نگاهی به مجموعههای «سفر شعر» و «رؤیا روی رؤیا» شامل اشعار سالهای 1387 - 1384
شرمندهام كه شانه بهسر نیستم/ و شانههایم آنقدر پهن نیست/ تا ستاره بارانش كنند/ نه این ده كوره جای آفتابپرست بود/ و نه این نقشهی كج و معوج چروكیده بر دیوار/...پس شانههایم را نشانه بگیر و شلیك كن/ چه جای شرمندگی/ شانه به سر نشد نشد/ این قدر پرنده بیخانمان در جهان هست/ كه گلولهات هدر نرود/ ...
شرمندهام كه شانه بهسر نیستم/ و شانههایم آنقدر پهن نیست/ تا ستاره بارانش كنند/ نه این ده كوره جای آفتابپرست بود/ و نه این نقشهی كج و معوج چروكیده بر دیوار/...پس شانههایم را نشانه بگیر و شلیك كن/ چه جای شرمندگی/ شانه به سر نشد نشد/ این قدر پرنده بیخانمان در جهان هست/ كه گلولهات هدر نرود/ ...
آنچه هدف این نوشتار است بررسی و یادنگاشتی بر روند شاعری كسی است كه شعر او انگار بدون درنظر گرفتن این پستی و بلندیها آهسته و پیوسته با روح جمعی قدم زده، رشد كرده، تغییر ماهیت داده و به اكنون شعر رسیده است. شاعر شعرهای نیمایی در سفر شعرش زبانی به صراحت و سادگی شعرهای سپید پیدا میكند، از هر تقید و تكلف شعری بری میشود و با آشناییاش به زبان امروز دنیا و گفتوگوی شعری جاری بر آن از طبیعت و انسان ایرانی امروز به ارائه شعر سخن میگوید.
شعر ترابی روند منطقی شعر سپید است با منطق مردمگرا و انسانی- ایرانی آن؛ جهانی رمزآلود اما ساده با نمادهایی تكلایه و دمدستی كه در كاربردشان عجله و عمدی بر پیشرو بودن دیده نمیشود؛ فضاهایی نزدیك به زبان شعری اوایل قرن نوزدهم میلادی؛ جایی كه شاعرانی مثل رابرت برونینگ و روستیها شعر را حدیث نفسی واقع گرایانه با پرشهایی تخیلی میپنداشتند و میسرودند؛ شعرهایی یكدست با زبانی روشن و بیپیرایه كه میشود خواند و گفت كه چقدر ساده اما شعر!
چه قشقرقی راه انداختهاند این كلاغها/ برای پنیر، نه/ برای ماهی، نه/ برای چشمهای تو/ كه زل زدهاند به آسمان.
شعر ترابی روند منطقی شعر سپید است با منطق مردمگرا و انسانی- ایرانی آن؛ جهانی رمزآلود اما ساده با نمادهایی تكلایه و دمدستی كه در كاربردشان عجله و عمدی بر پیشرو بودن دیده نمیشود؛ فضاهایی نزدیك به زبان شعری اوایل قرن نوزدهم میلادی؛ جایی كه شاعرانی مثل رابرت برونینگ و روستیها شعر را حدیث نفسی واقع گرایانه با پرشهایی تخیلی میپنداشتند و میسرودند؛ شعرهایی یكدست با زبانی روشن و بیپیرایه كه میشود خواند و گفت كه چقدر ساده اما شعر!
چه قشقرقی راه انداختهاند این كلاغها/ برای پنیر، نه/ برای ماهی، نه/ برای چشمهای تو/ كه زل زدهاند به آسمان.
جالب اینجاست كه ترابی هیچ ادعایی در شعر ندارد؛ نه بازی زبانی دارد نه در ماوراءالاكنون، در ماوراءالمن و تو سیر میكند. به همین سادگی به شعر سپید رسیده است؛ به زبانی كه تنها گاهی سمبلیك است و نه بیشتر از این.
پس زادگاهمان را گوزنها پر كردند و/ شكارچیانی/ كه به بهانه شكار یكییكی رسیدند/ و دشت/ پرشد از شكارچیان بیگانه/ با تفنگهای سر پر/ كه پیشانی مردم را نشانه گرفتند/ این عكس را همان روز گرفتهام/ درست پیش از خوردن گلوله/ وسط پیشانی تو.../
ترابی از آنجا كه حافظانه به گزینش اشعارش دست زده است (حداقل در 4مجموعه اخیرش) روندی روشن از آثارش را پیش روی مخاطب میگذارد.
پس زادگاهمان را گوزنها پر كردند و/ شكارچیانی/ كه به بهانه شكار یكییكی رسیدند/ و دشت/ پرشد از شكارچیان بیگانه/ با تفنگهای سر پر/ كه پیشانی مردم را نشانه گرفتند/ این عكس را همان روز گرفتهام/ درست پیش از خوردن گلوله/ وسط پیشانی تو.../
ترابی از آنجا كه حافظانه به گزینش اشعارش دست زده است (حداقل در 4مجموعه اخیرش) روندی روشن از آثارش را پیش روی مخاطب میگذارد.
ترابی را هرگز جزو موجسواران شعر نو- آنانكه پدرخواندههای شعر اكنون، خود خوانده شدهاند- نمیبینیم. او به جهانی از شعر رسیده كه نمیشود تاریخ زد، نمیشود سانسور كرد، نمیشود از آن لغزید. تعهد شعریاش تنها در شعر معنی میدهد. پایبند مرام و مسلك شعری است نه شعرش تابع مرام و مسلك. از همه چیز سخن میگوید؛ از جنگ و گنجشك و اسپانیا تا بهاری در عشق پیری. شعر او بیشتر از آن تعادل دارد كه شرقی باشد.
