پژمان احساس می کند که همیشه در سایه ی شوهر مرحوم همسرش قرار دارد . اما سمانه اصرار دارد که او فقط غمگین است و پژمان را دوست دارد . آیا این ازدواج ختم به خیر می شود ؟

 

 

اظهارات زن
سمانه 42 ساله که یک برنامه ریز مسابقات است و اخیراً دوباره ازدواج کرده و اکنون با پژمان ، دختر او آتنا 11 ساله و دو فرزند خودش آرش 16 ساله و الهام 13 ساله زندگی می کند ، می گوید : من واقعاً پژمان را دوست دارم . اما نمی توانم به شوهر اولم ، علی که 3 سال پیش فوت کرد فکر نکنم .
 
انگار روحش خانواده ی جدید ما را ول نمی کند . روزی که علی از دنیا رفت خیلی وحشتناک بود و هیچوقت آن را فراموش نخواهم کرد . ما بچه ها را برده بودیم به ویلای ساحلی یکی از دوستان ، تا کباب درست کنیم . او کنار اجاق ایستاده بود و در مورد هوای عالی آنجا نظر می داد که یکدفعه از پا افتاد . ما همه اول فکر کردیم که از حال رفته . دوستمان سعی کرد حال او را به جا بیاورد اما هیچ عکس العملی نشان نمی داد تا اینکه به 119 زنگ زدیم . اما وقتی آمبولانس رسید دیگر خیلی دیر شده بود . او سکته ی قلبی شدیدی کرده بود .

خیلی تأسف بار بود حتی فرصت این را نداشتم که باهاش خداحافظی کنم . بعد از آن تا 2 سال روزگار سیاهی داشتیم . خیلی آشفته و پریشان بودم که به خاطر کمک های خانواده و دوستانم خیلی باید از آنها تشکر کنم . آرش و الهام تا مدتی تحت درمان بودند . و من در اینترنت عضو گروهی شدم که فعالیتهای خیریه میکردند تا ذهنم را در گیر مسائل متفرقه کنم .
 
در واقع همینطوری با پژمان آشنا شدم . یکی از خانمهایی که در گروه من بود ، سعی کرد من را با او آشنا کند . میلی به این کار نداشتم اما گاهی قبول می کردم که برای شام او را ملاقات کنم . در اولین قرارمان با هم دوست شدیم . 1 سال بعد با هم ازدواج کردیم و یک مراسم کوچک در یک رستوران نزدیک خانه ام گرفتیم . هم برایم تلخ بود هم شیرین .
 
من خوشحال بودم اما بچه ها تمام مدت گریه کردند . نه به خاطر اینکه پژمان را دوست نداشتند بلکه به خاطر اینکه احساس می کردند من او را جایگزین پدرشان کرده ام . راستش را بگویم از آن به بعد همه چیز به هم ریخت . من و پژمان بیشتر از زمانیکه با علی بودم با هم دعوا می کردیم و همیشه خانه امان متشنج بود . منشأ اصلی این تنشها ، بچه ها بودند . من فکر می کنم پژمان خیلی نسبت به آن چیزی که بچه های من از دست داده اند حساس است . او فکر می کند که با مرگ شوهرم باید آرش و الهام را کنار بگذارم . به نظر من توقع زیادی از من دارد. درست است که آنها هر روز تختخوابشان را مرتب نمی کنند ولی آیا جرمی مرتکب شده اند ؟ به خاطر خدا ، بچه های من پدرشان را از دست داده اند . نباید تحت فشار و اذیت های ناپدری قرار بگیرند که . یک سری مسائل هم با دختر پژمان داریم . آتنا سه شنبه ها و جمعه ها و هر آخر هفته با ما است . او و الهام یک اتاق مشترک دارند و دائم با هم جر و بحث می کنند .
 
آتنا همیشه وسایل الهام را قرض می گیرد و این دختر من را عصبانی می کند . من بهش می گویم که باید وسایلشان را با هم استفاده کنند . اما فکر می کنم که آتنا باید یک کم بیشتر رعایت کند و احترام بگذارد . من و پژمان درباره ی اینطور مسائل با هم دعوا می کنیم و معمولاً هر کس طرف بچه ی خودش را می گیرد . باور کنید می دانم که برای پژمان هم سخت است . او خیلی تلاش می کند تا با بچه های من ارتباط برقرار کند اما برای بچه ها آسان نیست .
 
خیلی برای من سخت است که بشنوم بگویند " پدرمان هیچوقت مجبورمان نمی کرد این کار را انجام بدهیم " و ماه قبل در جشن تولد الهام جداً ناراحت شد چون من از دوستم خواستم که فقط از من و بچه هایم عکس بگیرد . بعداً به من گفت که احساس کرده او را به جایی حساب نکردیم . من در این مورد احساس بدی داشتم . نمی خواستم ناراحتش کنم . الان که فکر می کنم می بینم من حتی نمی دانم به چه چیزی فکر می کردم . واقعاً روز پراسترسی داشتم . آه ،‌ صحبت از عکس کردم ، من عکسهای خانوادگی زیادی دور و اطراف خانه زده ام که در اغلب آنها علی حضور دارد .
 
