مرد توی نیمطبقۀ بالای کافیشاپ توی نیمۀ تاریکی سرخ دودآلودی نشسته بود و به لیوان جلوی رویش خیره شده بود. اسم چیزی را که سفارش داده بود نمیدانست. بوی قهوه و زنجبیل میداد. دانههای سیاه کوچکی شبیه دانههای هل روی کف بالای مایع داخل لیوان شناور بود. مرد فکر کرد کاش لااقل یک بار با فاطی اینجا آمده بودند. روی همین میز دنج دستهایش را میگرفت. بوی سیگار باقی مشتریها را نفس میکشید و به چشمهای فاطی خیره میشد. همانطوری که سایر مشتریهای کافه این کار را میکردند. از زیر چشم دختر و پسر میز بغلی را نگاه کرد. سرش را بالا گرفت و برای دومین بار از وقتی که وارد کافه شده بودند زن روبرویش را نگاه کرد. سی و چند سال داشت. تقریباً همسن فاطی بود. سعی کرد خطوط چهرۀ فاطی و زن را با هم مقایسه کند. صورت فاطی کشیدهتر و پوستش تیرهتر بود؛ لبهای هردوتایشان چندان ضخیم نبود. دماغ زن کوچکتر و چشمهایش درشتتر و پوستش صافتر بود. مدل ابروهایش کاملاً فرق داشت. زن ابروهای ضخیمتری، مدل روز داشت. مرتب و منظم و تتو شده بودند. اما فاطی ابروهای کمپشتی داشت و همیشه همان یک مدل را میزد. مدلی دخترانه. زن خونسردانه نشسته بود و با دقت اطراف را نگاه میکرد. انگار از سکوت بینشان معذب نبود. انتظارش را داشته و میداند بالاخره دیر یا زود یخ بینشان میشکند و صحبت گل میاندازد.
***
شما از آن دست افرادی هستید که دوست دارید قهوۀ خود را در کافه صرف کنید یا نوشیدن قهوه در خانه را ترجیح میدهید؟
فضای کافه و محیط کافیشاپ را دوست دارید یا ترجیح میدهید لذت قهوهای که به خوبی عصارهگیری شده است را با دستگاه اسپرسوساز خانگی تجربه کنید؟
به داشتن یک آسیاب قهوه اسمگ و دستگاه قهوهساز، اسپرسو و یا نسپرسو فکر کردهاید؟ برند، رنگ و مدل آنها را انتخاب کردهاید؟ عطر قهوه در صبح یک روز تعطیل برای شما مهم است یا درصد کافئین موجود در یک شات اسپرسو برای یک روز طولانی کاری؟
***
مرد به فنجان نیمه پر جلوی روی زن نگاه کرد و فقط برای اینکه چیزی بگوید پرسید: خوبه؟ زن لبخندی زد و پلکهایش را روی هم فشار داد. لحظهای بسته نگهشان داشت و بعد بازشان کرد و مرد طی این مدت توانست لبهای مرطوب زن را تماشا کند. شبیهترین جزء صورتش به صورت فاطی. حتی رطوبت روی لبها هم شبیه بود. وقتی جلوی فاطی مینشست و دلشان میخواست دستهای همدیگر را بگیرند و ببوسند. کاری که زیاد میکردند و همیشه پیشدرآمدش هم رطوبت لبها بود. لبهایی که خیس میشد. چشمهایی که برق میزد. برق چشمهای فاطی را دیده بود. اما برق چشمهای خودش را فقط از روی حرفهای فاطی توانسته بود بفهمد.
چشمهای زن روبرویش برق میزد. همانطوری که زن را نگاه میکرد سعی کرد آن چیز توی فنجان را بهم بزند.
***
وقتی به قهوه فکر میکنید نام چه کشورهایی در ذهن شما نقش میبندد؟
شاید اولین آنها کشورهای بزرگ تولیدکنندۀ قهوه در آمریکای جنوبی مانند: پاناما، کلمبیا یا برزیل باشند و یا شاید کشورهای رقیب آنها در قارۀ افریقا؛ مثل کنیا، اتیوپی یا اوگاندا.
ویتنام و اندونزی نیز دو کشور مهم دیگر تولیدکنندۀ قهوه در جهان هستند.
اما آسیا یک بازیگر مهم دیگر در عرصۀ تولید قهوه دارد که آن نیز یک داستان جالب و جذاب است؛ هند؛ اما چطور در کشوری که چای ریشه در فرهنگ آن دارد، تولید قهوه با دستگاه اسپرسوساز هم توانست نقشی اساسی بازی کند؟
داستان دانههای قهوۀ هندی در قرن شانزدهم میلادی و با قدیسی صوفی به نام "بابا بودان" آغاز میشود.
