تعریف و تمجید از فردوسی‌پور در خندوانه
اسکندر کوتی گزارشگر و گوینده پیشکسوت رادیو و تلویزیون میهمان برنامه خندوانه بود و درباره خاطرات خود صحبت کرد.

اسکندر کوتی درباره دوران تحصیلش گفت: «در دبیرستان بچه‌ها را می‌چیدم و می‌گفتم بازی کنید. من هم قوطی کنسرو به دست می‌گرفتم و گزارش می‌کردم. مدیر مدرسه‌ام به من می‌گفت خب خودت هم برو بازی کن، ولی من می‌گفتم گزارشگری را دوست دارم. بعدها که گزارشگر شدم مدیر مدرسه‌ام را دیدم رفتم و دستش را بوسیدم. گفتم مرا شناختید؟ گفت من هزاران نفر شاگرد داشتم. گفتم من همان پسری هستم که همیشه گزارش می‌کرد. گفت اسکندر کوتی بالاخره گزارشگر شدی؟ گفتم بله، او هم پیشانی مرا بوسید و گفت خواستن، توانستن است.»

او همچنین درباره دوران گزارشگری‌اش اظهار داشت:‌ «از اهواز می‌آمدم می‌رفتم دزاشیب و منتظر استاد بهمنش می‌شدم. وقتی می‌آمد بهش می‌گفتم استاد من از اهواز تازه رسیدم. می‌گفت پسر مگر دیوانه‌ای. سئوال‌هایت را تلفنی بپرس من جواب می‌دهم. می‌گفتم نه دوست دارم خودتان را ببینم. و او درس‌هایی به من داد که هیچ وقت فراموش نکردم.»

او در پاسخ به این پرسش رامبد جوان که وقتی بازیکنی بد بازی می‌کرد شما در گزارش به بازی بد او اشاره‌ای می‌کردید؟ اظهار داشت: «من هنگام گزارش وقتی بازیکنی بد بازی می‌کرد چیزی نمی‌گفتم چون همیشه فکر می‌کردم خانواده‌اش الان دارند بازی را تماشا می‌کنند.»

او همچنین درباره عادل فردوسی‌پور مجری برنامه نود گفت:‌ «من گفته‌ام عادل فردوسی‌پور رنسانسی در گزارشگری ایجاد کرد. تا قبل از او استاد بهمنش انقلابی در گزارشگری ایجاد کرد ولی تا آمدن عادل همه چیز عادی پیش می‌رفت و آن طور که باید گزارشگران از جمله من اثرگذار نبودیم. عادل فردوسی‌پور به کار ما اعتبار داد. گزارشگر فوتبال احترام پیدا کرد. احترامی که برای کار او الان قائل هستند الان برای من هم اعتبار آورده است.»

اسکندر کوتی نخستین کسی بود که خبر آزاد شدن خرمشهر را از رادیو اعلام کرد. او در برنامه‌ی خندوانه از سفر به مناطق جنگی و خاطراتش سخن گفت. او در این باره گفت: «یک چیزی که خیلی جالب بود این بود که ما یک گروه اعزامی بودیم از اهواز و بی‌سیم داشتیم. دیدم یک پسر ۱۶ ساله با یک کلاشینکف ۲۰ نفر عراقی را اسیر کرده و انداخته جلو و دارد می‌آید.»

او افزود:‌ «من تعجب کردم و گفتم کوچولو چه کار می‌کنی؟ گفت کوچولوها جبهه نمیان داداش. من شجاعت و تواضع این بچه‌ها را که می‌دیدم خود به خود کلمات و ‌واژه‌ها به ذهنم می‌آمد و می‌گفتم. از اهواز که برگشتم بچه‌ها گفتند کتاب برده بودی با خودت؟ خیلی لفظ قلم حرف می‌زدی؟ گفتم خدا وکیلی این بچه‌ها را می‌دیدم ناخودآگاه حدیث و آیه به ذهنم می‌آمد.»


گردآوری:گروه ورزش سیمرغ
seemorgh.com/sport
منبع:khabaronline.ir