یکبار پژمان یک شوخی درباره ی آن کرد اما به جرأت می گویم که این موضوع او را به تنگ آورده . می دانم که چقدر به خاطر داشتن چنین شوهر خوبی خوشبختم اما عملاً دیگر عشق در روابط ما جایی ندارد . ما اغلب تنها سپری می کنیم و اکثر شبها او به رختخواب می رود و من روی کاناپه می نشینم تا برنامه تلویزیونی را تماشا کنم .
 
 
اظهارات شوهر
پژمان 44 ساله مدیر یک شرکت تجاری گفت : من در سایه ی شوهر اول همسرم دارم زندگی می کنم . علی هنوز جزئی از زندگی سمانه و بچه هایش است که من اغلب احساس می کنم مثل چرخ سوم می مانم . فکر می کنم در هر چیزی ، من در مرحله ی دوم قرار دارم و از خودم می پرسم علی چکار می کند ؟
باور کنید من می فهمم که مرگ ناگهانی او برای خانواده خیلی تلخ بوده . می دانم چند سال آخر چقدر برای آنها سخت بوده و سعی می کنم به آن احترام بگذارم . اما زندگی ما روز به روز سردتر می شود . به یک دلیل ، آن هم اینکه سمانه نگران سلامت روح و روان بچه هایش است . انگار او فکر می کند که لوس کردن آنها شرایط را بهتر می کند .سمانه یک کار تمام وقت دارد با این حال هر کاری برای آرش و الهام انجام می دهد . او قوانینی را در خانه می گذارد و بعد آنها را می شکند .
 
به آرش می گوید که 11 شب ساعت خاموشی است و وقتی او با خیال راحت بعد از نصف شب به خانه برمی گردد هیچ چیزی به او نمی گوید . آنها بچه های خوبی هستند اما از رفتاری که با آتنا دارند خوشم نمی آید و رفتاری که با من دارند را هم دوست ندارم . آنها خیلی گستاخند و وقتی بهشان می گویم ،همه چیز خراب می شود . الهام گریه می کند ، آرش به من می گوید که پدرش نیستم و سمانه سرم داد می کشد که خیلی به بچه هایش سخت می گیرم . حتی یک روز نشد که احساس نکنم با علی مقایسه شده ام و با او سنجیده نشدم و خیلی وقت ها می شود که احساس می کنم که من را به جایی حساب نمی کنند مثل جشن تولد 13 سالگی الهام .
 
سمانه همه اش می گفت : ای کاش علی دخترش را می دید که یک نوجوان شده و به دلایلی نخواست که من در عکسها حضور داشته باشم . او چند تایی عکس دسته جمعی گرفت که در آن من و آتنا بودیم اما بیشتر عکسها از او و بچه هایش بودند . الان که فکر می کنم او به ندرت عکسی از من در خانه دارد اما هر کجا که می روی عکسهای علی را می بینی . جالب اینجاست که سمانه چیزهایی به من گفته که من فکر کنم ازدواج اولش به این خوبی نبوده . یکبار به من گفت که او هرگز درباره ی احساساتش به نوعی که با من می تواند صحبت کند با علی نمی توانست صحبت کند . علائق مشترک زیادی نداشتند اما او فقط چیزهای خوب را به خاطر می آورد .
 
از وقتی علی مرده ، سمانه از او اسطوره ساخته ، وقتی با هم دوست شدیم همه چیز خوب بود اما الان گهگاهی با هم خوبیم . می دانستم که سمانه احساسی است و این یکی از آن ویژگیهای او است که من دوست داشتم . اما در عین حال می تواند زیاده روی هم بکند . از اینکه با هم دعوا کنیم و سروصدایمان بلند شود پرهیز می کنم . بنابراین هر وقت او دعوا را شروع می کند به بیرون می روم تا یک کم هوا بخورم . حسابی عصبانی می شود و من را متهم می کند که اهمیت نمی دهم . من نمی توانم دعوا را به نفع خودم تمام کنم . من انگار همیشه باید در روابطم اینگونه باشم . ازدواج اولم به طلاق منجر شد .
 
وقتی دوباره ازدواج کردم فکر می کردم می توانم درست آن را پیش ببرم . الان زیاد مطمئن نیستم . به خاطر همین پیشنهاد دادم که به مشاوره برویم و درمان را شروع کنیم . من واقعاً سمانه را دوست دارم و می خواهم زندگی ام را با او بسازم اما شرایط حاضر جداً غیرقابل تحمل است .
 
