چرا میثاقی به فردوسی پور «آلرژی» دارد؟
وقتی صحبت از فردوسیپور میشود، میثاقی صورتش سرخ میشود؛ مثل لبو! دست و پایش را گم میکند و برای فرار از این کابوس، خود را به در و دیوار میکوبد. برای وجاهت به خود و برنامهاش، از «مردم» مایه میگذارد و برای فرار از این خرابکاری، به هر ترفندی آویزان میشود.
وقتی صحبت از فردوسیپور میشود، میثاقی در کلامش، رفتارش و اجرایش دچار نقصان میشود؛ چنان نقصانی که چهرهاش را میپوشاند. درست مثل غروب. میثاقی نه خوشخط است، نه خوشذوق! در میان آن دوربینهای متعدد و آن میز و صندلی «گم» است! دلبسته شهرت است، اما در میان «مشاهیر» جایی ندارد!
وقتی صحبت از فردوسیپور میشود، میثاقی اعتبارش را از دست میدهد. در تاریکی محض فرو میرود و به غار تنهاییاش کوچ میکند. فراموشی خطرناک است، اما در هر برنامه و به هرنحوی به او یادآوری میکنند که چگونه او به این جایگاه رسید. این نقطه ضعف از اولین برنامه تا به امروز، خرخرهاش را ول نکرده است.
وقتی صحبت از فردوسیپور میشود، میثاقی دچار بیوزنی میشود؛ و از خشم به خود میلرزد. انگار کسی را سوزاندهاند و خاکسترش را به در و دیوار مالیدهاند. هرچه فکر میکند راهی نمییابد که خودش را پیش ببرد. بیهوده سخن میگوید و زمان برایش به کندی میگذرد. کابوس و خستگی ذهنش را میسوزاند و غصهها و رنجها به سراغش میآیند.
وقتی صحبت از فردوسیپور میشود، میثاقی احساس «خفه»گی میکند. تنهایی در جانش چنگ میاندازد و گریبانش را میگیرد. چقدر او تنهاست. مثل پر کاه در هوای طوفانی! دستهایش خالی است، اما پشتش گرم است! و چه پارادوکس مشمئزکنندهای ست بین دستهای خالی و پشتی که معلوم نیست به کجا گرم است!
وقتی صحبت از فردوسیپور میشود، میثاقی فاقد آسایش میشود. آن هم در هر دو گیتی! همهچیز از او سرریز میشود؛ و تماشایش هر کسی را به گریه میاندازد.
وقتی صحبت از فردوسیپور میشود، میثاقی همان طور وا رفته و مبهوت بر جای خود مینشیند. لکنت پیدا میکند و تپق میزند. خلع سلاح میشود و به گزافهگویی رو میآورد. از قرار او به استادش «آلرژی» دارد!
گردآوری:گروه ورزش سیمرغ
seemorgh.com/sport
منبع: khabarvarzeshi.com