بابا بودان در چیکماگلور، کارناتاکای امروزی در جنوب غربی هند زندگی میکرد. در طول زندگی خود در آنجا با یک سری حملات شدید از جانب یک قبیلۀ محلی مورد آزار و اذیت قرار گرفت.
بابا بودان مجبور به کوچ شد. او و پیروانش غارهای چاندراگیری را برای ادامۀ زندگی انتخاب کردند.
پس از مدتی بابا بودان به زیارت مکه رفت، در حالی که پیروانش منتظر بازگشت او در غارها بودند. بابا بودان زمان کمی را در آنجا گذراند و در سفر بازگشت به خانه، در بندر المُکا توقف کرد تا انرژی مورد نیاز برای سفر طولانی پیش رو را به دست آورد و چه راهی بهتر از لذت بردن از یک فنجان قهوۀ خوشطعم.
قهوه قبلاً یک سفر پر فراز و نشیب را طی کرده بود تا در آن منطقه از جهان قرار بگیرد و توانست خودش را با اقلیم آن منطقه تطبیق دهد. قهوه توسط شهرها و مردم شبه جزیرۀ عربستان کنترل میشد و این نوشیدنی عمدتاً برای بیدار نگه داشتن نمازگزارهای خسته دم میشد. قهوه به زائران و مسافرانی پیشنهاد میشد اما پخش و توزیع دانههای قهوه اکیداً ممنوع بود.
برای اجرای چنین نظارت و کنترل سختگیرانهای قبل از اینكه هر خارجی بتواند دست خود را روی دانههای سبز قهوه بگذارد، دانههای قهوه را میجوشاندند و تفت میدادند.
هیچکس دقیقاً نمیداند چگونه اما بابا بودان به تنهایی موفق به شکستن انحصار قهوه شد. وی توانست چندین دانۀ قهوۀ سبز را به دامنۀ تپههای چاندراگیری قاچاق کند.
بابا بودان پس از بازگشت از سفر طولانی خود بدون هیچ اتلاف وقتی دانههای قهوه را در نزدیکی غارهایی که خود و پیروانش در آن ساکن شده بودند کاشت. از دانههای قهوۀ به عمل آمده برای محلیها دَمکردههای خوشمزه درست میشد و حتی تا به امروز در این تپهها قهوهای پرورش مییابد که اکنون به بابا بودانگیری معروف است.
آنچه در این داستان برا من جذاب است چیزی نیست به جز "اصالت".
یک مرد تنها کاملاً ناآگاهانه موفق شد انحصار شدید قهوه را بشکند و به سادگی آنچه را که پیدا کرد با مردم محلی خود به اشتراک بگذارد. تا ۲۰۰ سال پس از کاشت اولین دانههای قهوه در هند، کاشت به صورت محلی در آن تپهها انجام میشد تا زمانی که تولید قهوه در هند رو به رشد گذاشت.
درست است که این انگلیسیها بودند که مزارع قهوۀ عربیکا را در کوههای جنوب هند تأسیس کردند، اما این بابا بودان بود که اولین دانهها را کاشت.
اگر به هند سفر کردید میتوانید به دیدار آرامگاه بابا بودان که به نام بابا بودانگیری نامگذاری شده است هم بروید.
اما قبل از سفر به هند میتوانید دانههای قهوه را در خانه آسیاب کنید و با یک دستگاه اسپرسوساز خانگی لذت نوشیدن قهوه را به خود و اطرافیانتان هدیه دهید.
***
دانههای هل (اگر واقعاً هل بودند) برای لحظهای چرخیدند و میان کف گم شدند. توی ذهنش سعی کرد چهرۀ فاطی را روی صورت زن بنشاند. اول از ابروها شروع کرد. زن به آرامی شروع به حرف زدن کرد. تازه از بندرعباس آمده بود و هنوز رطوبت شور دریا روی تنش بود. تنش بوی دریا میداد. ذهن مرد همزمان دو تکه شده بود و با هر قسمتش کاری میکرد. با یک قسمت چهرۀ فاطی و زن را بهم میآمیخت و با یک قسمت به حرفهای مرطوب زن گوش میداد. حرفهایی که بیدلیل او را یاد قلیه ماهی میانداخت. یاد قلیانهای لب دریا میانداخت که زنهای محلی میکشیدند و باد توی چادرهای رنگی و نازکشان میافتاد. حرفهای زن بوی فلافل و سفره ماهی هم میداد. بوی معبد هندوها و عودهای روشنش را هم میداد. هزاران عودی که هندوها روشن کرده بودند و چیزی را از خدایان رنگی و شادشان تقاضا کرده بودند.
حامد حسینی پناه کرمانی
14/9/1402
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع:tefalonline.ir