داستان تاناکورا و پوشیدن لباسهای دسته دوم ظاهرا پیشینهای قوی دارد اما نه در فرهنگ ما ایرانیان. بر اساس برخی مستندات این شغل نان و آب دار همراه مهاجران کار ایرانی از ژاپن وارد کشور شد و از قضای روزگار ماندگار نیز ماند. این شغل که بارها و بارها مورد اعتراض وزارت بهداشت و بسیاری از کارشناسان قرار گرفته علی رغم تمام مخالفتهای ممکن همچنان به کار خود ادامه میدهد. البته انگیزههای مارک پوشی برخی افراد نیز در این میانه قابل انکار نیست.
نکته اینجاست که برخی از تهیهکنندگان سینمایی نیز برای ارزان تمام کردن طراحی لباس بازیگران، مشتریان اینگونه فضاها شدهاند. البته قشر کم درآمد نیز به دلایل کاملا اقتصادی در دام این فروشگاهها گیر کردهاند. اما مشکل این بازارهای تاناکورا تنها مسائل بهداشتی آن نیست بلکه موضوع این است که چرا لباس یک بازیگر باید از میان بدترین جنس موجود انتخاب شود آن هم در شرایطی که دولت بارها و بارها روی الگوسازی این بخش تاکید کرده است؟
آنچه میخوانید گزارش میدانی خبرنگار هنرآنلاین از بازار معروف تاناکورای مولوی است که عکس انداختن و گزارش گرفتن از آن ماجرایی است در حد خودش خواندنی.
شلوغی فضای مولوی با گرمای نفسگیر تابستان همراه شده به همین خاطر کلافهتر از همیشه به دنبال پاساژ "بهشت" یا محل فروش لباسهای تاناکورا میگردیم.
ظاهرا در این پاساژ لباس تاناکورا با قیمتی فوق ارزان عرضه میشود، لباسهایی که به قول برخی مشتریان در بین آنها میتوان مارکهای خوب و مطرح دنیا را با کمتر از یک پنجم قیمت خریداری کرد.
از چند رهگذر سراغ پاساژ را میگیریم اما هیچکس این نقطه نامعلوم را که اصطلاحا "ته دنیا" خوانده میشود، نمیشناسد. در این میان مردی از کنارمان میگذرد و میگوید که باید در بازار حضرتی به دنبال این محل بگردیم. مرد کمی جلوتر میرود و ما با تردید به دنبالش راه میافتیم. مرد میپرسد خبرنگار که نیستید؟ من میگویم اگر باشیم چه اشکالی دارد؟
مرد با مکث میگوید: رفتن به این محلها خطرناک است. گامهای مرد تند میشود تا جایی که یکباره در یکی از پاساژهای فرعی بازار گم میشود. چند بار سعی میکنم، صدایش کنم اما مرد ظاهرا نمیشنود و به سرعت در میان جمعیت ناپدید میشود. سراغ تک تک بازاریهای آن راسته میرویم و سراغ پاساژ را میگیریم. عده زیادی نام آن را نمیدانند اما تا صحبت از لباس دست دوم میشود، یکی از فروشندگان میگوید این محل باغچه نام دارد. ظاهرا نام بهشت را مشتریان پر و پا قرص اینجا به خاطر قیمتهای رویایی لباسها روی آن گذاشتهاند. پرسان پرسان تا باغچه میرویم. به نظر میرسد حضور دو خانم آن هم برای خرید لباس تاناکورا بسیار عجیب است. این را رهگذران با نگاههایشان به ما میفهمانند اما وقتی وارد بازار میشویم حضور چند خانم چیز دیگری را گواهی میدهد.
اواسط کوچه باریک، در بزرگ و سبز رنگی درست شبیه به یک انبار قدیمی به چشم میخورد که سر درش چند لباس آویزان است. اینجا پاساژ بهشت است. از در که وارد میشویم، یک دالان بلند و تقریبا عریض به چشم میخورد. رگالهای مختلف لباس از اینجا کامل دیده میشوند.
