در جوانی به شعر و شاعری علاقه زیادی داشت اما پدر و مادرش دوست داشتند او دکتر شود...
آدم شروری بود؛ برای اولین بار که قدم به مسجد گذاشت همه تعجب کردند. سه روز بعد قالیچه ی مسجد را دزدیدند...
کفه ترازوی کارهای ثواب او خیلی سنگینتر از کفه گناهانش بود و من متعجب بودم چرا در این دنیا همیشه در رنج و عذاب...
کنار شومینه نشسته بود و بارش شدید برف را از پشت پنجره اتاقش تماشا میکرد، نسکافه اش را خورد و قلمش را برداشت و...
وقتی خواستگار دخترش از مهربانی و گذشت در زندگی صحبت میکرد حالش داشت بهم میخورد، چون یک ماه پیش...
وقتی بچه بود هروقتکار اشتباهی میکرد بلافاصله میگفت ببخشید اما در جوانی...
همیشه فکر میکردم کلمات قصار را باید از بزرگان و فرهیختگان شنید اما امروز وقتی کیف پولم روی زمین افتاد...
به نظر انسان ها، سگ ها حیواناتی باوفا و بسیار مفید هستند ولی از نظر گرگ ها...
ساعت دیواری دو روزی میشد که خوابیده بود. وقتی صاحبش باتری ساعت را عوض کرد، ساعت دیواری فکر کرد چون...
وقتی از دنیا رفت صورتش خندان بود و از صبح تا غروب باران بارید. او باران را خیلی دوست داشت و وصیت کرده بود...