تصور بفرماييد ما كه براي حفظ و ماندگاري آموزشهاي زمان بيداري مان چه زحمتهايي كه نمي كشيم ، حالا اگر قرار باشد كه اين زبان بيگانه را در خواب بياموزيم ، چه از آب درخواهد آمد. اميدوارم كه شما جوانها خواب آرام و راحتي داشته باشيد
 

نمي دانم تا چه حد با زبانهاي بيگانه آشنايي داريد ، اما مي دانم كه همه ما در تسلط بر زبان مادري مان دچار مشكل هستيم . تقصير ما هم نيست . اصولاً عادت داريم به جاي آنكه راه رفتن خود را تكميل كنيم ، اول راه رفتن كبك را بياموزيم .....

 تبليغات هم كه در اين زمينه بيداد مي كند. حتماً ديده يا شنيده ايد كه آموزش زبان انگليسي در خواب !!!

 تصور بفرماييد ما كه براي حفظ و ماندگاري آموزشهاي زمان بيداري مان چه زحمتهايي كه نمي كشيم ، حالا اگر قرار باشد كه اين زبان بيگانه را در خواب بياموزيم ، چه از آب درخواهد آمد. اميدوارم كه شما جوانها خواب آرام و راحتي داشته باشيد . اما تا آنجايي كه من مي دانم خوابهاي ما ايرانيها همچين بدون دردسر و استرس هم نيست . ما كه دغدغه آينده و خستگي روزانه را با ضرب آرامبخش تعديل مي كنيم ، در آن عالم بي هوشي و بي خودي بتوانيم يك زبان بيگانه را هم به دانسته هايمان اضافه كنيم ، جايزه داريم .

  راههاي زيادي براي آموزش زبان وجود دارد . اما در اين سالهاي اخير شنيده بوديم كه اگر مي خواهيد زبان ياد بگيريد ، بايد در محيط قرار بگيريد تا سريعتر و روان تر صحبت كنيد . از شما چه پنهان ما هم تا چندي پيش همين تئوري را قبول داشتيم . اما در سفري كه به مهد زبان انگليسي داشتيم ، اين عقيده را هم دچار تزلزل ديديم .

 

خدا قسمتتان كند كه از نزديك لندن را زيات كنيد . البته نه در اين سرماي زمهرير . نمي توانم بگويم چه فصلي از سال. چون اين بندگان خدا هيچ قانوني براي تعريف فصلها ندارند و همان طور كه خود اذعان دارند ، در طي يك 24 ساعت هر 4 فصل سال را تجربه مي كنند. سخت است براي مايي كه هميشه آفتاب را دم دست خود داريم تا بفهميم اين حسرت به دلان چگونه دربدر به دنبال يك اشعه ضعيفي از خورشيد عالم تاب هستند . از بحث دور افتاديم . حالا فرض كنيد هوا خوب است و شما در مركز لندن مي خواهيد بدون مترجم گردش كنيد . تا زماني كه نياز به ارتباط كلامي با آن مردم نداشته باشيد ، مشكل چنداني نخواهيد داشت . اما حالا اگر احتياج به چيزي پيدا كنيد ، من تضميني نمي دهم كه بتوانيد مقصود خود را منتقل كنيد. باور نمي كنيد ، خوب گوش كنيد .

 يك روز ما به اتفاق يكي از بستگان و دخترش تصميم گرفتيم مزاحم هموطن مقيم لندنمان نشده و خودكفا باشيم . سه تايي راه افتاديم به گشت و گذار . در مورد خريد كه هيچ مشكلي نيست . چون بر خلاف ايران كه شما حتي براي خريد يك كبريت هم مي بايست از فروشنده كمك بخواهيد ، در آنجا همه وسايل در سايزهاي مختلف در دسترس خريداران است و تنها زمان خروج از فروشگاه شماييد و صندوق دار كه با توجه به اتيكت روي كالا ، بالاخره گليم خود را از آب بيرون خواهيد كشيد.