تقریبا همه نوع لباس روی این رگالها دیده میشود از لباس کودکانه گرفته تا کاپشن و پالتو زمستانه در این فضا موجود است. پیرمردی روی صندلی درست ورودی پاساژ نشسته است و ظاهرا مزاحمان را دک میکند. پیرمرد در حال شکایت کردن از دوربین موبایل مراجعهکنندگان است. دست عکاس خبرگزاری روی کوله میماند و هر دو مردد میشویم که چه کنیم. به سمت رگال لباسها میروم و کمی جستجو میکنم. اغلب لباسها رنگ و رو رفته و چروک هستند اما درمیان آنها مارکهای خارجی هم دیده میشود. مارکهایی که نمیدانم اصل هستند یا بدل. ظاهرا بخش عمده خریداران این لباسها قشر پایین جامعه هستند که توان خرید لباس نو را ندارند اما به ادعای یکی از خانمها که همیشه لباس تاناکورا میخرد در برخی از فروشگاههای شمال شهر حتی بازیگران نیز لباس مارک و خاص خود را از فروشگاههای تاناکورا تهیه میکنند. روی رگال تیشرتهای مردانه شروع به جستجو میکنم. از فروشنده میپرسم قیمت این تی شرتها چند است؟ مرد میگوید قیمتها متفاوت است اما اغلب این نوع لباسها از ۷ هزار تا ۵۰ هزارتومان است. کنار این رگال بخش لباس ورزشی است که مارکهای مختلف در آن به چشم میخورد. کفشهای ورزشی گران قیمت با کمی فرسودگی اینجا دیده میشود. دست روی یک کتونی پوما میگذارم و میپرسم چند؟ فروشنده به سمتم میآید و شروع میکند به توضیح دادن. ظاهرا قیمت اصلی ۳۰ هزار تومان است اما مرد طوری حرف میزند که انگار اگر خریدار باشم به قیمتی ارزانتر هم راضی میشود. چشم میچرخانم و تیشرت معروف نایک را میبینم. اشاره میکنم به لباس. مرد لباس را نزدیکتر میآورد و از کیفیت کار برایم حرف میزند. ظاهرا جنس تیشرت اصل است و الان در بازار تا ۱۵۰ هزار تومان قیمت دارد اما قیمت نهایی مرد ۲۰ هزار تومان است.
در حین خرید و صحبت با فروشنده هستیم که ناگهان همان مرد راهنما که در ابتدای بازار دیده بودیم، وارد پاساژ میشود. مرد میچرخد و وانمود میکند ما را نمیشناسد. من اما ته دلم آشوب میشود. میدانم حالاست که به سمت ما بیاید و نگذارد ادامه وارسیها را دنبال کنیم. عکاس خبرگزاری شروع به عکاسی میکند. صدای شات زدن دوربین که بلند میشود چند نفر به سمت ما میچرخند. با عجله به سمت خروجی انتهای سالن میروم. اینجا دنیایی جداگانه است. یکباره فضایی باز به چشم میخورد. فضایی که کاملا شبیه به بازارهای روزمره با تعدادی فروشنده و خریدار است. کپههای زیادی از لباسها به چشم میخورند و عدهای در حال خرید هستند. همانطور که حدس زده بودم مرد رهگذر به سمت ما میآید. عکاس تند و تند شات میزند. پله دوم را که پایین میروم، مرد متوقفمان میکند. با صدایی عامرانه فریاد میزند: دوربین را جمع کنید.
ما اما کمی تعلل میکنیم. گرچه تعلل زیاد به طول نمیانجامد اما چند مرد دیگر از ابتدای پاساژ بلند میشوند و به سمت ما میآیند. من نگاهی گذرا به فروشندگانی میکنم که از پشت رگالهای لباس و کپههای انباشته کاپشن و پالتو به ما خیره شدهاند.
صدای مرد بلندتر میشود و این بار با فریاد از ما میخواهد که محل را محترمانه ترک کنیم. از در بزرگ و قدیمی پاساژ که بیرون میآییم میشنوم که مشتریان بسیاری دوست ندارند در حال خرید از تاناکورا در روزنامه و خبرگزاری دیده شوند، ظاهرا آبروداری رکن مهم تاناکوراییهاست که به آن پایندند.
تاناکورا یکی از همان ماجراهایی است که به لطف ارزشمندی و اصطلاحا با کلاس شدن لباسهای مارک در جامعه شایع شد اما نکته اینجاست که چرا با وجود اما و اگرها هنوز بسیاری از مردم خریداران این اجناس آن هم تحت چنین شرایطی هستند؟
نکته اصلی اینجاست که شاید مواردی نظیر بازار مولوی مختص قشر پایین جامعه باشد اما قطعا شایع شدن این شکل فعالیتها در بخشهای مختلف شهر بیانگر تفکری است که در اذهان عمومی رسوخ کرده است. شاید باید برای پررنگ شدن فرهنگ مارکپوشی حتی به قیمت تاناکورا زنگ خطر را به صدا در آوریم.
