پنجاه هزار تومان دادم دخترم برود آمریکا!
دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسند عالیجناب عشق! ر- اعتمادی. من همه کتابهایم راجع به عشق است.ف قط هم عشق به زن نیست. اصلا یک دختر یا پسر دو ساله می بینم قلبم می لرزد. اینها هدیه خالق هستی است.
 رجب‌علی اعتمادی که همه او را با نام مستعار ر.اعتمادی می شناسند بیش از هر چیز به واسطه نوشتن داستانهای عامه پسند شهرت دارد. وی که در روزگاری تا سردبیری مجله «جوانان» پیش رفت از اواخر دهه پنجاه تا اواخر دهه هفتاد نمی توانست با نام واقعی خود چیزی را به چاپ برساند اما کپی های غیرمجاز کارهایش جزو محصولات پرفروش دستفروشهای حوالی میدان انقلاب بود. وی در تازه ترین گفتگوی خود با ابراهیم افشار در روزنامه «هفت صبح» درباره جدایی اش از مجله جوانان، مشکلات اقتصادی برآمده از بیکاری اش، مشکلات این روزهای حرفه روزنامه نگاری و همچنین ارتباطات زمان فعالیتش با سوپراستارهای سینما سخن گفته است. بخشهایی از گفته های اعتمادی را در ادامه می خوانید:

 روزنامه یعنی کار روز ولی روزنامه های ما محل چاپ بیانیه ها و مقاله های سیاسی ست
ایراد من به روزنامه نگاری امروز این است که ما روزنامه به معنای واقعی کلمه نداریم. روزنامه یعنی کار روز ولی روزنامه های ما محل چاپ بیانیه ها و مقاله های سیاسی ست. البته مجله ای که تحلیل سیاسی کار کند مثل لوموند، در دنیا هست ولی روزنامه یعنی پوشش دادن همه حوادث علمی،جنایی،اجتماعی امروز. ما در سال 1355دو روزنامه داشتیم؛ کیهان و اطلاعات که تیراژهایشان بالای 150 هزار نسخه بود برای جمعیت 30میلیونی، اما حال برای جمعیت 80میلیونی، یک روزنامه با نصف تیراژ آن زمان نیست.

در حالی که الان باید روزنامه یک میلیون تیراژی داشته باشیم. اگر شماها مسائلی مثل ظهور رسانه های مجازی و اینترنت و سایت ها و ماهواره ها را دلیل بیاورید من هم مجبورم«بیل سایتوگ» آلمان ها را مثال بزنم که هفت میلیون نسخه در روز چاپ می شود و جمعیت شان هم به اندازه جمعیت ماست. نیاز جامعه ما که فقط آگهی نیست؛ ویژگی یک روزنامه «خبر»است. خبرنگاری که برود دنبال حادثه و همه علامت های سوال را پوشش دهد. ما در آن زمان برای تعقیب یک حادثه، یک ماه وقت صرف می کردیم. دنبال شان می رفتیم، کوه، دره ، جاهای خطرناک.

روزنامه نویس در وهله اول یک روزنامه نویس است نه ایدئولوژیست
من هرگز اهل مصلحت نبودم و نیستم. راضی هم هستم از این سبک زندگی... همان زمان هم که جوانان را اداره می کردم یک ناسیونالیست بودم. این موضوع در پرونده ام در رژیم سابق منعکس است. چون مجله را هم کمتر در امور سیاسی دخالت می دادم. به نظر من روزنامه نویس در وهله اول یک روزنامه نویس است نه ایدئولوژیست.

فکر نمی کردم جانشینم یک پسر 22 ساله باشد
من تا سال 59 در «جوانان» کار می کردم. خرداد 59 آمدم بیرون. فکر نمی کردم جانشینم یک پسر 22 ساله باشد که تنها سابقه روزنامه نگاری اش چاپ یک مقاله در بولتن دانشکده باشد. در آن هنگام جمع پس اندازم 150 هزار تومان بود. پنجاه هزار تومان اش را دادم دخترم برود آمریکا. هفتاد تومان اش را دادم به یکی از کارمندانم که کاری را راه بیندازد و سی هزار تومان اش ماند برای خودم. البته کسانی را داشتم که بردن من به خارج، برایشان عین آب خوردن بود اما نرفتم. خلاصه منی که ماهانه هفتاد هزار تومان درآمد داشتم. یکهو زندگی، روی دیگرش را نشان داد. با این هفتاد هزار تومان می شد هر ماه یک آپارتمان گرفت.

قاچاقچی ها کتابهایم را بدون اجازه من چاپش می کردند در حالی که من تمام زندگی ام سی هزار تومان بود
خرداد ماه که از «جوانان» آمدم بیرون. یکی، دو هفته بعد یک پرونده برایم درست کردند از همان اتهامات عجیب و غریب. من هیچ نوع حقوق بازنشستگی نداشتم و عادت هم هرگز نداشتم در عمرم از کسی پول قرض کنم. کتاب هایم افتاده بود دست قاچاقچی ها و آنها بدون اجازه من قاچاقی چاپش می کردند و میلیون ها نسخه می فروختند در حالی که من تمام زندگی ام سی هزار تومان بود و معلوم هم نبود تا کی می توانم با این وضع زندگی کنم. مجبور بودم روزی فقط 10تومان(10تا یک تومانی) خرج کنم.10تومان آن زمان تقریبا معادل چهارصد تومان است. در ساختمان های بهجت آباد یک آپارتمان یک ماهه هم اجازه کرده بودم به مبلغ ماهانه 3500تومان که بزرگ ترین خرجم بود. پس اندازم که تمام شد اتومبیلم را فروختم... اما خداوند وقتی دری را می بندد پنجره ای را هم باز می کند.

دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسند عالیجناب عشق! «ر- اعتمادی»
دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسند عالیجناب عشق! ر- اعتمادی. من همه کتابهایم راجع به عشق است.ف قط هم عشق به زن نیست. اصلا یک دختر یا پسر دو ساله می بینم قلبم می لرزد. اینها هدیه خالق هستی است.

نویسنده ای امروز در دنیا معروف می شود که عامه مردم بخوانندش
نویسنده ای امروز در دنیا معروف می شود که عامه مردم بخوانندش. هری پاتر را چه دانشمندان و چه کارگران می خوانند. امروز در آمریکا که خاستگاه رمان است، رمانی مورد تحسین قرار می گیرد که پرفروش باشد اما در ایران پرفروش ها را تحقیر می کنند. این رنجی ست که هنوز بسیاری از نویسندگان ما متحمل می شوند و بسیاری از جوان های خوش قلم از ترس اینکه این برچسب عامه پسند را نخورند سعی می کنند در نوشته هایشان روشنفکربازی در بیاورد.

 امروزه در ایران رمان های رمانتیک و پرفروش با عنوان عامه پسند تحقیر می شود
یادم هست یک بار روزنامه «سلام» در ستونی پیرامون کتاب خانم رحیمی که آقای میرسلیم اجازه چاپ داده بود نوشته بود که اگر قرار است این کتاب ها چاپ شود چرا به رمان های ر- اعتمادی اجازه چاپ نمی دهید که استاندارهای ادبی را رعایت می کنند. متاسفانه به علت اینکه در ایران رمان های رمانتیک و پرفروش با عنوان عامه پسند تحقیر می شود بسیار از استعداد ها هدر می رود. خیلی از جوان های امروز با نثر«ترجمه ای» می نویسند. عینا نثر ترجمه یک نویسنده خارجی را به کار می برند.

 نمی توانستم با سوپر استارها دوستی کنم چون در آن صورت نمی توانستیم افشاگری کنیم
ما در زمینه اخبار هنری افشاگری می کردیم و بسیاری از مطالب پشت پرده را فاش می کردیم، خواننده های مجله هم این افشاگری را دوست داشتند. افشا کردن همیشه به ضرر یک عده است و به نفع یک عده دیگر. وقتی افشا می کنی که فلانی و فلانی با هم ارتباط دارند ممکن است یکی شان ضرر کند که اتفاقا پرده پوشی نیز از سوی او صورت گرفته است. ما نمی توانستیم با این ستاره ها دوستی کنیم چون در آن صورت نمی توانستیم افشاگری کنیم.

 با خود می گفتم چرا آن موقع فردین را این قدر مورد حمله قرار می دادند
فردین را ندیده بودم اما شش، هفت سال پیش که از یکی از کانال ها «گنج قارون» را پخش می کرد، دیدم این پسر، درست مثل «پل نیومن» بازی می کند. چقدر راحت است. چقدر سوبلس دارد. گفتم چرا آن موقع این مرد را این قدر مورد حمله قرار می دادند؟ رژیم که با آن سینما کار نداشت. سینمای فارسی که با رژیم ارتباطی نداشت. رژیم خودش سینما داشت. ابراهیم گلستان و فرخ غفاری برای آن سیستم فیلم می ساختند. جالب است تمام شعرا، روزنامه نویس ها، هنرمندان...شاملو... همه آدم های معروف... براهنی و کی و کی،می رفتند توی بار مرمر، چیز میز می خوردند، شعار هم می دادند علیه رژیم، کتاب شان هم چاپ می شد. با اینها که کسی کاری نداشت.

می گفتند چرا همه اش داستان عاشقانه می نویسی؟ گفتم: داستان های سیاسی و اجتماعی تاریخ مصرف دارد
در اواسط دهه پنجاه تعدادی از دانشجویان آمدند دیدن ما گفتند نمایندگان دانشجویان دانشگاه تهران هستیم گفتند آقای اعتمادی چرا همه اش داستان عاشقانه می نویسی؟ چرا اجتماعی – سیاسی نمی نویسی؟ گفتم دو تا موضوع هست. داستان های سیاسی و اجتماعی، زمان دارد تاریخ مصرف دارد. ممکن است در زمانی که مردم تب سیاسی دارند بسیار پرفروش شود و وقتی عامل محرکه اش از بین رفت آن هم فروکش می کند. ولی داستان های عاشقانه، همیشه در دل مردم هست. از لیلی و مجنون، رومئو و ژولیت بگیر تا آثار شکسپیر.



گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: khabaronline.ir



مطالب پیشنهادی:
دختر علی پروین همبازی سروش صحت و سحر قریشی + تصاویر
نیوشا ضیغمی: اگر در هالیوود بودم، عکس بچه‌ام را به میلیون دلار می‌فروختم!
سحر قریشی در کنار شریفی‌نیا در فیلمی با موضوع ازدواج موقت + تصاویر جدید
شراره رخام: تزریق ژل لب یک هوس آنی بود، پشیمانم + تصاویر
تخلف‌های تلویزیون از آرایش و رقص تا حجاب و رابطه با نامحرم + جدول تفکیکی