 
مشاور
مشاور گفت : خانواده در بسیاری از موارد به هم ریخته و آنها نیاز به یک سری دسته بندی و نظم دارند . پژمان و سمانه هر دو سعی می کردند که زندگی اشان را با هم بسازند اما خاطرات مرگ علی مانند تنشهای معمولی ناشی از ترکیب دو خانواده ، تلاش آنها را کامل می کرده .
به سمانه گفتم که من فکر می کنم او با گناهی که فکر می کرده با ازدواج مجدد مرتکب شده دست و پنجه نرم می کرده . او ناخودآگاه داشت ازدواج جدیدش را بدون ترس از بی ارزش کردن خاطرات علی خراب می کرد. به او گفتم " طبیعی است که شما احساس کنید به علی وفادار نبوده اید اما استحقاق شاد بودن را دارید و چقدر خوشبختید که چنین مردی که شما و بچه هایتان را دوست دارد نصیب شما شده " همینطور به او گفتم که فکر او در مورد حمایت بچه ها از بیشتر نشدن درد و رنجشان با برآورده کردن خواسته هایشان اشتباه بوده . چیزی که آرش و الهام نیاز دارند شما فراهم کنید ، ساختار و استقامتی است که به آنها کمک کند تا احساس امنیت کنند . بنابراین در جلسات بعدیمان روی روشهای مربوط به بچه ها تمرکز خواهیم کرد .
 
به سمانه و پژمان یادآور شدم که ترکیب دو خانواده همیشه مشکل ساز بوده . یکی از روشهای کارساز این است که فضایی را به آتنا در خانه اختصاص دهید تا او احساس نکند که مثل میهمان در خانه ی جدید پدرش به سر می برد . پژمان و سمانه تصمیم گرفتند اتاق مطالعه اشان را تبدیل به اتاق خوابی برای او بکنند تا دعواهای او و الهام به پایان برسد .
 
همینطور در مورد اینکه چرا الهام و آرش سخت می توانند با تصویر جدید خانواده کنار بیایند ؟ آنها نوجوانند و در مرحله ای هستند که سعی دارند از پدر و مادر دوری کنند . نه اینکه یک پدر یا مادر جدید پیدا کنند . همچنین یادآور شدم که مرگ علی مسئله را کاملتر هم کرده . الهام و آرش احساس گناه می کنند از اینکه یک پدر جدید پیدا کرده اند و این احساس را سر پژمان خالی می کنند . من پژمان را تشویق کردم که ذهنش را از اینکه گستاخی آنها را تحمل می کرده پاک کند . و به او گفتم که رفتار آنها را انحصاری نکند .
 
توصیه ی من این است که آغوشش را به روی آنها باز کند اما آنها را مجبور نکند که آن را بپذیرند . موضوع دیگری که ما روی آن کار کردیم این بود که سمانه و پژمان در مورد نظم و انضباط سعی کنند یک شیوه را در پیش بگیرند . به آنها کمک کردم که یک سری قوآنین را برای بچه ها قرار بدهند همینطور قوآنینی برای عواقب شکستن آنها . ما توافق کردیم که آنها یک جلسه خانوادگی هفتگی را برقرار کنند طوری که سمانه و پژمان مسائل مهم را با هم درمیان بگذارند و به بچه ها این فرصت را بدهند که آنها نیز همین کار را بکنند . وقتی مشکلات نظم یافته از بین رفت ، سمانه و پژمان توانستند روی خودشان به عنوان یک زوج تمرکز کنند .
 
گفتم : شما نمی توانید روابط خودتان را قربانی کنید . این پایه و اساس خانواده ی جدید شما است . در مراحل بعدی پیشنهاد کردم که ابتدا : همزمان با هم برای خواب به طبقه بالا بروند تا بتوانند چند دقیقه ای قبل از خاموش کردن چراغها با هم گفتگویی بکنند . در طول روز به هم تلفن کنند یا پیام بدهند تا ارتباطشان را حفظ کنند و حداقل یک شب در هفته با هم قرار داشته باشند . به سمانه گفتم هرچه بیشتر فکر کنی که همسر پژمان هستی کمتر در گذشته ی خود زندگی می کنی .
 
مدتی طول کشید اما همه چیز بهتر شد . پژمان می گوید ازدواج آنها خیلی بهتر شده . او دیگر احساس نمی کند که روح علی او را تهدید می کند و سمانه هم بهتر شده . در آخرین جلسه به او گفتم که تصمیم بگیرد  یک عکس از علی را در اتاق نشیمن قرار بدهد و بقیه را بردارد . یک عکس از خودش و پژمان در محلی که همیشه می نشینند ، کنار بخاری بگذارد . او گفت : این باعث شده ، مردی که به خانه ام می آید بچه هایم را دوست داشته باشد . ما هرگز علی را فراموش نمی کنیم اما از غم ما کاسته شده . به جای زندگی کردن در گذشته به آینده می اندیشیم .
 
 
تهیه و تدوین :گروه سبک زندگی سیمرغ - مترجم نرگس صفری
www.seemorgh.com/lifestyle
اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
چرا خانم ها بعضی از دوستانشان را از شوهر خود پنهان می کنند؟
خودداری از برقراری رابطه زناشویی به عنوان مجازات؟!
شوهر من یک احمق است ؟؟؟
چرا گاهی آقایان از رابطه زناشویی سرد میشوند ؟
زمانی که همسرم را نگاه نمی کنم، چشم چرانی می کند