 اما حالا اگر بخواهيد لباسي را امتحان كنيد ، بايد بلد باشيد كه چه بگوييد . همراه من كه مي خواست لباس انتخابي خود را امتحان كند ، نمي دانست اتاق پرو كجاست . فروشگاههايشان هم كه كرم خدا نه سرش پيداست و نه تهش . از يك در مي روي تو و از چندين در مي تواني بيايي بيرون . هر چه اطراف سالن را از لحاظ گذرانديم ، نشانه اي مبني بر اتاق پرو نديديم . حالا حداقل در ايران از تجمع آقايان كه كيف خانمها را به دست دارند ، مي تواني اتاق پرو را تشخيص دهي . اما در بلاد كفر كه روزها آقايان سركار خود هستند ، خانمها به تنهايي يا با دوستان خود خريد مي كنند . در نتيجه تجمعي كه به شما كمك كند ، در كار نخواهد بود . خلاصه تصميم گرفتيم تا از يكي از پرسنل فروشگاه آدرس اتاق پرو را بپرسيم . حواستان باشد كه گول خوشرويي آنها را نخوريد كه دائم كلمه Help را هم بلغور مي كنند ، چون با آنكه نيتشان كمك است ، اما نتيجه عمل گاهي چيز ديگري مي شود .

 با زبان الكن خود چندين بار از خانم پرسيديم كه:

 - ?where    is    porov   room 

 خانم فروشنده قدري با تعجب ما را نگاه كرد و چيزي دستگيرش نشد . به همراهم گفتم :

  - خانم عزيز اين نمي فهمه كه منظور شما از اتاق پرو چيه .

  مي دانستيم كه پرو يك كلمه فارسي نيست و حيران بوديم كه اين خانم چرا منظور ما را    نمي فهمد. خلاصه اين فروشنده محترم كه حس انساندوستي اش گل كرده بود ، هزارويك آدرس به ما داد ، به جز اتاق پرو. ما كه مستاصل شده بوديم ، داشتيم از خير خريد مي گذشتيم كه خانم همراهم از زبان بين المللي استفاه كرد . يعني با ايما و اشاره و حركات آكروباتيك به فروشنده فهماند كه مي خواهد لباس را امتحان كند. خانم انگليسي كه اين را ديد ، مثل آنكه به تنهايي قضيه فيثاغورس را حل كرده باشد ، گل از گلش شكفت و مثل وروره جادو ، حرفهايي زد كه از آن ميان ما تنها كلمه Try به گوشمان آشنا آمد.

 

 در رستورانها و فست فودهايشان داستان ديگري است . با آنكه فست فود يك واژه بيگانه است ، ما يك چنين كلمه مركبي را در سردر هيچ يك از رستورانهايشان نديديم كه نديديم . در يكي از اين فروشگاههاي مك دونالد رحل اقامت افكنديم كه توجهي هم به شكم محروميت كشيده خود داشته باشيم كه انصافاً در غربت با آن غذاهاي گدايي شان ظلمي به شكم پلوخورشتي ما مي شود كه نگو و نپرس . من و دختر جوان همراهم از مادرش خواستيم تامنتظر باشد كه ما غذا را سفارش دهيم . بعد با اعتماد به نفسي بي نظير به طرف صندوق فروشگاه راه افتاديم . من كه اصولاً عادت دارم در همه جا به زبان شيرين فارسي صحبت كنم ، شروع كردم به گفتن اينكه :

 - آقا خسته نباشين ...

 خنده خود را لطفاً نگه داريد تا بقيه را بگويم . آقا كه محو جمال بي مثال ما شد ، اينگونه ادامه دادم :

 - آقا لطفاً يه چيزبرگر .

