگارت را درمیآورد؛ و بوچ كسیدی و ساندنس كید وسترنی اخته شده است.
برگردیم به آغاز؛ نیومن در مدرسه نمایش ییل و آكتورز استودیو تحصیل كرد، در برادوی در نمایشنامه پیك نیك ـ جایی كه با همسر دومش جوان وودوارد آشنا شد ـ ساعات ناامیدی و سرانجام پرنده شیرین جوانی ظاهر شد. اولین بازی سینماییاش در فیلم چرند ویكتور ساویل، جام نقرهای (1955) و شكنجه (1956،آرنولد لیون) بود و سپس در كسی آن بالا مرا دوست دارد نقشی را كه برای جیمز دین درنظر گرفته شده بود به دست آورد و در تا هنگامی كه بادبانها را برافرازند(1957، رابرت وایز)، سرگذشت هلن مورگان (1957، مایكل كرتیز)، فیلادلفیایی جوان (1959، وینسنت شرمن) و از تراس (1960، مارك رابسن) به تدریج جاذبه ملایم و رمانتیك خود را به دست آورد.
نیومن كه در آغاز دهه 1960 ستارهای مهم بود، سخت تلاش كرد تا صرفاً محملی برای خیالپردازیهای دیگران نباشد. در 1968 همسرش را در فیلم ریچل، ریچل كارگردانی كرد؛ فیلمی بسیار معتبر كه البته خیلی جدی و نظرگیر ساخته شده بود تا به وودوارد نقشی درست و حسابی عطا كند. پس از آن نیومن همراه با ریچارد كلا گاهی یك فكر عالی (1971) را كارگردانی كرد و بار دیگر همسرش را بازیگر فیلم اشعه گاما روی گلهای همیشه بهار (1972) كرد. در مقام كارگردان او سرشار از حسننیت، كشش تماتیك و اشتیاق برای پرورش بازیهای حساس است، ولی بیش از اینها چیز چندانی وجود ندارد؛ آنچه هست كافی نیست تا جلوی این حس را بگیرد كه انگار یك قمارباز سختكوش، باهوش و اصلاحشده میكوشد برای خیر و صلاح جامعهاش كاری بكند.
این شخصیتپردازی شاید توأم با نامهربانی باشد، ولی نشانههای اولیه و اشتباهناپذیری از یك مرد میانسال جوان وجود داشت كه فكر میكرد چه چیزی میتواند جای خوشگلی را بگیرد. همانطور كه پرسونای «وحشی زمخت» او هرگز كاملاً باورپذیر نبود ـ تابستان گرم طولانی (1958، مارتین ریت)، در نقش مشتزن گیج و منگ در ماجراهای یك مرد جوان (1962، ریت)، هاد، تجاوز(1964، ریت)، مرد (1967، ریت)، لوك خوشدست (1967، استوارت روزنبرگ)، پول توجیبی (1973، روزنبرگ)، زندگی و دوران قاضی رویبین (1972، جان هیوستن)ـ نقشهای «سرراست» او نیز عقیم و عاریتی بهنظر میرسیدند ـ پرده پاره (1966، آلفرد هیچكاك)، پیروزی (1969، جیمز گلدستن)، گوینده رادیو آمریكا (1970،روزنبرگ)، مأمور مكینتاش (1973، هیوستن)، یك بچه مدرسهای توی دردسرافتاده كه وانمود میكند آدم قابل اعتمادی است در نیش (1973، جرج رویهیل)، و آسمانخراش جهنمی (1974، جان گیلرمین).
ممكن است موضوع این باشد كه نیومن همیشه با دارایی طبیعیاش ـ یعنی خوشسیمایی ـ مشكل داشت و هیچگاه به این مسأله یقین پیدا نكرده بود؟ این میتواند توجیه آمیزه ناجور خودپسندی محسوس و ناتورالیسم نامفهوم باشد، درست همانطور كه با كشش او به اثبات خویش بهعنوان یك شهروند جدی جور درمیآید.
