فاطمه حبیبی زاد
ایک بار مرض الاحوال بودم. مرشد هم آن روز خیلی بد عنق بود. دیگه داشتم تو قهوه خانه کلافه می‌شدم. یکی میرفت، یکی می‌آمد، یکی متلک می‌گفت. آخر نتوانستم تحمل کنم...
 
رستم نقل شب یلدا  
اولین نقال زن ایران، هشت سال است که دارد نقالی می‌کند سنتی که ما فقط شاید شب‌های یلدا به یادش بیفتیم
عادت دارد به تمام محدودیت‌هایش، چه آن زمانی که در اهواز زندگی می‌کرد و چه حالا که بیش از ده سال است که تهرانی شده، از اول هم کار خودش را می‌کرد، چه آن زمان که در همان شهرستان و با همان شرایط خاص خبرنگاری می‌کرد و چه حالا که نقالی می‌کند و مدام به این کشور و آن کشور می‌رود. «سختی زیاد کشیدم» این را فاطمه حبیبی زاد چند بار تکرار می‌کند. با این حال، او یاد گرفته به ازای بزرگی سختی‌هایش، تلاشش را هم زیاد کند، چه آن موقعی که برای تمرین صدا و شاهنامه خوانی، آپارتمانش را ترک می‌کرد و به خارج از شهر پر سر و صدای تهران می‌رفت و روزی 5-4 ساعت تمرین می‌کرد و چه حالا که برای شناساندن شاهنامه به عنوان اولین نقال زن ایرانی لقب «گرد آفرید» را یدک می‌کشد و هر روز پرواز می‌کند؛ از این کشور به آن کشور. فاطمه حبیبی زاد، معروف به گرد آفرید، هم سن و سال خودمان است. او متولد 1355 اهواز است. لیسانس کارشناسی میراث فرهنگی گرفته، مجرد است و برای احیای شاهنامه همه کاری می‌کند. از نقالی تا زدن سایت. خودتان بروید به سایت اینترنتی او www.gordafarid.net سر بزنید و ببینید.

به عنوان اولین زن نقال می‌گویی اصلا نقالی یعنی چه؟
نقالی انواع و اقسام دارد، ما بیشتر شیوه ای منظورمان هست که در تهران و اصفهان داریم. فکر می‌کنم بهترین تعریف این نقالی، این باشد که «نقالی»‌ یعنی نمایشی که بر اساس داستان‌های ملی (شاهنامه) و داستان‌های بومی اجرا می‌شود. همراه با حرکات نمایشی مثل دست زدن‌ها، پا کوبیدن‌ها، معرکه گرفتن‌ها، چم و خم‌ها، چرخیدن‌ها، عصا به دست گرفتن و کمند انداختن و... وقتی ما می‌گوییم نقالی، بلافاصله یاد این نوع نمایش می‌افتیم. من در خراسان و لرستان هم این اجرا‌ها را دیده ام اما این، بیشتر سبک نقالان تهران و اصفهان است.
 
 حالا چی شد که شما نقال شدی؟ یعنی این علاقه به شاهنامه و فردوسی از کجا شروع شد؟
خب، من ازهمان دوران کودکی به ادبیات و تاریخ علاقه داشتم. دبیرستان بودم که با دو، سه نفر از دوستانم درباره شاعران مختلف بحث می‌کردیم یکی ازدوستانم گفت: «من بین شاعران، فردوسی را از همه بیشتر دوست دارم.» پرسیدم چرا؟ گفت: «چون فارسی‌تر حرف زده!» آن زمان یک تلنگر به من خورد و فردوسی در ذهنم ماند. تا این که در دوره دانشکده، در پارک دانشجو، موزه سیاز زدیم و بچه‌ها بودجه کمی به من دادند و گفتند چون با بچه‌های تئاتری آشنایی، برو و نقال بیاور. مسوول تئاتر هم به من گفت با این پول شما، کسی مثل مرشد ترابی نمی‌آید ولی می‌توانیم شاگردش ساسان مهرپویان را بفرستیم.
 