نکته اینجاست که برخی از تهیهکنندگان سینمایی نیز برای ارزان تمام کردن طراحی لباس بازیگران، مشتریان اینگونه فضاها شدهاند. البته قشر کم درآمد نیز به دلایل کاملا اقتصادی در دام این فروشگاهها گیر کردهاند. اما مشکل این بازارهای تاناکورا تنها مسائل بهداشتی آن نیست بلکه موضوع این است که چرا لباس یک بازیگر باید از میان بدترین جنس موجود انتخاب شود آن هم در شرایطی که دولت بارها و بارها روی الگوسازی این بخش تاکید کرده است؟
آنچه میخوانید گزارش میدانی خبرنگار هنرآنلاین از بازار معروف تاناکورای مولوی است که عکس انداختن و گزارش گرفتن از آن ماجرایی است در حد خودش خواندنی.
شلوغی فضای مولوی با گرمای نفسگیر تابستان همراه شده به همین خاطر کلافهتر از همیشه به دنبال پاساژ "بهشت" یا محل فروش لباسهای تاناکورا میگردیم.
ظاهرا در این پاساژ لباس تاناکورا با قیمتی فوق ارزان عرضه میشود، لباسهایی که به قول برخی مشتریان در بین آنها میتوان مارکهای خوب و مطرح دنیا را با کمتر از یک پنجم قیمت خریداری کرد.
از چند رهگذر سراغ پاساژ را میگیریم اما هیچکس این نقطه نامعلوم را که اصطلاحا "ته دنیا" خوانده میشود، نمیشناسد. در این میان مردی از کنارمان میگذرد و میگوید که باید در بازار حضرتی به دنبال این محل بگردیم. مرد کمی جلوتر میرود و ما با تردید به دنبالش راه میافتیم. مرد میپرسد خبرنگار که نیستید؟ من میگویم اگر باشیم چه اشکالی دارد؟
مرد با مکث میگوید: رفتن به این محلها خطرناک است. گامهای مرد تند میشود تا جایی که یکباره در یکی از پاساژهای فرعی بازار گم میشود. چند بار سعی میکنم، صدایش کنم اما مرد ظاهرا نمیشنود و به سرعت در میان جمعیت ناپدید میشود. سراغ تک تک بازاریهای آن راسته میرویم و سراغ پاساژ را میگیریم. عده زیادی نام آن را نمیدانند اما تا صحبت از لباس دست دوم میشود، یکی از فروشندگان میگوید این محل باغچه نام دارد. ظاهرا نام بهشت را مشتریان پر و پا قرص اینجا به خاطر قیمتهای رویایی لباسها روی آن گذاشتهاند. پرسان پرسان تا باغچه میرویم. به نظر میرسد حضور دو خانم آن هم برای خرید لباس تاناکورا بسیار عجیب است. این را رهگذران با نگاههایشان به ما میفهمانند اما وقتی وارد بازار میشویم حضور چند خانم چیز دیگری را گواهی میدهد.
اواسط کوچه باریک، در بزرگ و سبز رنگی درست شبیه به یک انبار قدیمی به چشم میخورد که سر درش چند لباس آویزان است. اینجا پاساژ بهشت است. از در که وارد میشویم، یک دالان بلند و تقریبا عریض به چشم میخورد. رگالهای مختلف لباس از اینجا کامل دیده میشوند.