او بار دیگر با همسرش در استخر غرقكننده (1975، روزنبرگ) ظاهر شد. در میان ناكامیهای بوفالوبیل و سرخپوستان، عنصری مجذوبكننده بود؛ در اینجا بیش از همیشه با آن موهای بلند قلابیاش قابل تشخیص بود و توانست در بلبشوی افسانهای زنده اندوهی واقعی كشف كند. نقشآفرینی او نیاز به پشتیبانی بیشتری از سوی فیلم و كارگردانش داشت. تمایل به حفظ عواطف و طرفداران میانسال بار دیگر در شوت محكم( 1977، جرج رویهیل) هویدا بود، جایی كه او نقش یك مربی هاكی پرسروصدا، پا به سن گذاشته و بیپروا را بازی میكرد؛ شخصیت یك پیر پسرِ خوب كه بزرگسالی به تأخیر افتاده نیومن به نفع آن بود. او همچنان مكار و موذی بود و رذالت به آن صورت بسیار بیشتر میآمد تا شرافت. قدرتنمایی كمعمق او در شوت محكم اولین یادآوری برای آكادمی بود كه نیومن هنوز اسكارش را نگرفته است.
بازی پنجنفره (1979، آلتمن) این حس را برمیانگیخت كه سن و سال او تمام جذابیتهای قدیمی را تحلیل برده و دیگر بعید است جایزهای در كار باشد، اما نیومن سرانجام اسكارش را گرفت؛ در نقش همان شخصیت بیلیاردبازی كه 25 سال پیرتر شده، در رنگ پول (1986، مارتین اسكورسیزی). تقصیر نیومن نبود ولی بیلیاردباز چنان نسبت به دنبالهاش فیلم برتری بود كه ترحم آكادمی به نیومن شبیه الگویی برای افول سینما به نظر میرسید. نیومن در نقش وكیل الكلی رأی دادگاه (1982، سیدنی لومت) استحقاق بیشتری برای اسكار داشت؛ فیلمی كه در آن حوادث و نور زمستانی بوستن نقاب او را دریدند و به روح خام او رسیدند ـ ولی نیومن آن سال به بن كینگزلی در نقش گاندی باخت. رأی دادگاه تصویر عذابآوری است چرا كه نشان میدهد وقتی مقاومت نیومن در برابر صمیمیت شكسته شود، او قادر به انجام چه كارهایی است. او اینك میتوانست بازیگر نقشهای بزرگی باشد ـ چون دیگر خودپسندی در كار نبود ـ ولی دیگر بهنوعی نسبت به هنر خود تلخ و بیاحساس مینمود.
او همچنین در وقتی زمان به پایان میرسد (1980، جیمز گلدستن)، برانكس قلعه آپاچی، (1981، دانیل پتری)، فقدان مدرك(1981، سیدنی پولاك)، در نقش ژنرال گرووز در مرد چاق و پسر كوچولو (1989، رولند جافی) بازی كرد، و در زبانه آتش (1989، ران شلتن) بهطرز دلگیری معذب بود. او بازیگر مناسبی برای نمایش شعف جنسی ـ چه رسد به بیقید و بندی ـ نیست. در نقش شوهر عزلتگزین در آقا و خانم بریج (1990، جیمز آیوری) خوب انتخاب شده بود و نیز در نقش قارون وكیل هادساكر (1994، جوئل كوئن).
در عین حال او به كارگردانی ادامه داد: فیلم بسیار تأثیرگذار جعبه سایه (1980) برای تلویزیون كه همسرش در آن بازی كرد؛ هری و پسر (1984) كه در آن با رابی بنسن و جوان وودوارد بازی میكرد؛ و یك باغ وحش شیشهای (1987) باارزش اما بیش از حد كنترلشده با بازی وودوارد، جان مالكوویچ، كارن آلن و جیمز ناتن.
از آن پس او چهار تصویر از پیر بدخلق ارائه داده است: راحتتر از همیشه، غرغروتر و بهراستی دوستداشتنی در فیلم عالی زبل (1994، رابرت بنتن) كه در آن حسرت شیرینی برای ملانی گریفیث از خود نشان میداد و بهخاطرش هشتمین نامزدی دریافت اسكار را به دست آورد؛ گرگومیش (1998، بنتن)؛ پیغام در بطری (1999، لوییس ماندوكی)؛ جایی كه پول هست (2000، مانك كانیوسكا)؛ جاده تباهی/راه پردیشن (2002، سام مندس).
گردآورى: گروه فرهنگ و هنر سيمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: سينماى ما