با اهالی تئاتر چطور آشنا بودید؟
من از قبل به نمایش علاقه داشتم و کلاس‌های بهروز رضوی را برای دوره فن بیان و گویندگی رفته بودم؛ چون واقعا به کار صداپیشگی و گویندگی علاقه داشتم. در همان کلاس‌ها بود که با یک سری از بچه‌های تئاتری آشنا شدم.
 
خب، درباره دعوت کردن نقال می‌گفتید....
بله، ساسان که آمد و در پارک نقالی کرد، من شوکه شدم. به خانه رفتم و کتاب «مشکین نامه» را که تولد فریدون و قیام کاوه آهنگر است، حفظ کردم. حتی شروع کردم بر اساس تخیلات خودم یک چیز‌هایی اضافه کردم. تا این که یک بار یکی از دوستان قدیمی ام، مرا دعوت کرد به کانون بازنشستگان و گفت بیا این جا، یک گروه از هنرپیشه‌های قدیمی و شاعران و دراویش هم هستند. گفتم «من نقالی هم بلدم. اگر خواستی می‌توانم اجرا کنم» دوستم، حرف مرا جدی گرفت. آن جا مرحوم جعفر بزرگی بود و خیلی از هنرمندان پیشکسوت دیگر. من داشتم با چند نفر خوش و بش می‌کردم که یک نفر دوید و آمد و گفت: «بدو بیا، دارند پشت میکروفن می‌گویند اولین نقال زن ایران!» من هم نفس نفس زنان رفتم روی سن. مرحوم بزرگی دید دارم نفس نفس می‌زنم، گفت: «بگذارید یک نفسی تازه کند.» گفتم: «نه، می‌توانم» رفتم بالا و «به نام خداوند جان و خرد» را در کمال پررویی و به همان شیوه آواز‌های زور خانه ای خواندم. بعد نقل قیام کاوه آهنگر و تولد فریدون را نیم ساعت خواندم (خنده)
 
 اجرای خوبی بود؟
در آن مجلس خیلی‌ها تشویقم کردند. دراویش هم به به و چه چه می‌گفتند.
 
بعد دیگر شدی نقال....
موضوع آن مجلس زبان به زبان چرخید، دیدم ای داد بیداد، قضیه دارد جدی می‌شود. باید از کسی کمک می‌گرفتم. دنبال شماره مرشد ترابی گشتم، ولی از اهالی اداره تئاتر کسی شماره را به من نداد. بالاخره با بدبختی توانستم شماره اش را پیدا کنم. زنگ زدم و ماجرا را گفتم. گفت باید بیایی نمونه کار تو را ببینم. رفتم، دیدم پیر مرد لاغر و تکیده ای نشسته است، رفتیم در یکی از سالن‌های اداره تئاتر. گفت: «اجرا کن ببینم قضیه چیه؟» برایش اجرا کردم. خودکار درآورد و یک چیز‌هایی را یاد داشت کرد. وقتی تمام شد گفت: «آفرین، جوهره کار را داری. ایراد‌هایت هم این‌هاست، با عجله حرف می‌زنی، استرس داری و... باید این‌ها را حل کنی.» بعد دست در جیبش کرد و کاغذی در آورد که روی آن مختصری از طومار جمشید را نوشته بود. نوشته را داد به من ولی گفت خودت برو درستش کن. عادتش هم بود که همه چیز را کامل نمی‌گفت. خلاصه رفتم و به طور جدی شروع کردم.
 
به جز مرشد ترابی، استاد دیگری هم داشتی؟
وقتی افتادم دراین وادی، دیدم این کافی نیست. متوجه شدم هنر پرده خوانی هم هست. رفتم پرده خوان‌های تهران و ری را پیدا کردم، کار‌هایشان را دیدم، حتی کار شاهنامه خوان‌ها را. در همین تهران سال‌ها می‌رفتم به مجالس شاهنامه خوان‌ها و پای نقلشان می‌نشستم؛ به خصوص پاتوق‌های ترابی خیلی می‌رفتم.
 
