ناهيد سرشگی
« ۱ »
شاید!
شعر همین است
که من عاشق تو باشم
و تو!
با هر که میخواهی
« ۲ »
کاش
همچون داغ آب
بر جویبار
نشانهای داشتم
« ۳ »
حالا که این قصه به پایان میرسد
بی رودربایسی!
شما هم در قتل من دست داشتهاید
« ۴ »
میگویم: سلام
کسی جوابم نمیدهد
پس خدانگهدار میگویم!
شاید از سر اتفاق
کسی دستهایش تکان بخورد
« ۵ »
هرچه پیشتر میروی
افق دورتر میشود
« ۶ »
... تو که رفتی!
ماه هم راهش را گرفت و رفت
و مسیری از مورچگان
که قیشدههای دیروز را میبرند
« ۷ »
با تو پرندهشدن
چه آسان است
« ۸ »
پاگیر شدهام
پاگیر مذهبی تازه
که حرمت آفتاب را لکهدار! نه
و عصمت عشق را
بی هیچ کدورتی
در رنجش عصر پنجشنبهها
میبخشد به اولین سلام
« ۹ »
دیگر!
آدمی را دوست نمیدارم
میخواهم درخت باشم
پرندگان را
بیشتر دوست دارم
« ۱۰ »
فکر میکنی
برای فریبدادن شب
چقدر باید مهربانی کرد؟
« ۱۱ »
میخواهم نگاهت کنم
اما
دیرم میشود
« ۱۲ »
هرگز عاشق نبوده
خطی صاف
« ۱۳ »
وقتی دستهایت لرزید
و دلت لیز خورد
در رودخانهای
که ماهیهای قزل
تسلیم نمیشوند
تازه میفهمی
عاشق شدهای
« ۱۴ »
گفتم:
پیامبرم!
نامهها را به صندوقهای پستی شما میرسانم
گفت: پس معجزه کن
معجزه کردم
روبهرویم نشسته بود!
« ۱۵ »
شاعر که باشی
دنیا برای بخشیدن
کوچکترین واژه است
« ۱ »
شاید!
شعر همین است
که من عاشق تو باشم
و تو!
با هر که میخواهی
« ۲ »
کاش
همچون داغ آب
بر جویبار
نشانهای داشتم
« ۳ »
حالا که این قصه به پایان میرسد
بی رودربایسی!
شما هم در قتل من دست داشتهاید
« ۴ »
میگویم: سلام
کسی جوابم نمیدهد
پس خدانگهدار میگویم!
شاید از سر اتفاق
کسی دستهایش تکان بخورد
« ۵ »
هرچه پیشتر میروی
افق دورتر میشود
« ۶ »
... تو که رفتی!
ماه هم راهش را گرفت و رفت
و مسیری از مورچگان
که قیشدههای دیروز را میبرند
« ۷ »
با تو پرندهشدن
چه آسان است
« ۸ »
پاگیر شدهام
پاگیر مذهبی تازه
که حرمت آفتاب را لکهدار! نه
و عصمت عشق را
بی هیچ کدورتی
در رنجش عصر پنجشنبهها
میبخشد به اولین سلام
« ۹ »
دیگر!
آدمی را دوست نمیدارم
میخواهم درخت باشم
پرندگان را
بیشتر دوست دارم
« ۱۰ »
فکر میکنی
برای فریبدادن شب
چقدر باید مهربانی کرد؟
« ۱۱ »
میخواهم نگاهت کنم
اما
دیرم میشود
« ۱۲ »
هرگز عاشق نبوده
خطی صاف
« ۱۳ »
وقتی دستهایت لرزید
و دلت لیز خورد
در رودخانهای
که ماهیهای قزل
تسلیم نمیشوند
تازه میفهمی
عاشق شدهای
« ۱۴ »
گفتم:
پیامبرم!
نامهها را به صندوقهای پستی شما میرسانم
گفت: پس معجزه کن
معجزه کردم
روبهرویم نشسته بود!
« ۱۵ »
شاعر که باشی
دنیا برای بخشیدن
کوچکترین واژه است
www.seemorgh.com/culture
منبع: khazzeh.com
مطالب پیشنهادی:
تصاویری از سهراب سپهری که شاید کمتر دیده باشید!
سرفههای گرامافون، نخستین مجموعه شعر محمدرضا طاهری
از لب بركهها (چند شعر کوتاه از مژگان عباسلو)
شعر منتشر نشدهای از سید علی صالحی
زنی را میشناسم من (شعر)
مطالب پیشنهادی:
تصاویری از سهراب سپهری که شاید کمتر دیده باشید!
سرفههای گرامافون، نخستین مجموعه شعر محمدرضا طاهری
از لب بركهها (چند شعر کوتاه از مژگان عباسلو)
شعر منتشر نشدهای از سید علی صالحی
زنی را میشناسم من (شعر)