تقریبا همه نوع لباس روی این رگالها دیده میشود از لباس کودکانه گرفته تا کاپشن و پالتو زمستانه در این فضا موجود است. پیرمردی روی صندلی درست ورودی پاساژ نشسته است و ظاهرا مزاحمان را دک میکند. پیرمرد در حال شکایت کردن از دوربین موبایل مراجعهکنندگان است. دست عکاس خبرگزاری روی کوله میماند و هر دو مردد میشویم که چه کنیم. به سمت رگال لباسها میروم و کمی جستجو میکنم. اغلب لباسها رنگ و رو رفته و چروک هستند اما درمیان آنها مارکهای خارجی هم دیده میشود. مارکهایی که نمیدانم اصل هستند یا بدل. ظاهرا بخش عمده خریداران این لباسها قشر پایین جامعه هستند که توان خرید لباس نو را ندارند اما به ادعای یکی از خانمها که همیشه لباس تاناکورا میخرد در برخی از فروشگاههای شمال شهر حتی بازیگران نیز لباس مارک و خاص خود را از فروشگاههای تاناکورا تهیه میکنند. روی رگال تیشرتهای مردانه شروع به جستجو میکنم. از فروشنده میپرسم قیمت این تی شرتها چند است؟ مرد میگوید قیمتها متفاوت است اما اغلب این نوع لباسها از ۷ هزار تا ۵۰ هزارتومان است. کنار این رگال بخش لباس ورزشی است که مارکهای مختلف در آن به چشم میخورد. کفشهای ورزشی گران قیمت با کمی فرسودگی اینجا دیده میشود. دست روی یک کتونی پوما میگذارم و میپرسم چند؟ فروشنده به سمتم میآید و شروع میکند به توضیح دادن. ظاهرا قیمت اصلی ۳۰ هزار تومان است اما مرد طوری حرف میزند که انگار اگر خریدار باشم به قیمتی ارزانتر هم راضی میشود. چشم میچرخانم و تیشرت معروف نایک را میبینم. اشاره میکنم به لباس. مرد لباس را نزدیکتر میآورد و از کیفیت کار برایم حرف میزند. ظاهرا جنس تیشرت اصل است و الان در بازار تا ۱۵۰ هزار تومان قیمت دارد اما قیمت نهایی مرد ۲۰ هزار تومان است.
در حین خرید و صحبت با فروشنده هستیم که ناگهان همان مرد راهنما که در ابتدای بازار دیده بودیم، وارد پاساژ میشود. مرد میچرخد و وانمود میکند ما را نمیشناسد. من اما ته دلم آشوب میشود. میدانم حالاست که به سمت ما بیاید و نگذارد ادامه وارسیها را دنبال کنیم. عکاس خبرگزاری شروع به عکاسی میکند. صدای شات زدن دوربین که بلند میشود چند نفر به سمت ما میچرخند. با عجله به سمت خروجی انتهای سالن میروم. اینجا دنیایی جداگانه است. یکباره فضایی باز به چشم میخورد. فضایی که کاملا شبیه به بازارهای روزمره با تعدادی فروشنده و خریدار است. کپههای زیادی از لباسها به چشم میخورند و عدهای در حال خرید هستند. همانطور که حدس زده بودم مرد رهگذر به سمت ما میآید. عکاس تند و تند شات میزند. پله دوم را که پایین میروم، مرد متوقفمان میکند. با صدایی عامرانه فریاد میزند: دوربین را جمع کنید.
ما اما کمی تعلل میکنیم. گرچه تعلل زیاد به طول نمیانجامد اما چند مرد دیگر از ابتدای پاساژ بلند میشوند و به سمت ما میآیند. من نگاهی گذرا به فروشندگانی میکنم که از پشت رگالهای لباس و کپههای انباشته کاپشن و پالتو به ما خیره شدهاند.
صدای مرد بلندتر میشود و این بار با فریاد از ما میخواهد که محل را محترمانه ترک کنیم. از در بزرگ و قدیمی پاساژ که بیرون میآییم میشنوم که مشتریان بسیاری دوست ندارند در حال خرید از تاناکورا در روزنامه و خبرگزاری دیده شوند، ظاهرا آبروداری رکن مهم تاناکوراییهاست که به آن پایندند.
تاناکورا یکی از همان ماجراهایی است که به لطف ارزشمندی و اصطلاحا با کلاس شدن لباسهای مارک در جامعه شایع شد اما نکته اینجاست که چرا با وجود اما و اگرها هنوز بسیاری از مردم خریداران این اجناس آن هم تحت چنین شرایطی هستند؟
نکته اصلی اینجاست که شاید مواردی نظیر بازار مولوی مختص قشر پایین جامعه باشد اما قطعا شایع شدن این شکل فعالیتها در بخشهای مختلف شهر بیانگر تفکری است که در اذهان عمومی رسوخ کرده است. شاید باید برای پررنگ شدن فرهنگ مارکپوشی حتی به قیمت تاناکورا زنگ خطر را به صدا در آوریم.
گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع:honaronline.ir
مطالب پیشنهادی:آنا نعمتی در نشست خبری جشنواره مسکو+تصاویر
گروه بروبکس و بهنوش بختیاری در«برگرلند»+تصاویر
نیکی کریمی در برج آزادی
پنجمین سالگرد درگذشت سلطان پاپ؛مایکل جکسون+تصاویر
اشتباه عجیب رضا یزدانی و سام درخشانی در برزیل+تصاویر