نقالی و شاهنامه خوانی با هم فرق دارد؟
بله . درشاهنامه خوانی، گفتار و رفتار اغراق آمیزی وجود ندارد و شاهنامه خوان و قصه گو با استفاده از لحن و طرز بیان خودش می‌تواند مفهوم را به مخاطب منتقل کند، گاهی هم از یک سری حرکات برای انتقال معانی بهره می‌گیرد. اما نقالی شرایط پیچیده‌تری دارد، مثلا علاوه بر فن بیان، نقال باید حنجره توانمندی داشته باشد و به راحتی صدای شیر و شیهه اسب را تقلید کند. او باید میدان دار خوبی باشد، یعنی بتواند یک نفره به اجرای نمایش بپردازد.
 
خب داشتی می گفتی، کجا‌ها می‌رفتی؟
اوایل ترابی در قهوه خانه آذری‌ها پاتوق داشت، میدان راه آهن. در ری هم پاتوق داشت و به طور پراکنده به قهوه خانه‌های دیگر هم دعوت می‌شد یا حتی به زور خانه‌ها و چایخانه‌های سنتی. هر جای تهران که بود خودم را به او می‌رساندم و می‌نوشتم. گاهی هم ضبط می‌کردم. ولی بگویم خیلی مراعات می‌کردم، نوع پوششم، طرز رفتارم، حتی محلی که برای نشستن انتخاب می‌کردم، مواظب بودم جلب توجه نکند.

سختت نبود رفتن توی این محیط‌های مردانه؟
چرا خیلی. حتی یادم می‌آید یک بار مرض الاحوال بودم. مرشد هم آن روز خیلی بد عنق بود. دیگه داشتم تو قهوه خانه کلافه می‌شدم. یکی میرفت، یکی می‌آمد، یکی متلک می‌گفت. آخر نتوانستم تحمل کنم، زدم زیر گریه و به مرشد گفتم تو وقتی می‌خواستی نقالی یاد بگیری اندازه من این قدر سختی کشیدی؟ گفت کجاش رو دیدی!
 
حالا با تمام این سختی‌ها، نقالی برایت آب و نان هم شد؟
به مرور زمان بله. ولی نقالی تنها کاری نیست که من انجام می‌دهم. من مقالات پژوهشی در حوزه شاهنامه زیاد نوشتم. کتابی به نام «آفرین آفرینش» را به سفارش سازمان ملل و در ارتباط با پاسداشت طبیعت و محیط زیست چاپ کردم. فعالیت‌های پراکنده ای هم در تلویزیون، رادیو و تئاتر داشتم که همه این‌ها حول محور شاهنامه و نقالی بودند.
 
یعنی جوانی که بیکار است، جدا از بحث فرهنگی و ملی شاهنامه خوانی، می‌تواند به نقالی به دید یک منبع درآمد نگاه کند؟
اگر این حرفه باعث ایجاد اشتغال و منبع درآمد هم نشود، به عقیده من اعجاز‌های قابل توجهی مثل تقویت حافظه، تقویت صدا و پختگی بیان دارد. در ایجاد قدرت تصویرسازی تاثیر مستقیم دارد. باعث ایجاد اعتماد به نفس می‌شود. بچه‌هایی که شاهنامه را کار می‌کنند، روابط عمومی خوبی پیدا می‌کنند و در اخلاق و منش آن‌ها تاثیر زیادی می‌گذارد.
 