پیراهنهای هفت رنگمان را آتش زده بودیم/ تا كسی رد پایمان را پیدا نكند/ گردنبندها و سنجاق سرهایمان را/ اما فراموش كرده بودیم/ جهانگردان آمدند/ رد پایمان را پیدا كردند و/ پایمان را كشیدند به موزهها/ حالا سالهاست كه استخوانهایمان در باد میرقصد/ نه پارچه هفترنگی برایمان مانده است و/ نه خیاطی/ كه بتواند پیراهنی بدوزد چیندار/ با گیسوانی یله بر رویش/ تا باد پریشانشان كند و/ شاعران شعرهای عاشقانه بگویند.
پیراهنهای هفت رنگمان را آتش زده بودیم/ تا كسی رد پایمان را پیدا نكند/ گردنبندها و سنجاق سرهایمان را/ اما فراموش كرده بودیم/ جهانگردان آمدند/ رد پایمان را پیدا كردند و/ پایمان را كشیدند به موزهها/ حالا سالهاست كه استخوانهایمان در باد میرقصد/ نه پارچه هفترنگی برایمان مانده است و/ نه خیاطی/ كه بتواند پیراهنی بدوزد چیندار/ با گیسوانی یله بر رویش/ تا باد پریشانشان كند و/ شاعران شعرهای عاشقانه بگویند.
او حوادث و زندگی پیرامونش را از دریچه خیال نگریسته، فضای عمده اشعارش از نوعی سیالیت خیال بهره میبرد. بیشتر از اینكه در زبان و فرم به نو آوری دست بزند و مانور دهد سعی در اجرای گستاخانه شعر و استفاده از المانهای شعر پیشرو بهصورتی روان و همه فهم دارد.
واضح است مخاطب برای او ارج و قربی خاص دارد هرچند هیچگاه مستقیم او را مورد خطاب و خطابه قرار نمیدهد اما زبانش به صلحی با منی رسیده كه شاید خواننده حرفهای شعر اكنون نباشم. جهان ترابی در حیاط خلوت تهماندههای خاطره و خیال قدم میزند؛ جهانش به بزرگی كُرهای است كه در آن میزیایم. دیكتاتورها از دل تاریخ بر تابوتهایشان قدم میزنند و كلاغها حاكمان مطلق كوچههای بن بستند؛ جایی كه مردم زیر پای هم را صابون میكشند!
نیمی از همین زندگانی یخ زده توست كه میسوزد در سماور نیكالا/... استالین مرده است...
واضح است مخاطب برای او ارج و قربی خاص دارد هرچند هیچگاه مستقیم او را مورد خطاب و خطابه قرار نمیدهد اما زبانش به صلحی با منی رسیده كه شاید خواننده حرفهای شعر اكنون نباشم. جهان ترابی در حیاط خلوت تهماندههای خاطره و خیال قدم میزند؛ جهانش به بزرگی كُرهای است كه در آن میزیایم. دیكتاتورها از دل تاریخ بر تابوتهایشان قدم میزنند و كلاغها حاكمان مطلق كوچههای بن بستند؛ جایی كه مردم زیر پای هم را صابون میكشند!
نیمی از همین زندگانی یخ زده توست كه میسوزد در سماور نیكالا/... استالین مرده است...
بیشك آشنا بودن با جهان شعر و شعر و ادبیات جهان افقهایی نو پیش روی شاعر مینهد تا زبان و نگاه شعریاش همردیف و همخوان با شعر جاری بر زبان دنیا باشد. اینكه شعر در قیامت تصویری اكنون تا چه اندازه در سبد معنوی آدمها جا میگیرد همچنان جای بحث دارد. اینكه امروز سینما و كاریكاتور پیشروان هنر فكری انسان اكنونند غیرقابل انكاراست اما شعر همچنان آهسته به روند خود ادامه میدهد و با تركیب و تلفیق و گاه تأثیرپذیری از هنرهای دیداری زوایای ناآزمودهای را در خود كشف میكند.
اینكه ترابی شاعر به بیان تحول فكری خود با خیال شعر كشیده میشود و بسیاری هستند كه مسحور واژههایند هنوز، میرساند رمزی كه در كلمه نهفته است آن قدرت جادویی را دارد كه به واژهها تجسم بخشیده، خیال را جامه عمل پوشانده، شعر را هنوز هم جادوی اول قلمداد كند؛ كه دیوان را گفت اگر خواهید كه آزاد شوید پس رمز واژگان (خواندن و نوشتن) را به فرشتگان روشنایی بیاموزید تا برهید و چنین شد كه شعر نخستزاده شد(1).
میخ طویله این عكس را باید كمی بالاتر میزدید/ بالاتر از بقیه/ تا فرقی گذاشته باشید/ بین كسی كه میخندد/ و كسی كه میخنداند/ آن هم با این دماغ پخ و پهن/ و چیزی كه پشت سرش نوشته/ به زبانی لایقرأ
میخ طویله این عكس را باید كمی بالاتر میزدید/ بالاتر از بقیه/ تا فرقی گذاشته باشید/ بین كسی كه میخندد/ و كسی كه میخنداند/ آن هم با این دماغ پخ و پهن/ و چیزی كه پشت سرش نوشته/ به زبانی لایقرأ
(1) افسانه آفرينش در مانويت و پيدايش نوشتار
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: hamshahrionline.ir
مطالب پیشنهادی:
تجدید خاطره با دنیای ابری و گرفته شعر اخوان ثالث
هر آنچه میخواهید از فروغ فرخزاد بدانید!!
فریدون مشیری«ریشه در خاک»داشت
خاطرههای ناگفته احمد شاملو از زبان آيدا!
حمید مصدق در خویشتن نشست و در خود شکست