داستان تلخون صمد بهرنگی؛ تلخون وقتی دید زن آشپزباشی می خواهد بیرون آید از پیش دوید و از وسط حوض سر درآورد. زودی رفت و زیر پای خانم خود را به خواب زد. زن آشپزباشی از زیرزمین بیرون آمد، تخته سنگ...
وقتی تلاش میکنی برای حال خوب کسی و نمیبیند ، خستگیش به تنت میماند.
قلب “ ُرزا “ تند تند شروع به زدن كرده است با عصبانیت چشمهایش را روی هم گذاشت و سپس دستگیره ی در را آزمایش كرد در باز نمی شد .قفل بود - اینجا فقط ...
در همان لحظه میدانستم که این ناخوشایندترین سرآغازی است که میتوانستم انتخاب کنم، اما پیش از آن که بتوانم سخنم را ادامه دهم، با صدایی بینهایت آرام گفت: "من همهچیز را میدانم...
...جواد آقا گفت: «بقچهتو وا كن، میخوام بدونم اون تو چی هس.»امینه گفت: «سید خانوم بقچهتو وا كن و خیالشونو راحت كن.»جواد آقا گفت:...
خدایا بهشت و نعمتهای آن را میطلبم. پاسخ آمد: «ذلک لِمَنْ سَبَّحَ تَسْبیحَة فی لیلةِ القدر»، دستیابی به آن، در گرو تسبیح گفتن در شب قدر است.
...پای ماشینها كه رسیدیم به یكی از شوفرا گفت: «پدر، این پیرزنو سوار كن و شوش پیادهش بكن، ثواب داره.»برگشت و رفت، خداحافظیم نكرد ، دیگه صداش نزدم، نمی خواست بفهمند كه من مادرشم...
همه جایشان تنگ بود. همه سردشان بود. همه گرسنه شان بود. همه با هم بیگانه بودند. همه جا گند بود. همه چشم به راه بودند
شاهنامه فردوسی درست زمانی که پادشاهان ایرانی به حفظ زبان فارسی و تاریخ این سرزمین توجه میکردند، سروده شد
ته باغ ما، یك سر طویله بود. روی سر طویله یك اتاق بود، آبی بود. اسمش اتاق آبی بود (می گفتیم اتاق آبی) ، سر طویله از كف زمین پایین تر بود. آنقدر كه از دریچه بالای آخورها سر و گردن مالها پیدا بود
عجب کیفی دارد که صبح اینقدر نازت را بکشند و کله پاچه ای باشد و نان سنگکی و......خلاصه عشق یعنی همین