با این همه مزایای که می‌گویی، پس باید جوان‌های زیادی به این هنر علاقه نشان دهند؟
متاسفانه ما با شاهنامه، مولانا، سعدی و حافظ قهریم. بابا شاهنامه که دیگر بنچاق این مملکت است. یعنی شناسنامه من است، شناسنامه تو است. یعنی وقتی شما می‌خوانید، می‌فهمید که چی بودید، کی هستید، چه کار کرده اید، اشتباهتان کجا بوده، کجا باید چه می‌کردید،‌ چرا به این روز افتادید و ... متاسفانه شاهنامه بین جوان‌ها جا نیفتاده، بعضی‌ها ترس آن را دارند که ممکن است خواندنش سخت باشد! در حالی که شما دارید به همین زبان حرف می‌زنید. واقعا شاهنامه تنها کتابی است که بعد از هزار سال مردم هنوز به همان زبان حرف می‌زنند.

 اما فقط این نیست. من فکر می‌کنم مناسبات زندگی امروز تغییرکرده. نمی‌شود از جوان امروز انتظار داشت ماهواره و رایانه و بازی کامپیوتری اش را ول کند و برود قهوه خانه پای نقل نقال بنشیند.
ببینید داستان و افسانه همیشه جذاب است. باید سنت و مدرنیته را با یکدیگر آشتی داد. امروز غربی‌ها با وجود برخورداری از تکنولوژی مدرن به اهمیت آداب و سنت‌ها پی برده اند. در نروژ بیشتر از 2 هزار باشگاه قصه گویی وجود دارد. چرا نباید بر مبنای داستان‌های شاهنامه، فیلم و... ساخت؟ چرا کودکان ما رابین هود را می‌شناسند و سمک عیار را نه؟ مگر مجموعه موفق «سلطان و شبان» بر پایه نقالی نبود و با استقبال مخاطبان رو به رو شد؟
 
شما می‌گویی چه کار باید کرد؟
نمی‌دانم. الان یک تعدادی از نقال‌های قدیمی فراموش شده اند، تعدادی هم فوت کرده اند، نقال‌های خوب هم انگشت شمارند. گاهی به مناسبتی، در جشنواره ای مثلا، اجراهایی دارند.

شما خودتان چقدر از شاهنامه را حفظ هستید؟
می‌توانم بگویم شاهنامه را خوب می‌شناسم. فردوسی به طور کلی 50 دوره پادشاهی را توضیح داده، آن چه که به ما رسیده 52 هزار بیت است. بخش‌های اساطیری و پهلوانی را خوب اشراف دارم. یک قسمت هم بخش‌های تاریخی است که خود مردم هم اصلا آن را نمی‌دانند. آن چه که من حفظم بر اساس داستان‌هایی است که نقالی کردم، یعنی اگر بنا به مناسبتی قرار بوده داستانی را نقالی کنم، به آن فکر می‌کردم و می‌نوشتم.

کدام بخش شاهنامه را بیشتر دوست داری؟
همه بخش‌هایش را دوست دارم و اجرا می‌کنم ولی بستگی به خودم دارد. مثلا بعضی جا‌ها درخواست می‌دهند که برای ما فلان کاراکتر را اجرا کن، ولی به قول مرشد ترابی نباید به نقال بگویی چی اجرا کند. هر بخشی را که آن موقع خودش بخواهد و بتواند اجرا می‌کند.

یک سوال هم درمورد این نام مستعارتان. در شاهنامه نام 32 زن آمده. چی شد که از بین همه آن‌ها شما «گرد آفرید» را به عنوان لقب انتخاب کردی؟
این اسم را من برای خودم انتخاب نکردم. اولین بار هوشنگ جاوید که پژوهشگر موسیقی مقامی است لقب گرد آفرید را به من داد و گفت: «تو گرد آفریدی که گرد آفریدانه وارد میدان شاهنامه شدی» به همین ترتیب، باقی افراد به همین اسم من را صدا زدند و کم کم خود من هم باورم شد!
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 242
بازنشر اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
گفتگو با چیستا یثربی به بهانه برگزاری جشنواره تئاتر بانوان
آنچه باید درباره تئاتر خیابانی بدانیم
اوقات فراغت در تهران قدیم
این کتاب، کتاب تاریخ ایران قدیم و سند هویت ما است
و من سیاه شدم!!