 جوان بدبخت كه نگران رشد سريع شاخهايش بود ، با همان زبان خودش سوالاتي كرد . و من هم با زبان مادري مان گفتم :

 - خوب يه چيزبرگر – يه سيب زميني – يه سالاد .

 جوان كه خنده اش گرفته بود و حيران ما را نگاه مي كرد كلماتي گفت كه از آنها با زحمت زياد كلمه عرب را استخراج كرديم .من كه رگ ايراني ام به جوش آمده بود ، گفتم :

 - عرب چيه آقا ؟!! ما ايراني هستيم .

 الهام گفت :

 - تو كه با اين فارسي حرف مي زني كه نمي فهمه !

 گفتم ، خوب اين ديگه مشكل اونه . وقتي توريست دارن وظيفه دارن زبان فارسي رو هم بلد باشن . خوب حالا تو بگو ،‌ ببينم چه جوري ميگي . بالاخره جوانهاي امروزي حرف هم رو بهتر مي فهمن تا جوانهاي ديروزي و امروزي . الهام كه يك هفته اي بود در لندن كلاس زبان مي رفت ، با مكثهاي پي در پي هر چه كلمه انگريزي بلد بود ، ريخت روي دايره . اما دريغ از يك ذره انتقال موضوع . قيافه درمانده الهام را كه ديدم گفتم ، بابا اينا كه زبون آدميزاد حاليشون نميشه .من نمي فهمم پس اين كلمه چيزبرگر مال كدوم خراب شده اس كه اينا نمي فهمن .

 آقاي فروشنده كه موضوع برايش جالب شده بود ، بدون ذره اي خشونت يا عصبانيت خاص منطقه آسيا ، همچنان با خوشرويي ما را نگاه مي كرد و بنده خدا از هر راهي كه به ذهنش مي رسيد ، مي خواست ما را كمك كند . تا اينكه چشمم به تابلوي پشت سرش افتاد كه عكس انواع غذاها با اسم و رسمشان خودنمايي مي كرد . ديدم اصلاً اين اسامي كه ما استفاده مي كنيم هيچ كدام در آن تابلو نيست . شكل چيزبرگر بود ، اما اسمش چيز ديگري بود. يا ماهي كه اينجا از بچگي توي سرمان زده اند كه بگو ، Fish ، يك اسم ديگري داشت كه هيچ ربطي به Fish ما نداشت .

 بالاخره توانستيم با نشان دادن عكس ساندويچ ها غذا را سفارش داده و نفسي به راحتي كشيديم . خوشبختانه موقع حساب و كتاب مشكلي نداشتيم . چون در عرض يك روز ، واحد پول هر كشور با تمام مشتقاتش آموختني است .

 يك بار با خانم مسني در حين گردش در ناتينگهام هوس بستني كرديم و براي آنكه هزينه آن را خودمان بپردازيم ، دور از چشم ميزبانمان با صلابت تمام جلوي ميز بستني فروشي ايستاديم . گفتيم خوب قيمتها كه نوشته شده و مشكلي نيست . فقط مي ماند نوع بستني كه آن هم ملالي نيست . خداوند انگشت اشاره را براي همين وقتها خلق كرده ديگر.

 اما زهي خيال باطل . هيچ فكر نمي كرديم كه با وجود نشان دادن نوع بستني ، يك سري سوالات اضافه از ما پرسيده شود كه در جواب بمانيم . اول من و همراهم به هم نگاه كرديم و وقتي ديدم كمكي از دست هيچ كدام برنمي آيد ، از همان زبان شيرين خودمان استفاده كرده و با اعتمادبه نفس گفتم :

 - آقا يه بستني نوني بدين كه توش شكلاتي و وانيلي و توت فرنگي باشه .

 خدارو شكر شكلات و وانيل از زبان بيگانه به زبان ما آمده و قابل فهم طرفمان بود . اما اين توت فرنگي با آنكه پسوند فرنگي به دنبالش دارد ، ولي يك واژه فارسي است و معادلش را در انگليسي هيچ وقت ياد نگرفتيم . خلاصه باز هم با ايما و اشاره منظور خود را رسانديم . اما فروشنده بدبخت كه هي خودش را به دروديوار مي زد تا از ما بپرسد قيف بستني را كوچك مي خواهيم يا بزرگ ، به نتيجه اي نمي رسيد. در نهايت يك قيف كوچك را در يك دست و يك قيف بزرگ را در دست ديگر نشانمان داد كه من گفتم :

 - بله لطفاً Big

 فروشنده در حالي كه خنده مليحي تحويل مان مي داد با لهجه غريبش گفت :

 - بله ...

 و تا آخر اين يك كلمه را كه ياد گرفته بود ، هي تكرار مي كرد . خانم همراهم كه ذوق زده شده بود از اين موفقيت در خريد 2 عدد بستني ، با خوشحالي گفت :

 - ها قربان ....

 گفتم ،‌ خانم عزيز اين بچه بعد از نيم ساعت تازه بله را ياد گرفته . ديگه آموزش زبان شيرين شمالي ما براش سخته و تا آخرين روز اقامت در بلاد كفر هر وقت كه از آنجا رد مي شديم با اين جوان به زبان فارسي صحبت    مي كرديم و او هم با خنده اي از ته دل فقط بله تحويل ما مي داد. در واقع استعداش در آموزش زبان در همين حد بودو بس .

 حالا در فرانسه يا سوئد كه مردمش تعصب خاصي در گويش به زبان مادري شان دارند ، شما مي توانيد با خيال راحت ادعا كنيد كه انگليسي را مثل بلبل چهچه مي زنيد . چون در آنجا كسي از موضع خود كوتاه نمي آيد كه با شما انگليسي صحبت كند و ما هم كه مي دانيم تا مرد سخن نگفته باشد ، عيب و هنرش نهفته باشد . در نتيجه هيچ كس نمي تواند به زبان بين المللي بلد نبودن شما اعتراض كند.

 با همه اينها من معتقدم كه زبان بيگانه را بايد از سنين كم ياد گرفت . چون هر كلمه اي را كه در دبيرستان ياد گرفته ايم ، هنوز با تلنگري به يادمان مي آيد . در ناتينگهام خانم ميزبانمان كه با دوستانش انگليسي صحبت مي كرد ، من كم و بيش حرفهايشان را مي فهميدم و وقتي آنها را به فارسي ترجمه مي كردم ، ميزبان با تعجب مي گفت:

 - پس تو كه مي فهمي ما چه مي گوييم ، چرا انگليسي صحبت نمي كني ؟

 گفتم ، نه اين كه فعل و فاعل شما جايش در جمله با فعل و فاعل و مفعول ما فرق مي كنه ، رديف كردن جمله سخته . اما يك بار در كوران ديالوگهاي انگليسي ميزبانان ، از دهان مباركم پريد كه    :

 -   What time      is     it

 ميزبان كه از اين انگريزي صحبت كردن من مشعوف شده بود ، گفت :

 - اي ناقلا ..... پس تو انگليسي بلدي و نميگي ؟!!

 و هيچ وقت باور نكرد كه اين جمله معروف كلاسهاي دبيرستان است كه حالا آبروي ما را خريده . به هر حال نمي دانم با اين كلاسهاي فشرده رنگارنگ زبان ، كسي به جايي رسيده است يا خير . اما ما به چشم خودمان خيلي ها را ديده ايم كه با گذراندن كلاسهاي خصوصي ساعتي 25000 توماني IELTS هنوز اندر خم يك كوچه اند و كور شويم اگر دروغ بگوييم . از ما كه گذشت ، اما آيا از اين نمد آموزش زبان از طريق موبايل و آموزش در خواب كلاهي براي جوانان ما بافته خواهد شد يا نه ؟!!

http://shelterless.blogfa.ir                              :  منبع